گفتگو با خانواده شهید سید قاسم حسینی

آنان را که از مرگ می ترسند، از کربلا می رانند. مردان مرد خود جنگاوران عرصه جهادند که راه حقیقت وجود انسان را از میان هاویه آتش جسته اند. آنان ترس را مغلوب کرده اند تا فتوت آشکار شود و راه فنا را به آنان بیاموزد. و مؤانسان حقیقت آنانند که ره به سرچشمه فنا جسته اند.

 

 

Shahid Hoseiny

 

همسر شهید: در اوایل زندگی مان که در تهران بودیم در شرکت زاگرس کار می کردند. آنجا فعالیتهایی داشتند که خیلی کم این فعالیتها را برای ما تعریف می کردند. فعالیتهایی داشتند درباره مستضعفین و بیمه کارگران و ... که همین باعث شد شهید حسینی را اخراج کنند. بعد از آن ما برای سکونت به مشهد آمدیم اینجا هم فعالیتهای زیادی داشتند در حزب جمهوری، در انجمن اسلامی کارگران، هر جا که هر کاری پیش می آمد برایشان کوتاهی نداشتند. انگار زندگی و زن و بچه اینها شده بود کارخانه و حق کارگران و مستضعفان. آرزو داشتند می گفتند امام بیایند که امام را ببینم. حتی اینقدر آرزوی دیدار امام را داشتند که روزی که امام آمدند، تلویزیونی را که جمع کرده بودند، آوردند و صحنه وارد شدن امام را دیدند. آنچنان ذوق کرده بودند که گویا آن شب از زندان آزاد شده اند. به آرزویشان هم رسیدند و از نزدیک دو سه مرتبه خدمت امام رسیدند.

 

 

Hamsar Hosini

 

همیشه صبح ساعت پنج و نیم که از خانه می رفتند بیرون تا ساعت ده دوازده شب به خانه نمی آمدند. روز قبل از شهادت بعدازظهر که برای ناهار به خانه آمدند ، دیگر بیرون نرفتند. شب آخری بود که منزل بودند. تا شب با بچه ها گفتند خندیدند و فکر می کنم اولین بار و آخرین بار بود که با بچه ها آنچنان با ذوق و علاقه خاص بازی کردند. آخرهای شب بود که تلفن شد به ایشان اتفاقاً برادرم آنجا بودند و دیدند که تلفن طولانی شد، خودم هم شک کردم برادرم رفتند بهشان گفتند که آقای حسینی! فکر کنم این تلفن تلفن ترور بود. ایشان به برادرم گفت: آقای موسوی! کی می آید ما را ترور کند؟! ما چکاره ایم؟ قبل از این که این تلفن بشود،ازموقع شهادت شهید بهشتی انگار به من الهام شده بود که یک روزی چنین خبری به ما می دهند. هر آن که تلفن زنگ می زد، فکر می کردم که الان می خواهند خبر شهادتش را بدهند. در حیاط هم که در می زدند، با اضطراب در را باز می کردم. آن تلفن هم که آن شب شد، شک کردم. آن شب برای یک لحظه که من خوابم برد،در خواب عکس شهید حسینی را در شیشه تلویزیون دیدم و دیدم که می گویند تشییع جنازه فلانی است. ناگهان چشم هایم را باز کردم و دیدم که شهید حسینی بالای سر علیرضا نشسته و به صورت علیرضا دست می کشد. گفتم چرا نشستید؟ گفت هیچی! شما بگیر بخواب! چرا از خواب پریدی؟ جریان خوابم را گفتم. گفت ای بابا! بگیر بخواب! شهید شدن کجا بود؟ بالاخره صبح شد و برای نماز بیدارم کردند. دوباره خوابیدم و دوباره بلندم کردند و گفتند که بلند شو که فردا صبح برای نماز دیگر بیدارت نمی کنم! چون این خواب را دیدم هراسان بلند شدم و نشستم گفتم چرا این را گفتید؟ چرا چنین خوابی دیدم؟ باز خندید گفت می خواهم بروم مأموریت. گفتم کجا؟ گفت معلوم نیست. گفتم کی؟ گفت معلوم نیست. گفتم صبحانه را می خورید یا می برید؟ گفت نه! می برم.

هر روز صبح من ایشان را تا دم در حیاط بدرقه می کردم. آن روز که می خواستند بروند گفتند علیرضا را هم بغل کن و بیاور. برای اولین بار این حرف را زد که وقتی می خواهد از خانه برود بیرون، دلش دنبال بچه هایش باشد. یعنی تا آن زمان وقتی می رفت، به بچه ها حتی نگاه هم نمی کرد. انگار آگاه بود به این که حتماً اتفاقی خواهد افتاد. رفتیم پشت در حیاط ایستادیم نمی گذاشت در را باز کنم. گفتم من که هر روز در را باز می کردم! گفتم امروز شما در را باز نکن! راننده اش که هر روز صبح می آمد دم در، آقای عبداللهی، در زد، ایشان در را باز کرد و رفت بیرون. رفت بیرون و برگشت و یک نگاه به صورت من و علیرضا کرد و رفت در ماشین نشست. موقعی هم که می خواست در ماشین را ببندد، باز برگشت یک نگاه دیگر کرد. راننده گفت آقای حسینی جلو بنشینید. ما در حیاط ششم بودیم، هنگامی که ماشین راه افتاد و به در حیاط چهارم رسید، صدای رگبار بلند شد. صدای رگبار گلوله بلند شد که دیگر یکی از همسایه ها که آن موقع خانواده شهید بود، همراه من رفتیم که ببینیم چه اتفاقی افتاده. موقعی که رفتیم بالای سرشان، چنان بود که گویا یک سال است خوابیده اند. دیگر هر چه صدایشان زدیم و تکانشان دادیم، جواب ندادند.

 

 

Hosini F

 

پسر شهید: در زمان شاه که ایشان داخل کارخانه بودند، در آن جمعیت، می روند عکس شاه را از بالا بر می دارند و می زنند زمین می شکنند و کسی هم جرئت نمی کند که چیزی به ایشان بگوید و همین خودش برای من خیلی افتخار است که پدر من در آن دوران چنین کاری را توانسته بکند. این یکی از بهترین خاطراتی است که برایم تعریف کردند و برای من مانده است.

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31