آخرین دیدار
آخرین دیدار با برادرم را به خوبی در یاد دارم. در محرم 1360، درست یک هفته پیش از شهادتش در تکیهمحل درباره جنگ صحبت کرد. چند دفعه پیش از آن هم در محل ما نیرو آموزش داده و به جزیره مینو در آبادان برده بود. از صحبتهایش من و یکی از دوستانم تحت تاثیر قرار گرفتیم و گفتیم: «ما هم به جبهه میرویم.» با اینکه سن کمی داشتم، صبح پیش پدرم رفتم تا از او رضایت بگیرم. او هم گفت: «پیش برادر بزرگت برو! هر چه او گفت، همان کار را انجام بده.» من هم دم در سپاه بابل رفتم و یک ساعت منتظر ماندم تا برادرم از راه رسید. به من گفت: «چرا اینجا ایستادهای؟» گفتم: «من آمدم ثبت نام کنم و به جبهه بروم.» او دستی روی سرم کشید و گفت: «تو برو! من فعلا جای تو هستم. آخر هفته میآیم و با حاجآقا صحبت میکنم.» همان آخر هفته به جنگل آمل رفت و دیگر او را ندیدیم.
برادر شهید محمدتقی گرائیلی(بابالله گرائیلی)
اشتیاق به جبهه
جواد با اشتیاق راهی جبهه شد. در کردستان در گرمای تابستان روزه میگرفت و همین کارش باعث شد دچار خونریزی معده شود. ابتدا در بیمارستان یحیینژاد بابل و سپس در تهران بستری شد. دکتر برایش شش ماه استراحت تجویز کرد؛ ولی پس از 15روز مرخصی با شروع جنگ، همراهم شد که به جبهه برویم. هر چه به او گفتیم که تو باید استراحت کنی، هر زمان بهتر شدی بعد برو، راضی نشد. با کامیون شخصی خودم، از طرف پشتیبانی مناطق جنگی جهاد بابل به جبهه جنوب رفتیم.
به نقل از برادر شهید جواد شعبانزاده(کمال شعبانزاده)
چهارچوب اخلاق و قانون
علی به منکرات خیلی حساس بود؛ ولی هیچوقت برای جلوگیری از منکرات، غیر اخلاقی عمل نکرد. معتقد بود که قانونی باید عمل شود. یک شب یکی از هممحلیهای ما مجلس عروسی نامناسبی برگزار کرده بود. علی هم خیلی محترمانه تذکر داد؛ اما صاحب عروسی گوش نکرد. مامورها که آمدند، او از علی خواست کاری کند؛ علی هم گفت: «دیگر کاری از دست من ساخته نیست و کار شما با قانون است.»
به نقل از پدر شهید علی برزگر