خاطره‌ای از جانباز آقابالا رمضانی، در دادگاه کومله

Khatereh187

محکوم به اعدام قسطی

من به اسارت کومله در آمدم و قرار بود حکم من را صادر کنند. روز دادگاه رسید. رئیس دادگاه، سرهنگ حقیقی را كه همان اوایل انقلاب فرار كرده بود، شناختم و محاكمه بسیار سریع به انجام رسید. چون جرم محكومین مشخص بود؛ دفاع از حقانیت اسلام و جمهوری آن و ندادن اطلاعات. بالطبع حكم هم مشخص بود. عده‌ای به اعدام فوری و بقیه هم به اعدام قسطی(یعنی به تدریج) محكوم شدیم. حكم ما كه اعداممان قسطی بود، به صورت كشیدن ناخن‌ها، بریدن گوشت‌های بازو و پاها، زدن توسط كابل، نوشتن شمارهای انقلابی بر روی بدنمان توسط هویه برقی و آتش سیگار. تمامی این‌ها بی چون و چرا اجراء می‌شد. هنوز آثارش روی بدنم مشخص است.

جانباز و اسیر گروهک کومله، آقابالا رمضانی

خطبه‌های نمازجمعه

همیشه با هم در نماز جمعه شرکت می‌کردیم، اگر زمانی اتفاقی پیش می‌آمد که نمی‌تواست در نماز جماعت حضور پیدا کند و من به تنهایی می‌رفتم، بعد از رسیدن من به خانه می‌گفت: «مادر بیا بنشین و همه خطبه‌های امروز را برایم بگو.»

مادر شهید عبدالحسین رضایی

عشق جبهه

قرار بود برای امتحاناتش به بافت برود. وقتی به بافت رفت، متوجه شد که در ژاندارمری، یک گروه سرباز برای اعزام به خدمت بالای وانت هستند. بلافاصله سوار شد و خودش را در بین جمعیت مخفی کرد. وقتی فرمانده سرشماری کرده بود، متوجه افراسیاب شده بود. سعی کرده بود او را پیاده کند که افراسیاب میله کنار وانت را گرفت و با گریه و التماس از آن‌ها خواسته بود، او را نیز به سربازی بفرستند. فرمانده ناچار برایش پرونده تشکیل داد و او را به خدمت سربازی فرستاد.

پدر شهید افراسیاب سلجوقی


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31