الگوی زندگی
همسرم برای تربیت دخترمان خیلی وقت گذاشت. دخترم نیز تحت آموزههای پدرش از کودکی مقید بار آمد. به یاد دارم دو ساله بود و میخواستیم به حرم امامرضا(ع) برویم. همسرم گفت: «شما یک لباس تیره برای او بدوز که وقتی وارد حرم میشود، حرمت آقا حفظ شود.» من هم یک سارافون سرمهای برایش دوختم.
زمانی که دخترمان به سن تکلیف رسید، برایش جشن خوبی برگزار کردیم. شهید هم یک کتاب از زندگی خانم فاطمه زهرا(سلامالله علیها) بهعنوان الگوی زندگیاش به او هدیه داد.
به نقل از همسر شهید محمد دوستداری
نحوه شهادت
بايد شش ماه در کردستان خدمت میکرد. روزهای آخر خدمتش بود، به من گفت: «مادر! کار من اینجا تمام است. من کمکم به مشهد برمیگردم.» از نیروهای فعال شهید کاوه بود. در حین عملیات در کردستان به همراه چند نفر برای شناسایی منطقه رفته بودند تا پس از بررسی با نیروهای بیشتر برای مقابله با عناصر گروهک تروریستی کومله و دمکرات بروند. همان زمان که برای بررسی رفته بودند، با آنها درگیر شدند و تصمیم گرفتند، عقبنشینی کنند. محمدرضا در راه تیر خورد و روی زمین افتاد؛ ولی بقیه نیروها به عقب برگشتند. او به سختی بین دو سنگ پناه گرفت و تا آخرین تیری که داشت، جنگید؛ تا جایی که اعضای کومله بالای سرش رسیدند و تیر خلاصی را به قلبش زدند.
به نقل از مادر شهید محمدرضا جاودانی خالقی
فعالیتهای انقلابی
فعالیتهای انقلابی حسین خیلی زیاد بود. شبها معمولا آنقدر کارش طول میکشید که میدیدم دستش را زیر سرش گذاشته و خوابیده است. قبل از انقلاب بود، یک روز به اتاقش رفتم و دیدم یک کیسه نامه مقابلش گذاشته است، گفت که این نامهها از شهرستان آمدهاند و همه را باید جواب دهم. میدانستم آن شب از آن شبهایی است که حین کار از خستگی زیاد خوابش میبرد. گفتم: «بگذار برایت بالشت بیاورم که اگر خوابت برد، سرت را روی دستت نگذاری.» گفت: «نه مادر! اینطوری جایم گرم میشود و از کارم عقب میمانم.»
به نقل از مادر شهید حسین سعادتی