سنگر خدمت
صبح یکی از روزهای سال1362 که از جبهه آمده بودم، به مغازه پدرم رفتم و به او گفتم: «شما هم به جبهه بیایید و در قسمت تدارکات خدمت کنید.» همینطور که پشت میزش ایستاده بود، روی میز زد و گفت: «این جا سنگر من است.» درست در همان جایی که ایستاده بود شهید شد. پدرم درست میگفت هر شغل و منصبی در جمهوری اسلامی سنگر مبارزه است.
شهید محسن جبارزارع
عشق شهادت
اگر جایی درگیری رخ میداد، ابتدا ما را برای پاکسازی میفرستادند. در مناطق مختلفی بودیم، بانه، سردشت، رود، مریوان، نقده و...
زلفعلی زرنگ و فعال بود و با جان و دل کار میکرد. شجاعت بینظیری داشت. در هر عملیاتی او را در صف اول میدیدیم. با تمام وجود دوست داشت شهید شود. میگفت: «حال که در راه خدا قدم گذاشتم، دوست دارم در همین راه شهید شوم.»
آقای اقلیدی همرزم شهید زلفعلی فلاحی
ارادت به ائمه
همسرم ارادت زیادی به امامرضا(ع) داشت. رسول هم مانند پدرش بود. اسفندماه که میرسید همسرم دوست داشت مشهد باشد. همین که اوایل اسفند میشد رسول به پدرش میگفت: «حاج حسین بلیط مشهد را بگیر که انشاالله سال تحویل آنجا باشیم.» در ایامی که مشهد بودیم پسرم موقع نماز فرشهای حرم را به کول میگرفت و پهن میکرد. دلش میخواست خدمتی کرده باشد.
مادر شهید رسول آذری