شهید جواد قمی در سال 1340 در روستای زیوان از توابع شهر ری و در خانوادهای مذهبی و متدین به دنیا آمد. وی با آنکه از هوش بالایی برخوردار بود؛ ولی بهدلیل نبود امکانات کافی تحصیلی در محل زندگی، تحصیلاتش را تا مقطع ششم ابتدایی ادامه داد. پس از آن علاوه بر آنکه به پدر و مادرش در کشاورزی کمک میکرد در شرکت راهسازی هم مشغول به کار شد. با پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال 1358 به این نهاد مردمی پیوست.
دورههای آموزشی سپاه را در پادگان ولیعصر(عج) گذراند و مدتی را در راستای خدمت به نظام جمهوریاسلامی به حفاظت از منزل شهید آیتالله بهشتی پرداخت. شهید قمی پس از ناامن شدن کردستان، به فرمان امام خمینی(ره) لبیک گفته و عازم کردستان شد. سرانجام در آخرین اقدام ایثارگرانهاش در آزادسازی و پاکسازی شهر سنندج از لوث وجود گروهکهای منافق، در 14اردیبهشت1359 بهدست حزب منحله دموکرات به فیض شهادت نائل آمد.
گزارش دیدار این هفته تیم سرگذشتپژوهی بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور) با خانواده این شهید بزرگوار در ادامه آمده است:
بعد از ظهر بود که به سمت منزل شهید حرکت کردیم. در مسیر از مرقد امام خمینی(ره) و بهشت زهرا(س) گذشتیم؛ از آنجایی که با مسیر منزل شهید آشنایی نداشتیم و زمان تقریبی ما با مقدار مسافت متفاوت بود، دیرتر از زمان مشخص شده به منزل شهید رسیدیم و از اینرو از صبر و شکیبایی خانواده شهید کمال تشکر و قدردانی را کردیم.
شهید قمی اولین شهید محلهشان بود. زمانی که وارد منزلشان شدیم انتظارش را نداشتیم بستگان درجه یک شهید از جمله برادر، خواهر، دایی، عمو و دامادها همه حضور داشته باشند. بیشک این حضور پررنگ نشان از ارزشمند بودن مقام شهید نزد خانوادهاش دارد.
متأسفانه مادر و پدر شهید به رحمت خدا رفتهاند و مصاحبه را با اقوام درجه یک شهید آغاز کردیم.
محرم عبادی که داماد این خانواده است شهید را اینگونه توصیف کرد:
«پدر جواد کشاورز و مادرش علاوه بر خانهداری در شغل کشاورزی نیز به همسرش کمک میکرد. جواد فرزند سوم خانواده و اولین نوه پسری بود. وقتی به دنیا آمد گویی همه جا را روشن کرد. از هوش بالایی برخوردار بود؛ ولی به علت نبودن امکانات در محل زندگی، تحصیلاتش را فقط تا ششم ابتدایی ادامه داد.
هر زمان کلاسهایش تمام میشد به جای بازی و تفریح به پدر و مادرش در کشاورزی کمک میکرد. جواد بسیار مودب و کاملاً مطیع حرف پدر و مادرش بود. بعد از پایان تحصیلات علاوه بر کشاورزی، در جهاد راه و سازندگی اتوبان تهران-قم مشغول به کار شد.
قبل از انقلاب در تظاهرات و پخش اعلامیههای حضرت امام خمینی(ره) شرکتی فعال داشت. بعد از انقلاب در سال 1358 زمانی که کردستان ناامن شد و حضرت امام خمینی(ره) فرمودند کردستان در خطر است و نیاز به نیرو دارد جواد دیگر سر از پا نمیشناخت و تمام تلاشش را کرد تا وارد سپاه شود. میگفت: «من باید به سپاه بروم، هیچجای دیگری هم مشغول به کار نمیشوم، چون الان نظام در خطر است و به امثال من نیاز دارد.» پدرش رضایت چندانی نداشت؛ اما هر طور بود رضایت پدرش را جلب کرد و در همان سال وارد سپاه شد. دوره آموزشی را در پادگان ولیعصر(عج) گذراند و مدتی به حفاظت منزل شهید بهشتی پرداخت.
پس از گذراندن دوره آموزشی به کردستان اعزام شد. هر جا که نیروی داوطلب میخواستند جواد اولین نفری بود که خودش را معرفی میکرد. میگفت: «ما برویم بهتر است، چون بعضیها زن و بچه دارند.» وقتی تصمیم داشت به کردستان برود گفت: «دیگر هیچچیز برایم اهمیتی ندارد. فقط باید به کردستان بروم و با دشمن بجنگم.» در این حد تابع کلام امامخمینی(ره) بود. بعد از اینکه به سنندج رفت در یک درگیری با گروهک دموکرات بر اثر اصابت خمپاره به بدنش به شدت مجروح شده و به زمین افتاد و تمام اعما و احشای بدنش بیرون ریخت. جواد در آخرين لحظات زندگي جگرش را از پيکرش جدا کرد و به سمت دشمن پرتاب کرد. شاید میخواست به دشمن ثابت کند سرباز امامخمینی (ره) از مرگ هراسی ندارد.»
حسین قمی، عموی شهید جواد قمی از خاطرات خود از برادرزاده خود چنین گفت:
«قبل از انقلاب جواد در شرکت راهسازی مشغول به کار بود. یک عده از خارجیها هم در این شرکت کار میکردند. روز عاشورا بود و خارجیها در این روز مشروب خورده بودند. جواد و دوستانش وقتی از این ماجرا مطلع شدند با آنها برخورد خیلی شدیدی داشتند. جواد دیگر به این مسئله فکر نمیکرد که برخوردش با خارجیها آن هم در زمان قبل از انقلاب ممکن است برایش دردسر زیادی داشته باشد، فقط برایش از بین نرفتن اعتقادات، ارزشها و بیحرمتی نشدن به اسلام و ائمه معصومین(ع) مهم بود. میگفت: «چرا باید در کشور اسلامی آن هم در روز عاشورا کسی به خودش اجازه بدهد چنین کاری انجام دهد.»
جواد خیلی با تقوی و اهل مسجد و نماز جماعت بود. در محل کارش هم نمیگفت خسته هستم و بعداً نمازم را میخوانم؛ نمازش را سر وقت و منظم می خواند.»
در ادامه صحبتها داماد دیگر خانواده آقای علمدار رجببیگی گفت:
«جواد زمانی که مشغول کار بود تمام درآمدش را به پدرش میداد. چیزی را برای خودش بر نمیداشت. هر زمان هم که به پول احتیاج داشت به مادرش میگفت برایش از پدر پول بگیرد.
دفعه آخری که تهران بود، زمان رفتن به کردستان، پدرش مقدار زیادی پول جلوی جواد گذاشت تا خودش هر چقدر می خواهد بردارد؛ اما جواد فقط یک صد تومانی برداشت. پدرش گفت: «به شهر غریب میروی پول بیشتری بردار.» اما جواد همان صد تومان را با خود برد که آن هم به همراه پیکر خونین و پارهپارهاش برگشت.»
دایی شهید، آقای اکبر نیکسیرت خاطراتش را اینطور توصیف کرد:
«جواد عاشق امام خمینی(ره) و شهید آیتالله بهشتی بود. همیشه از شهید بهشتی صحبت میکرد.
اوایل انقلاب بعضی از مردم ناآگاهانه به شهید بهشتی توهین میکردند. در این مواقع جواد موضعاش انقلاب بود و با چنین افرادی برخورد میکرد. پای اعتقاداتش خیلی جدی ایستاده بود. هیچ کس جز محبت و مهربانی و ادب از او ندیده بود.
جواد ارادت خاصی به امام حسین(ع) داشت و مدام از شهادت صحبت میکرد و میگفت: «من میدانم امام حسین(ع) کمک میکند و ما را با خودش میبرد.» اصلاً به فکر اینکه یک ساعت دیگر زنده بماند نبود. مدتی بعد از اینکه به کردستان رفت مادر و پدرش خیلی بیتاب شده بودند و سراغ جواد را میگرفتند. پدرش خوابی دیده بود و گفت: «برویم پادگان و سراغی از جواد بگیریم.» ما به پادگان رفتیم؛ ولی گفتند اگر شهید شده باشد خودمان اطلاع میدهیم.
گویا خبری مبنی بر شهادت جواد رسیده بود ولی در آن لحظه به ما اطلاع ندادند. به خانه برگشتیم و به پدر شهید گفتیم: «حاجی خبری نبود.» اما حاجی گفت: «نه، من خواب امام خمینی (ره) را دیدهام که به من گفتند: «چرا نمیروی جواد را تحویل بگیری؟»
روز بعد، حاجی گفت: «بلند شوید به پادگان بروید. جواد شهید شده است.» همانروز به ما اطلاع دادند جواد شهید شده است؛ اما پیکرش را نشانمان ندادند چون کاملاً متلاشی شده بود.
جواد عاشق شهادت بود و مزد خود را بهخوبی گرفت؛ اما خطابمان به منافقین و کسانی که این بلاها را بر سر جوانان این کشور آوردند این است که این بچهها چه گناهی مرتکب شده بودند؟ بچههای ما برای حفظ اسلام و این کشور جان خود را بر کف دست گرفتند و به جبههها رفتند؛ اما شما برای چه چیزی مقابل انقلاباسلامی ایستادگی کردید؟!
فرازی از وصیتنامه شهید جواد قمی:
جباران را به هم ریزید و ستمها را بشکنید و پرچم عدل الهی را در تمام دنیا برپا نمایید. من یک پاسدار اسلام و قرآن هستم و تنها آرزویم پیروزی قرآن و اسلام است. تنها وصیتم به پدر و مادر و برادر عزیزم ادامه دادن راه الله است. من را در وطن خود دفن کنید. در خاک سرزمینی که متعلق به قرآن است که به تمام دنیا ارزش دارد.
پس از شهادت شهید جواد قمی برادر کوچکترش، ابوالفضل هم به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت و به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد