گفتگوی منتشر نشده بین محمد حسن عبد یزدانی با محمد متحدی ساعاتی پیش از اعدام

Forghan11درآمد:

آنچه در پیش می آید گفت و شنود غیر رسمی و منتشر نشده محمد حسن عبد یزدانی با محمد متحدی از عوامل اصلی ترور شهید آیت الله قاضی طباطبایی ، ساعتی قبل از اعدام است .

از آنجا که این گفتگو با ضبطی معمولی و در شرایطی پر تعجیل انجام شده ، بخش هایی از آن نامفهوم است و خود آن نیز به شکل ناتمام ضبط شده است ، با این همه آنچه متحدی در این فرصت کوتاه گفته است ، آئینه ای گویا از سلوک نظری و عملی فرقان است . آنان اگر چه هوشی فراتر از سطح متوسط دارند ، و دغدغه هایی فراتر از دل مشغولی های روزمره ، اما توسط رندانی تبهکار ، شکار گشته اند و به ناکجا آباد اندیشه و عمل گسیل !

با سپاس از مبارز دیرپای نهضت اسلامی ، جناب محمد حسین عبد یزدانی که این سند منتشر نشده را در اختیار یادآور قرار دادند .

* * * * *

آشنایی بنده با شهید بزرگوار ، آیت الله سید محمد علی قاضی طباطبایی به سال 1314 برمی گردد . بین بنده و ایشان یک رابطه عمیق اعتقادی و عاطفی وجود داشت که در کل دوران مبارزات و پس از پیروزی انقلاب تا مقطع شهادت ایشان ، استمرار پیدا کرد . بیان خاطرات این ارتباط ، یک جلد کتاب مفصل می شود و بخشی از آنها در کتاب خاطرات من که از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ شده ، آمده است .

در این کتاب اسناد این رابطه و نامه های فراوان ایشان به بنده هم هست ، اما من از آن روی که در صددم به بیان خاطره بازجویی از عوامل ترور ایشان در ساعاتی پیش از اعدام بپردازم ، از بیان خاطرات دیگر صرف نظر می کنم و فقط به نقل ماجرای شهادت ایشان و آن بازجویی آخر می پردازم .

وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد ، یکی از انتظارات طبیعی مردم تشکیل دادگاه های انقلاب بود . گروهک های چپ و همچنین مجاهدین خلق ، علیه آیت الله قاضی بسیار جو سازی می کردند ، که چرا ایشان خیلی سریع و بدون فوت وقت ، دادگاه متهمین برخی از فجایع تبریز و عوامل ساواک را تشکیل نمی دهد ؟

مرحوم آقای قاضی هم در این زمینه راغب ، اما بسیار محتاط بودند و تمایل داشتند تمامی مقدمات فراهم و محکمه شکل تام و کاملی داشته باشد .

ما این دادگاه را تأسیس کردیم تا این که پس از چندی آقای موسوی تبریزی به تبریز آمد . ایشان می گفت من به اتفاق هیئتی از قم برای بررسی وضعیت تبریز پس از انقلاب آمده ام . به ذهن خود من خطور کرد که ایشان برای تصدی قاضی شرع دادگاه های انقلاب تبریز مناسب هستند و این ذهنیت خود را به آیت الله قاضی منتقل کردم . ایشان در این زمینه با امام صحبت کردند و آقای موسوی به این سمت منصوب شد .

در آن روزهایی که آیت الله قاضی به شهادت رسیدند ، آقای موسوی به مکه رفته بود . البته این سفر بدون اجازه آیت الله قاضی و آیت الله قدوسی که دادستان انقلاب بودند ، انجام شده بود . علاوه بر این بدون این که با ما هماهنگ کند ، شوهر خواهرهایش یعنی آقای محمدی و آقای شجاعی را فرستاد تا در غیاب او وظایفش را انجام بدهند ، آقای شجاعی مدت ها رئیس دادگاه تبریز ماند .

من در آن مدت معتمد دادگاه بودم ، یعنی نظارت می کردم که هم قاضی بر اساس موازین عمل کند و هم حقی از متهم ضایع نشود . آقایان محمدی و شجاعی تحصیلات کافی در زمینه قضاوت نداشتند و گاهی اوقاع بدون رعایت موازین شرعی ، کارهایی می کردند که موجب بدبینی مردم به مجموعه دادگاه می شد .

این عده از مردم به آقای قاضی شکایت می بردند و کار به جایی رسید که ایشان در اواخر عمرشان گفتند : " در این دادگاه کذایی را ببندید که آبروی همه ما در خطر است ." ناگفته نماند با آقای قاضی هماهنگ نبودند ، بلکه چشم دیدن ایشان را هم نداشتند . آقای موسوی تبریزی در آنان القاء کرده بود که سلطان بلامنازع تبریز است ! و نیازی به هماهنگی با آقای قاضی نیست .

به هر حال پس از مدتی و با تمهیدات مرحوم آیت الله قاضی ، دادگاه تبریز در غیاب آقای موسوی تعطیل شد تا این که مرحوم آیت الله قدوسی از مرکز دادستان جدیدی را فرستادند . دادستان جدید آقای اسماعیل زاده بود و به توصیه آیت الله قدوسی ، قبل از هر کاری خدمت آیت الله قاضی رسید تا سخنان ایشان را بشنود و با ایشان هماهنگ شود . ایشان یکی دو روز قبل از عید قربان آمد و قرار شد دادگاه ها بعد از عید قربان تشکیل شوند ، بنابراین تصمیم گرفت در روز تعطیل به تهران برود و به خانواده سری بزند .

صبح روز عید قربان ، آقای اسماعیل زاده را به فرودگاه رساندم و برگشتم که خدمت آقا گزارش بدهم که گفتند ایشان برای راهپیمایی و بعد هم برای نماز عید قربان رفته اند . آن روز ناهار خدمت آقای قاضی بودم . خانواده ایشان گوسفندی را برای قربانی خریده بودند و آقا فرمودند گوسفند فربه تری می خریدید ، گوشت را بین همسایه ها پخش کنید .

من اجازه خواستم سری به زندان بزنم و بعد هم با استاندار جلسه داشتم . جلسه خیلی طول کشید و از اذان مغرب گذشت و من یک راست به منزل رفتم تا سری هم به خانواده بزنم .

وقتی به منزل رسیدم ، دیدم چشم های خواهرم پر از اشک است ، پرسید : " حالشان چطور است ؟ " گفتم : " حال چه کسی ؟ " گفت : " مگر خبر نداری ؟ به آقا تیراندازی شده ! " گفتم : " لابد باز شایعه ای است که راه انداخته اند ." ولی متأسفانه این بار شایعه حقیقت داشت .

من یک راست به منزل آیت الله قاضی رفتم و دیدم در خانه بسته است و ماشین فرمانده شهربانی دارد به طرف خانه آقا می آید . مطمئن شدم اتفاقی افتاده است . نور ماشین به صورتم افتاد و مرا شناختند . پرسیدم : " اتفاقی افتاده ؟ " گفتند : " همین جا به آقا شلیک کرده اند و الان در بیمارستان هستند ." نور انداختیم و دو تا پوکه از چهار گلوله ای را که شیک شده بود ، پیدا کردیم . بعد سوار ماشین شهربانی شدیم و به بیمارستان سینا رفتیم .

جلوی بیمارستان پر از جمعیت بود ، به طبقه بالای بیمارستان رفتیم و دیدیم دکتر میلانی و دکتر سارخانی هم هستند . من پشت شیشه اتاق عمل هم رفتم و دیدم که چشم آقا از حدقه بیرون آمده بود ! در جا شهید شده بودند .

گفتم : " فعلاً نباید کسی از شهادت ایشان با خبر شود ." گلوله ای را هم که از مغز آقا در آورده بودند به من دادند و گفتند یک گلوله هم در پهلوی ایشان هست . گلوله را گرفتم و رفتم پایین . مردم از حال آقا پرسیدند و من گفتم : " بحمدلله حالشان خوب است و پزشکان دارند معالجات را روی ایشان انجام می دهند ."

در این فاصله پرس و جو کردم و فهمیدم ضاربین با یک بی.ام.و سبز رنگ متواری شده اند . به مردم گفتم : " ضاربین آقا با یک بی.ام.و سبز قرار کرده اند و ما شماره اش را نداریم ، بروید به محله هایتان و بی.ام.و سبز را متوقف کنید ، اما با احترام برخورد کنید تا کسی که قاتل آقا نیست ، بیهوده اذیت نشود ."

چون در شهر شایع شده بود که خلق مسلمان به دستور آقای حکم آبادی ، آیت الله قاضی را شهید کرده و همین می توانست فاجعه ای به بار بیاورد . تأکید داشتم که خبر آن شب اعلام نشود . آمدم پیش فرزندان آقا و آنها گفتند که می خواهند پدرشان را ببینند . گفتم باشد برای وقتی که آقا را به بخش منتقل می کنند .

به اتفاق آنها به منزل آقا رفتیم ، وقتی رسیدیم من گفتم : " وصیتنامه آقا کجاست ؟ ایشان شهید شده اند ." ولوله ای به پا شد و همه زدند زیر گریه ، به اهل خانه گفتم : " فعلاً کسی نباید متوجه شود ، چون در شهر اوضاع وخیمی پیش خواهد آمد ."

بالاخره وصیتنامه پیدا شد و به وصی ایشان ، یعنی برادر همسرشان آقای مهندس طباطبایی زنگ زدیم . مهندس چون کسالت داشت ، بنده را وکیل خودش کرد . به هر حال وقتی وصیتنامه ایشان خوانده شد ، متوجه شدیم که محل دفن را مشخص نکرده اند .

نیمه های شب بود که به قم و منزل امام زنگ زدم و حاج احمد آقا گوشی را برداشت . گفتم : " مسئله مهمی پیش آمده که باید با امام مشورت کنم ." حاج احمد آقا پرسید : " چه مسئله ای ؟ " قضیه شهادت آقا را گفتم و افزودم که در وصیتنامه محل دفن مشخص نشده .

حاج احمد آقا متأثر شد و گفت که امام دقایقی است که برای استراحت رفته اند ، دو سه ساعت دیگر برای نماز شب بیدار می شوند و آن وقت با شما تماس می گیریم .

من در همان لحظات دیدم که خانم آقا دارد برای مهمانانی که فردا برای تسلیت خواهند آمد ، قند آماده می کند . ساعت حدود 2 نصف شب بود که تلفن زنگ زد و من از طریق حاج احمد آقا به امام تسلیت گفتم و از ایشان برای محل دفن کسب تکلیف کردم . امام فرمودند : " خاندان ایشان در تبریز مقبره دارند ، اگر امکانش هست در همان جا دفن شوند ." من با عرض تسلیت مجدد به امام ، خداحافظی کردم .

سریع چند نفر را به همراه معماری به نام حاج ایوب آقا که اهل قره آغاج بود به مسجد مقبره فرستادم تا مقبره را باز و قبر را آماده کنند . به بیمارستان هم تلفن کردم که بدون سر و صدا و کاملاً مخفیانه پیکر آقا را با آمبولانس به قبرستان بقائیه بفرستند .

ساعت حدود 5/3 نیمه شب بود که من و آقای انزلی و اخوی به غسالخانه قبرستان بقائیه رفتیم ، من غسل می دادم و اخوی صابون می زد . مشکلی که داشتیم این بود که از محل گلوله ها خون می آمد و غسل به هم می خورد ، آقا را به پهلو خواباندیم و بالشی را زیر سرشان گذاشتیم ، سر ایشان که محل اصابت گلوله ها بود ، بالا ماند و جریان خون قطع شد .

غسل را انجام دادیم و به اخوی گفتم گچ خشک بیاورد و در محل زخم ها فرو کند . رطوبت آب غسل باعث شد که گچ ها سفت شده و دیگر خونی از محل زخم ها بیرون نیامد . بعد هم پیکر آقا را غسل دادیم و سدر و کافور زدیم و روی چشم هایشان تربت گذاشتیم و کفن کردیم ، سپس پیکر ایشان را به مسجد شعبان منتقل کردیم و اطلاع دادیم که آقا شهید شده اند .

رادیو بعد از پخش تلاوت قرآن ، خبر شهادت ایشان را اعلام کرد . هنوز خورشید سر نزده بود که مردم از مراغه ، آذر شهر ، میانه ، مرند ، زنجان ، علمدار ، خوی و حتی تهران هجوم آوردند. رادیو مدام قرآن پخش می کرد و تسلیت می گفت . برای تشییع جنازه ، یک سر جمعیت در میدان راه آهن و یک سر آن در مسجد مقبره در بازار بود ، درست مثل روزی که آقا پس از زندان از تهران به تبریز آمد و مردم به استقبال ایشان رفتند .

پیکر آقا تشییع و یک هفته عزای عمومی اعلام شد و در همان روز گروهک فرقان مسئولیت ترور ایشان را پذیرفت ....

حدود یک سال بعد اعلام شد که کل اعضای گروه فرقان و همچنین عوامل اصلی ترور آیت الله قاضی دستگیر شده اند . یک سال پس از آن هم اینها را بی سر و صدا برای اجرای حکم اعدام به تبریز فرستادند .

وقتی شبانه اینها را آوردند ، اخوی به من اطلاع داد که علاوه بر تحقیقاتی که دستگاه قضایی تهران از اینها کرده ، بهتر است خود ما هم از آنها بازجویی کنیم و به سر نخ ترور آقای قاضی پی ببریم .

به هر حال سال ها با این بزرگوار محشور بودیم و طبعاً می خواستیم بدانیم که فاجعه توسط چه کسانی اتفاق افتاده است ، به همین جهت من تصمیم گرفتم که بلافاصله بعد از اذان صبح و قبل از آن که آقای شجاعی که آن زمان رئیس دادگاه انقلاب تبریز بود ، مطلع شود ، بنشینم و با آنها صحبت کنم .

من از سال 41 که برای اولین بار دستگیر شدم ، با شیوه های بازجویی آشنایی داشتم ، چون بازجویی های متعددی را پیش افراد حرفه ای از قبیل کمالی و ازغندی و دیگران پس داده بودم . به اخوی و سایر دوستانی که در محوطه زندان بودند ، سپردم که با اینها با رأفت کامل رفتار کنید و حتی به آنها کج هم نگاه نکنید . در کل فضایی را فراهم کنید که خیلی راحت حرف شان را بزنند .

حدود یک ساعت و نیم با اینها صحبت کردم . می دانید که عوامل اصلی ترور آقای قاضی سه نفر بودند ، یک نفر فرد مجهولی بود به نام مصطفی که تا آن وقت دستگیر نشده بود و من در بازجویی از دو نفر باقی در واقع به دنبال پیدا کردن ردی از او بودم . نفر بعدی یک سبزواری به نام محمد متحدی بود و دیگری مسعود تقی زاده که شلیک به طرف آقای قاضی را او انجام داده بود .

پدر تقی زاده در تبریز بقال بود و خودش هم گاهی به حزب جمهوری اسلامی و به اتاق بازرگانی می آمد . همان وقت ها بعضی از جوان ها می گفتند که او درباره روحانیت حرف های سبک و نامربوط می زند ، ولی من می گفتم ذهنش را روشن و مسئله را به او تفهیم کنید ، درگیر نشوید .

ضمن این که در آن زمان ، گوش ما هم از این حرف ها پر بود . کسانی که آن دوره را به یاد دارند ، می دانند که از لحاظ سر برآوردن گروه های مختلف و متنوع که هر کدام شان هم حرفی می زدند ، مملکت ما به جنگل مولا بدل شده بود .

به هر حال تقی زاده که شلیک را انجام داده بود ، چون بسیار بی اطلاع و بی سوادی بود و کاملاً مشخص بود که توسط متحدی تحریک شده است . مثلاً وقتی از او پرسیدم که تو آقای قاضی را می شناختی ؟ جواب داد : نه !

گفتم : " آقای قاضی پدرت را یا خانواده ات را کشته یا ضرری به تو زده بود ؟ " گفت : " نه ! " گفتم : " پس چرا این کار را کردی ؟ " گفت : " به حکم آیه قرآن ، اینها سد راه خدا بودند ." گفتم : " کدام آیه ؟ " آن قدر بی سواد بود که آن آیه معروف را هم بلد نبود و گفت : " آیه سد راه خدا ! "

فهمیدم که چیزی به او تلقین شده و آلت دست قرار گرفته ، با این همه در گفتگو با او و متحدی سعی کردم با زبان نرم از طریق آنها بفهمم فرد سوم که مصطفی نام داشت و در تبریز خانه ای را برای آنها اجاره کرده بود که به صورت تیمی در آن استقرار پیدا کنند، کیست؟

در میانه صحبت کردن بودم که ناگهان شجاعی و سطوتی که هم کاره دادگاه شده بودند ، آمدند داخل و گفتند : " شما چرا با اینها صحبت کردید ؟ آقای موسوی تبریزی از تهران تماس گرفته که اصلاً هیچ کس با قاتلین صحبت نکند و اینها را بلافاصله برای اعدام ببرید ."

من باز هم ناامید نشدم و گفتم : " حالا که می خواهند اینها را به طرف محل نماز جمعه ببرند ، بگذارید آنها را از همان کوچه صدر که منزل را در آنجا اجاره کرده بودند ، عبور بدهند ، بلکه وسط راه نشانی از نفر سوم ، یعنی مصطفی پیدا کنیم تا معلوم شود چه کسی اینها را برای ترور آقای قاضی از نظر تدارکاتی تجهیز کرده است ؟ "

اینها را سوار ماشین کردند و سطوتی هم ماشین را می راند . من هر چه خواهش کردم که آقا از کوچه صدر برویم ، گفتند به هیچ وجه . حاج آقا گفته هک اینها را بلافاصله به محل اعدام ببرید . به طرف خیابان امام و محل نماز جمعه رفتیم و بنابراین من نتوانستم به هویت نفر سوم ، یعنی مصطفی پی ببرم ؛ در حالی که احساس می کردم در لحظه ای که شجاعی و سطوتی وارد شدند ، متحدی و تقی زاده نرم شده بودند و عنقریب نشانی مصطفی را می دادند .

من بخش هایی از مفاد آن بازجویی را ضبط کرده ام که می توانید به عنوان آخریم گفتگو با قاتلین آقای قاضی در مجله یادآور چاپ کنید .

" چرا ترور ؟ "

./ هنوز برای عموم مردم مشخص نیست که منطق شما در این ترورها چیست ؟ شما یا از دشمنان اسلام الهام می گیرید یا از معارف اسلام ! در صورت دوم مشخص است که صلاحیت استنباط از متون دیگی مثل آیه شریفه « فقاتلوا ائمة الفکر » که هنوز هم به درستی نتواسته اید مفهوم و مصداق آن را مشخص کنید ، ندارید . این مسئله هنوز برای مردم جای سؤال دارد .

_ متحدی : قرآن منطق مسجل ماست و ما منطق مان را از قرآن می گیریم ، نه بر اساس رأی خودمان و استثناء و تفسیری هم بر آن نمی بندیم . مردم معتقد تبریز هم مثل مردم معتقد سایر شهرها در زمره آن آیه قرار می گیرند و آنچه منطق ماست در این مورد به خصوص که اشاره کردید ، ما مبنای حرکت مان را خواست مردم قرار نمی دهیم .

ما یک حرکت سیاسی نداشتیم که با یک شعار خدمتگزاری به مردم بخواهیم حرکت هایمان را دنبال کنیم ، ما یک حرکت اعتقادی و ایدئولوژیک داشتیم .

./ شما می خواستید به مردم خدمت کنید ، یا حاکم بر سرنوشت مردم باشید ؟

_ متحدی : در وهله اول ، فضل و رضایت خداوند را می جستیم و در رابطه با رضایت خداوند بوده که خودمان را در برابر سرنوشت مردم مسئول می دانستیم .

./ خداوند به شما مأموریت داد که بروید و سرنوشت مردم را عوض کنید ؟ این به شما الهام شد ؟

_ متحدی: ما چون معتقد به خداوند و معتقد به اندیشه و مکتب مان بودیم ، بر اساس همان اعتقاد ، خودمان را در برابر سرنوشت مردم ، هدایت و بلوغ آنها مسئول می دیدیم . ما از خداوند به مردم می رسیم ، نه از مردم به خدا !

./ پس شما به پیغمبر معتقد نیستید ؟

_ متحدی : چرا .

./ از شما پرسیدیم چرا این کار را کردید ؟ شما گفتید بر اساس اعتقادمان و تقسیری که از قرآن داشتیم به این نتیجه رسیدیم که اینها (ترور شدگان) کافرند ! این جوان هایی هم که کشته می شوند مسئولش آقای خمینی است . در جنگ های اسلام هم که جوان ها کشته می شدند ، مسئول حضرت پیغمبر (ص) بودند و حضرت علی (ع) و یا شاید اصلاً مسئول خداست که این جماعت را خلق کرده و به آنها دستور جهاد داده !

ما که جنگ را شروع نکردیم ، شما در خانه تان یک بچه مریض دارید ، آیا مسئولید او را به دکتر ببرید یا نه ؟ شما می دانید که کودک گرسنه است ، نباید به او غذا بدهید ؟ ما بنشینیم که آنها بیایند به خانه و شهر و مملکت و ناموس ما تجاوز کنند ؟ او خلافکار است .

_ متحدی : من یک انسان سراپا خطا و تقصیر و اشتباه که هیچ وقت جرأت نمی کنم خودم را با امام معصوم مقایسه کنم .

./ شما گفتید که قرآن را تفسیر کردید و دیدید همه اینها کافر هستند .

_ متحدی : فکر می کنم اینجا در بیان یا برداشت اشتباه شده ، ما هیچ وقت معتقد نبودیم که اختلاف عقیدتی خودمان را با سلاح حل کنیم . چه بسا که در رژیم قبل این اختلاف عقیدتی را ساده تر می شد با سلاح حل کرد ، ولی ما این کار را نکردیم ، بلکه مبنای اقدام به عمل ما ، عملکرد رژیم است .

وقتی که این نظام و این طرز تفکر مسئولیت اداره جامعه را به عهده گرفت و بر اساس آن عمل کرد ، به اعتبار روشی که در پیش گرفت ، دست به عمل زدیم .

./ پس شما باید طرز تفکر خودتان را اعلام کنید ، نه این که بگویید بر اساس اسلام عمل کردید . چطور فردی را که هنوز مرتکب جرمی نشده و فقط به قول شما جزئی از یک کل حساب می شود ، حکم به ترورش می دهید ؟

این طرز تفکر شماست نه طرز تفکر اسلام ، شما یا باید بر اساس تفکر خودتان اثبات کنید که آقای قاضی ، آقای مدنی ، آقای مطهری و دیگرانی را که کشتید ، یا دوستان تان کشتند ، ائمه الکفر هستند و یا اگر ادعا می کنید که بر اساس قرآن و اسلام ، کافر بودن آنها را اثبات شده تلقی کرده اید ، باید بتوانید بحث کنید که کدام حکم قرآن و اسلام ؟

_ متحدی : ما بر اساس همان طرز تفکر اسلامی عمل کردیم .

./ من بر اساس صحبت هایی که شد احساس می کنم با عده ای مواجه هستیم که اطلاعات علمی درستی ندارند و بحث ما در این زمینه و در این شرایط با ایشان صحیح نیست. شاید بهتر باشد عامیانه صحبت کنیم . شما گفتید که قصد خدمت به مردم را داشته اید ، خدمتکار مردم بودن یعنی چه ؟ و قصد بر مردم حاکم شدن یعنی چه ؟

شما به شهر و دهی که وارد شوید ، آنها برای خودشان شیوه زندگی ای دارند و با آن انس گرفته اند و راحتند . حالا ما می آییم به نام خدمتگزار به آنها تحمیل می کنیم که باید معلق بایستید ، چون این از نظر ما خدمت است . این از نظر شما خدمت است ، ولی از نظر آنها خدمت نیست .

برادران ما می دانند ، اینجا ما جنگ زدگانی داریم ، بهترین پارچه را می دهیم که برای آنها لباس تهیه کنند و به آنها می دهیم ، می گویند : حاج آقا ! من در این لباس ناراحتم ، همان لباس محلی خودمان را بدهید . خدمت من به چنین فردی این است که لباسی را که در آن راحت است و با آن انس دارد ، تهیه کنم و به او بدهم . هر چند لباسی را که خودم فراهم کرده ام ، خیلی هم جالب باشد . برادر عزیز ! خدمتگزاری این است .

اما حاکمیت یعنی این که باید این طور باشید . شاه هم همین را می گفت که باید این طور باشید . اگر شما وحی ای ، کتاب آسمانی ای دارید که باید بر مبنای آن این طور عمل بشود ، نشان بدهید ، من این آثار را خوانده ام ، شستشوی مغزی از این بالاتر ؟ گودرزی در تفاسیرش می گوید هر کسی با امام خود خواسته خواهد شد .

_ تقی زاده : شما می گویید شستشوی مغزی ، در حالی که این حقیقت است ، شناخت ما این بوده .

./ شما شناخت غلط داشته اید .

_ متحدی : من فکر می کنم مثالی که شما برای لباس زدید ، مثال خوبی بود ، البته اگر آن را تعمیم بدهیم و این را ببریم در مورد یک مریض و شما هم دکتر باشید !

./ من می دانم به چه نتیجه ای می خواهید برسید ، شما اول باید دکترای خودتان را ثابت کنید و در جامعه خودتان را به عنوان پیغمبر اعلام کنید و بگویید چون دکتر هستم ! چون پیغمبر هستم ، شفای روحی اینها را می دانم . شما اسم این کار خودتان را خدمت نگذارید ، این برداشت خودتان است .

_ متحدی : مسئله دکتری که مطرح کردید همین طور است ، وقتی دکتر باشید و متوجه شوید که طرف مریض است ، شربتی برای علاجش می دهید ، هر قدر تلخ باشد . و اما در مورد اثبات دکترا ، شما می گویید در این کتاب که من هم دکترایم را از آن گرفته ام ، نوشته این بیماری است ، علاجش این است و شما هم عطف می دهید به آن کتاب علمی که کتاب دکترای شماست .

در مورد مسائل اعتقادی و ایدئولوژیک هم همین طور است ، اگر ما معیارها و میزان هایمان را در زمینه هدایت مردم از منبع اصلی یعنی قرآن و سخنان پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) بگیریم ، دیگر مسئله شخصی نیست که مثلاً من بگویم این طور فکر می کنم و مردم باید این طور باشند و دیگری بگوید این طور فکر می کنم و مردم باید این طور باشند . کدام یک خدمتگزاری به مردم است ؟

طبیعی است که تشخیص خدمتگزاری به مردم معیار و میزانی فارغ از خواست و تصور ما دارد. این معیار و میزان مستقل و مشخص ، اگر کتاب خدا و آیات و گفتار ائمه باشد ، من و شمای نوعی ، اگر واقعاً صادق باشیم ، حکم مان را بر اساس همان معیار و میزان تشخیص می دهیم ، نه این که من چگونه خوششم می آید و شما چگونه .

اگر معیار و میزان به عوض آرا و اقوال و عقاید شخصی و یا چه بسا جمعی ، معیار و میزان های مستقل از آرای فلان و بهمان و معیار و میزان های الهی و خدایی باشد ، دیگر تفرقه و تشتت به وجود نمی آید .

./ این حرف را خودتان قبول دارید ؟

_ متحدی : آنچه که منظور نظر ما بوده ، دقیقاً توجه به همین موضوع بوده ، یعنی برای زدودن ناخالصی ها و ناپاکی هایی که به اندیشه رهایی بخش اسلام چسبیده شده ، سعی کردیم مسائل و موضوعات را از منبع اصلی و زلال آیات خداوند استخراج کنیم تا خدای ناکرده ناخالصی و ناپاکی هایی که در طول سالیان دراز به وسیله متولیان مذهبی یا حکومت های ناصالح و ظالم به اسلام چسبیده شده ، زدوده بشود و اسلام پاک و رهایی بخش بدون پیرایه های ذهنی و عقیدتی افراد و بر اساس همان آیات و کلام خداوند باشد ، همان سخنان معصوم عرضه شود .

آن اسلام است که رهایی بخش است ، هر چیزی غیر از این باشد و هر کس حقی برای خودش قائل شود و پیرایه ای از نقطه نظرهای شخصی و جمعی را به لحاظ منافع یا خواهش های نفسانی یا قدرت طلبی ها بر این اسلام اصیل ببندد و اسلام ناخالص را به جای اسلام خالص عرضه کند ، معلوم شود .

علی (ع) می گویند که اگر یک ذره از حق برداری و یک ذره از باطل ، نهایتاً حاکمیت از آن باطل خواهد بود و باطل حق را منزوی خواهد کرد ، حق باید از پیرایه پوشش باطل خلاص شود .

./ چه جور ؟ با قتل آیت الله قاضی ؟

_ متحدی : مسئله ای که در اینجا مطرح کردم ، خیلی کمتر از آن است که به یک عمل یا کار به خصوصی برگردد .

./ برادر عزیز ! در فرضیات می شود همه چیز را گفت ، ولی رویدادها بر اساس اعمال ارزیابی و قضاوت می شوند ، نه بر اساس حرف ها .

_ متحدی : عمل هم برخاسته از اندیشه است ، البته به طور عام برخاسته از حرف هست ، ولی در منطق و معیار ما ، برخاسته از اندیشه است ، آن هم نه هر اندیشه ای ، بلکه اندیشه اصیل اسلامی .

./ اندیشه اصیل اسلامی را باید از کجا بگیریم ؟

_ متحدی : گفتیم که معیار و میزان قرآن و سخنان معصومین (ع) است .

./ چه کسی می تواند اندیشه اصیل اسلامی را از قرآن بگیرد ؟ کسی که اطلاعات داشته باشد . با خواندن سه چهار آیه و چند خطبه که نمی شود این کار را کرد . وقتی مبانی کسی محکم نباشد و در این امر مجتهد نباشد ، آن وقت هر کسی روی فکر خودش می آید و می گوید این منم که اسلام اصیل را می فهمم و اوضاع می شود همینی که شده .

یک بچه محصل با خواندن دو تا آیه و ترجمه ظاهری اش ، بدون در نظر گرفتن ناسخ و منسوخ ، بدون در نظر گرفتن روایات و متشابهات و محکمات و سایر ظرایف فهم قرآنی ، با دو تا ترجمه ادعا می کند که قرآن را فهمیده است و روی همین فهم ناقص هم حکم می دهد و اجرا می کند .

این رشته سر دراز دارد ، قبل از شما هم چنین کرده اند و با برداشت هایشان دست به جنایت زده اند ، من ریشه این را که چگونه آلت دست شدید می دانم ... این سؤالی را که می خواهم بپرسم ، نه این است که من بازجو باشم ، بلکه می خواهم خودم برداشتی داشته باشم و چیزهایی را بفهمم ، شما لیسانس هستید ؟

_ متحدی : بله .

./ از نظر سنی هم به شما نمی خو.رد که دکترا داشته باشید ، به هر حال آن آیه که : " کل شیء احصیناه بامام مبین " و مثالی که شما درباره اداره زدید ، خیلی زیاد با معنای حقیقی آن فرق می کند. در قیامت چه بسا که امام من این میزی بشود که پشتش نشسته ام ، چون در تمام عمر شیفته اش بوده ام .

امام یک نفر پولف می شود ، امام یک نفر یک زن می شود و الی ماشاءالله .

امام یک نفر هم خدا می شود ، یعنی او مجذوب و شیفته دستورات الهی است . این امام را در قیامت بااین طرز برای افراد می آورند . کسی را که امامش میز بوده می گویند امام تو این بود ، بیا ببین سر این میز چه کردی ؟ این میز تو را واداشته که چه حق هایی را ناحق کنی ، این برداشت با آنچه شما معنا کردید خیلی مغایرت دارد .

_ متحدی : یک وقت مسئولیت ما فردی است و یک وقت جمعی ، در رابطه با مسئولیت های فردی و خطاها و اشتباهات طبیعی است در همان اداره هم آن فرد ، یعنی آن کارمند جزء به هر حال چه توسط رئیس و مسئول بالا ، چه از طریق ضوابط اداره یا از بیرون ، مؤاخذه می شود . آن رئیس و مسئول اداره هم به عنوان مسئول کل در مقابل همه اداره ، مؤاخذه ای دارد ، یعنی او یک فرد معمولی نیست ، یک مسئول است .

در رابطه با خطاهای فردی که جزای شخصی شامل آن می شود ، با توجه به آیه : « فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره » مسئله این هست ، اما این تمام قضیه نیست ، بلکه جزاهای مسئول بودن هم موجود است .

مثالی می زنم ، من به عنوان یک فرد عادی در خیابان راه می افتم و چهار تا فحش هم خطاب به رهگذرها از دهنم در می رود . آنها در وهله اول نگاهم می کنند و پیش خودشان می گویند چه آدم بددهنی ! چه کلام زشتی از دهانش در آمد . شاید بخواهند که یک توسری هم به من بزنند .

اگر عملم تکرار شود ، می گویند دیوانه است ، ولی حالا اگر آمدم و مسئولیت پست و مقامی را در رابطه با شهر گرفتم و مثلاً مسئول اداره شهر شدم ، حالا اگر مردم همان کلام را از دهن من در آن پست و منصب بشنوند ، دیگر مثل یک آدم عادی با من برخورد نمی کنند و نمی گویند که دیوانه است ، رهایش کنید و بروید .

من همان فرد هستم ، به عنوان یک فرد عادی همان صحبت ها را کرده ام ، ولی جایگاه و پستم فرق کرده ، آنجا به عنوان یک فرد عادی بودم ، اینجا یک مسئول هستم . عمل خلاف یکی است ، ولی جزا و مجازاتش با همدیگر فرق می کند . این فرق خطای فرد عادی و خطای یک فرد مسئول است .

در رابطه با مسئله جزای فردی ، وقتی به عنوان یک فرد عادی خطایی می کنم ، می شود « فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره » این مثال در قالب حرف بود ، شاید بهتر بود که در قالب عملی می بود که انجام می شد ، اما در مثال مناقشه نیست .

و اما در قسمت دوم یعنی : « و کل شیء احصیناه بامام مبین » در اینجا نه تنها خطاهای آن فرد مسئول به عنوان خطاهای فردی به حسابش گذاشته می شود ، بلکه خطاهای افراد زیز دستش هم به نحوی در حساب او نقش پیدا می کند .

./ بحث را در اینجا نگه دارید ، خطاهای افراد زیر دست با مسئولیت آن امام نکته تاریکی است که انسان باید متوجه باشد . منی که به عنوان یک مسئول دستور خلافی داده ام ، هر چقدر آن زیر دستان روی همین دستور عمل خلاف کنند ، من جوابگو هستم . پیش خدا هم همین طور . اما اگر من آن دستور را نداده ام ، ولی اینها عمل خلافی کرده اند ، در این موقع است که من در این حد جوابگو هستم که چرا اقدان نکردی و جلوی انجام این عمل خلاف را نگرفتی ، وگرنه خودم که چنین دستوری نداده ام .

من هر بدعتی که بگذارم ، تا قیام قیامت هم که به آن عمل شود ، من شریکم ، یعنی هم آن افراد فی نفسه مسئول و جوابگو هستند ، هم من شریکم . این یک مرحله از موضوع است .

یک مرحله هم این است که من راضی نبوده ام و این دستور را نداده ام و خودم هم این عمل را نکرده ام ، من تا حدی جوابگو هستم ، ولی نه آن قدری که شما می گویید .

مسئله نزدیک شده به اینجا که آیا مرحوم آقای قاضی بنا به قول شما ، باید به عنوان یک مسئول کشته شود . آن وقت این سؤال پیش می آید که از آقای قاضی بالاتر هم همین ور تا برسیم به مسئول کل که رهبر انقلاب است و لذا باید برویم و ایشان را ترور کنیم ؟ !

مطلب باید ریشه یابی شود تا آقایان متوجه شوند . شما که ادعا می کنید به اسلام معتقدید و ادعا می کنید که هر عملی به اندازه ذره هم که باشد ، جوابگویی دارد ، آن وقت شما خودتان که با آقای قاضی صحبت نکردید و جرم مشخصی را هم که به ایشان نسبت نمی دهید ، پس چطور ایشان را به مرگ محکوم می کنید ؟

_ متحدی : باز مسئله به صورت مبهم مطرح شد و مسئله اصلی مطرح نشد . ما آقای قاضی را به عنوان یک فرد نمی شناختیم ، بلکه به عنوان یک فرد مسئول می شناختیم و بر اساس همان هم عمل کردیم . ولی شما در ضمن صحبت هایتان به یک نکته دیگر هم اشاره کردید که بد نیست آن هم باز شود .

و آن این است که مسئول تر از آقای قاضی هم بوده که اگر مسئله ترور باشد ، باید متوجه او باشد و سر انجام متوجه فردی که در بالاترین نقطه این هرم است . این حرف درستی است ، ولی وقتی یک مجموعه و یک سیستم را در نظر می گیریم ، نظرات و عملکرد تک تک اجزای آن سیستم در کل آن اثر دارد .

یعنی اگر هیئت دولت را در نظر بگیریم ، چندین وزیر دارد ، یک نفر هم نخست وزیر است . درست است که نخست وزیر مسئول عملکرد همه وزیران است ، ولی این وزیران در عین حال که در وزارتخانه هایشان مسئولیت هایی دارند ، در قبال عملکرد دیگر وزیران هم مسئولند . هر چند مسئولیت شان از نخست وزیر کمتر است . ولی در کل سیستم مسئولند ؛

به همین نسبت هم مدیر کل های وزارتخانه ها و تمام اجزایی که این مجموعه به وسیله آنها عمل می کند و یک مملکت اداره می شود ، حالا یکی مسئولیتش پایین تر است ، یکی بالاتر ، ولی هر کدام به نحوی مسئولیت دارند .

./ این را باید عرض کنم که این نتیجه گیری شما در مکتب اسلام هیچ مکانی ندارد ، ولی در مکتب کمونیسم اجرا می شود . اگر ما بخواهیم این را به نام اسلام اجرا کنیم ، علاوه بر جرمی که مرتکب شده ایم ، دروغ بزرگی را هم به اسلام چسبانده ایم .

می دانید که در محاکمات تا وقتی که موضوع کاملاً روشن نشود ، نمی شود حکم صریح درباره فردی داد و فرضاً برایش حکم اعدام صادر کرد . مثال عرض می کنم ، مردم در خیابان تظاهرات می کنند و دو نفر اسلحه می کشند و تیراندازی می کنند . عده ای هم شهادت می دهند که ما دیدیم اینها تیراندازی کردند ، اما ندیدیم تیر کدام شان به کسی خورده و او را کشت .

حاکم شرع در این صورت نمی تواند حکم اعدام برای آنها بدهد و به ناچار آنها را محکوم به حبس ابد می کند ، چون در پیشگاه خدا نمی تواند بگوید که من حکم اعدام دادم که این را بکشند ، در حالی که دیگری تیر زده بود .

این است که در مکتب اسلام نمی شود از این حکم ها داد ، ولی در مکتب کمونیسم می شود .

شما توضیح دادید و من این طور برداشت کردم که ببخشید شما مثل این که اطلاعات تان حاصل برداشت فشرده و ضربتی از قرآن است و قرآن را از منابع اصلی اش نفهمیده اید و آن طور که باید مطالعه نکرده اید .

یک سؤال دیگر هم دارم که می خواهم پاسخش را کلی بفرمایید و آن هم این که اسلامی که شما منظورتان بود که پیاده کنید ، با این اسلامی که حالا موجود است ، فرقش چه بوده ؟ و ضمناً این را هم در این دایره عرض کنم که با یک تیر دو نشان بزنیم و آن این که ما در کجای دنیا و در کجای اسلام دیده ایم که فرضاً پیغمبری ظهور کند و در ظرف یک روز و یک سال بتواند دستورات الهی را پیاده کند .

در اسلام هم همین طور ، پیامبر (ص) هم نتوانسته اند آن منظوری را که خدا و قرآن داده اند به شکل ضربتی اجرا کنند . آقای قاضی که جزء کوچکی از زمره فرزندان آن بزرگوار است . فرض بگیریم که می خواست اسلام مورد نظر شما را هم پیاده کند ، چگونه می توانست به این سرعت این کار را بکند ؟

اما اینها می توانستند و می توانند زمینه سازان آینده باشند که اسلام آن طوری که خدا و قرآن می خواهند پیاده شود . حالا چطور می شود به جرم این که اسلام در زمان اینها پیاده نشده ، بیاییم اینها را بکشیم ؟ به جای اینها چه کسانی را می خواستیم بگذاریم ؟ فرق اسلام خودتان را با اسلام موجود بگویید .

_ متحدی : صحبت هایی که شما کردید مسائل مختلفی داشت . بعضی ها با هم متناقض بود و بعضی ها هم مسائل مختلف در زمینه های مختلف بود . یکی هم مسئله برداشت کمونیستی است . شما از آن مثال ها بدون در نظر گرفتن مأخذ مثال گفتید این یک برداشت کمونیستی است .

فکر می کنم در اینجا یک مقدار پیش داوری شد ، ما از اول که صحبت را شروع کردیم ، سعی کردیم از آیات قرآن پیش برویم ، نه این که بر اساس برداشت و پیش داوری های خودمان به این آیات برسیم .

اگر روش این باشد که اول یک پیش داوری و یک تصوراتی در ذهن داشته باشیم و بعداً بر اساس همان تصورات به آیات قرآنی رجوع کنیم ، طبیعی است که چیزی جز تصورات خودمان نمی توانیم از قرآن در بیاوریم : « یعطف الرأی علی القرآن » این مسئله می شود که رأی ها و نظرات خودمان را به قرآن عطف داده ایم .

./ ولی این در مورد خود شما این طور شده ، نه در خود شما ، در بالاترین شما این طور شده ، روزی من شاگردانی داشته ام و درس گفته ام و شاگردی همین طور سربسته کل حرف های مرا قبول کرده و من به همه و به پدر و مادرش گفته ام که این شاگرد خوبی است .

اما متوجه شده ام که شاگرد دیگری اطلاعاتی دارد و حرف های مرا سر بسته قبول نمی کند و خودش فهمی دارد و می خواهد روی آن فهم اظهار نظری بکند ، در مورد این شاگرد همه جا می نشینم و می گویم که حرف را تحویل نمی گیرد و درس را نمی فهمد .

البته که من از روی نفسانیت خودم این کار را کرده ام و حالا اگر در کنار یک نفر سوم به موضوع نگاه کنم و عینکم را بردارم ، متوجه قضایا می شوم و می گویم : ای بابا ! این من هستم که بعضی از مسائل را نفهمیدم و به آن شاگرد نمی گویم چیزی نمی فهمی، بلکه می گویم متوجه نکات مهمی شده ای ! من که عقل کل نیستم و همه چیز را نمی فهمم .

این صحیح نیست که از دین یک برداشت کلی و بر اساس آن عمل و آقای قاضی را شامل این حکم کلی کنیم . شما البته نتوانستید جواب قانع کننده ای بدهید ، اما اگر بخواهیم بر اساس احکام اسلام داوری کنیم ، آن وقت حساب ذره و خیر و شر پیش می آید و بر اساس همان مثال تیراندازی که عرض کردم ، دیگر به این آسانی ها نمی شود از این احکام صادر کرد .

اما اگر فرض کنیم که داوری شما هم صحیح باشد و بر اساس آن شما معتقدید که باید یقه مسئول اصلی را گرفت ، پس بر اساس چه منطقی این ترورها را انجام دادید ؟ در قرآن حکمی نیست که با این رفتار جور در بیاید ، ولی در مکتب کمونیسم هست . بنده سال ها مطالب اینها را خوانده و شاگردی کرده ام و می دانم در صدور حکم به این طرف و آن طرف موضوع نگاه می کنند و یک حکم را در مورد همه پیاده می کنند .

برادر ! کار شما هم این طوری شده ، شما که نیامده و از نزدیک آقای قاضی را ندیده و با او صحبت نکرده اید ، حتی اگر بر اساس آن حکم کلی که دادید ، ایشان از نظر شما متهم هم بوده باشد ، از کجا می دانید که با آنچه که شما اتهام می دانید ، موافق بوده باشد ؟

اگر به فرض به شما می گفت که حرف شما درست ، ولی فعلاً من سکوت می کنم تا به وقتش بگویم ، چه می گویید ؟ در اسلام نمی شود همین طور توی هوا و بدون دلیل و مدرک و اثبات حکم داد .

بنده سال ها با مرحوم حنیف نژاد آشنا و هم مدرسه بودم ، با مرحوم سعید محسن و بدیع زادگان در سلول های 4 و 8 اوین ، هم سلول بودم و لذا همه این متون را خوانده ام . در سال 44 حتی حنیف نژاد می آمد و کتاب های کمونیستی و مائوئیستی را از ما می خواست که مطالعه کنیم .

می خواهم بگویم این راهی را که شما تا نصفه هایش رفته اید ، ما طی کردیم و پشت سر گذاشتیم ، برای همین است که می گویم برادر ! به قول مولانا : " مثنوی او چو قرآن مدل / هادی بعضی و بعضی را مذل " .

برادر ! اگر از در مخصوص قرآن وارد نشویم ، راه نفوذ در خود را هم پیدا نمی کنیم . فقه اسلامی را با یک بار خواندن قرآن و نهج البلاغه نمی شود یاد گرفت . تفسیر شما از آیه « فقاتلوا ائمة الکفر » غلط است و به همین دلیل که امثال آقای قاضی را ائمه کفر می دانید

 


مطالب پربازدید سایت

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

جدیدترین مطالب

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت

باید اعترافات و اسناد جنایات منافقین منتشر شود

دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛

روایت خانواده‌های شهدای ترور از جنایت‌های فرقه نفاق

دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان