بی اصول ترین جریان سیاسی

علی اکرامی ، عضو پیشین سازمان مجاهدین

بعد از سرنگونی صدام، دوباره در تشکیلات نشست هایی گذاشتند تحت این عنوان که چرا به ایران نرفتیم(یعنی حمله نکردیم). هر کس باید می آمد می گفت که علتش چه بوده که نرفتیم و طبعاً باید به خودت انتقاد می کردی. یعنی می گفتی که اشکال از من بوده که باعث شده نرویم. آن چه که مشخص بود، از قبل چهل پنجاه نفر از جمله خود مریم رجوی فرار کرده بودند خارج از کشور. مسعود رجوی ما را ول کرده بود و رفته بود. بالاترین فرماندهان زن شورای رهبری، از چهار پنج روز قبل منطقه را ترک کرده بودند. هیچ نیرویی آنجا نبود. بنابراین نمی توانستیم بپذیریم که اینجا اشکال به ما برمی گردد. آن چیزی که به ما برمی گشت، آمادگی، بودن و هر کاری که خواسته بودند کرده بودیم. ما فقط منتظر فرمان بودیم که عملیات را شروع کنیم.

من آنجا مانده بودم و وارد این بحثها نشدم و گفتم من در این بحثها نمی آیم. گزارش هم ننوشتم و گفتم فکر نمی کنم اینطور باشد، اشکال جای دیگری است و تحلیل های سازمان غلط بوده. آنجا چند تا نشست برایم گذاشتند، آن موقع مسئولمان پروین صفائی بود که کل نفرات را جمع کرد و مانند روابط قبلی فحش و فحش کاری و... که به نحوی من را مرعوب کنند و بمانم. من هم کم کم در گام بعدی رفتن را مطرح کردم و گفتم دیگر من نمی خواهم بمانم و می خواهم بروم. هر موقع شما این را پذیرفتید که تحلیلتان اشتباه بوده و اشتباه کردید این نشست را گذاشتید، ما هم می پذیریم. حداقل این صداقت را داشته باشید که بگویید ما اشتباه کردیم که نیروها بدانند. در حالی که اینها باز هم این کار را نکردند و می خواستند تمام مسئله نرفتن را به گردن بچه ها بیندازند.

 

 

Ekrami

 

تا اینکه بعد بحث تعیین استاتو پیش آمد در سی ژوئن که رفتیم در یک نشستی جمع شدیم و باز اینجا با دجالیت می خواستند مسئله را طور دیگری وانمود کنند. بحث این بود که شما الان که نه جنگ رفتید و نه جنگیدید، شما شامل ماده چهار قانون ژنو هستید به عنوان یک شهروند تا زمانی که در عراق هستید و به طور موقت تا زمانی که تعیین تکلیف شوید. این را در نشست اینطور خواندند که ما در عراق می مانیم و اینطور در ذهن بچه ها جا انداختند که هر کس این را امضاء کند باید در عراق بماند. که آنجا من خودم مسئله دار بودم که این هیچ ربطی به عراق ندارد و آن چیزی که مشخص است این است که ما می توانیم انتخاب کنیم اینجا بمانیم یا این که یک کشور ثالث دیگر را انتخاب کنیم.

من آنجا این را امضاء نکردم و برگشتم. اتفاقاً آنجا در همان نشست احمد واقف با حقه و نیرنگ گفت که نه این طور نیست که هر کس امضاء کند می تواند از عراق خارج شود. الان آمریکایی ها گفتند ما هیچ کس را خارج نمی کنیم هر کس هم می خواهد ما تحویل ایران می دهیم. یعنی دوباره می خواست از ذهنیت منفی بچه ها نسبت به ایران سوءاستفاده کند. من امضاء نکردم و دو روز بعد صدایم زدند و با من خیلی صحبت کردند. گفتند تو چرا می خواهی بروی؟ تو بیست سال سابقه ات است و داری این سابقه را آتش می زنی! اینجا بمان ما خودمان راه را برایت باز می کنیم. تو نفر قدیمی هستی، حالا اگر نفر جدید برود اشکالی ندارد، این حرکت تو روی بقیه تأثیرات خیلی منفی دارد، همه تو را می شناسند. من گفتم نه من این تصمیم را از قبل گرفته ام. چند بار دیگر هم می خواستم خارج شوم یک بار در سالهای 71- 72 که آنجا اهرمی داشتند به نام صدام حسین. آنجا می گفتند هر کس می خواهد برود باید برود جلوی دوربین، بعد دو سال باید در بازداشتگاه خودمان بماند و بعد هم می فرستیمش زندان ابوغریب. زندان ابوغریب اگر می فرستادند نفر را به عنوان جاسوس رژیم می فرستادند نه یک عضو جدا شده از مجاهدین. در پرونده اش می نوشتند که ما به این نفر مشکوک هستیم و این نفر احتمالاً برای جاسوسی جمهوری اسلامی آمده است. با این پرونده که تشکیل می دادند، تحویل زندان ابوغریب می دادند. ما هم این نیروها را می دیدیم. مثلاً یک مورد فتح الله بود، واقعاً نفری بود که بچه ها می شناختند و حدود 90 تا 100 کیلو وزنش بود. وقتی که برگشت چیزی در حدود 50 کیلو بیشتر وزنش نبود. یعنی وقتی تهدیدی به نام زندان ابوغریب وجود داشته باشد، نفر مجبور است خودش را به هر جایی بکشد و در هر مناسباتی شرکت می کند تا پایش به آنجا باز نشود. چون باید در زندان اثبات کند که جاسوس جمهوری اسلامی نیست. بحث هویت مجاهدین نبود، بلکه باید برای عراق اثبات می کرد که جاسوس نیست.

من دیدم که الان وضعیت فرق می کند و دیگر صدام نیست، الان عراق دست نیروهای آمریکایی است، خود سازمان هم تحت نظر و تحت محاصره بود و امورات داخلش را نیروهای آمریکایی حل و فصل می کردند. من بعد از جریان آن جلسه آمدم به کمپ آمریکایی ها آنجا نیروهای آمریکایی با من صحبت کردند یک چیزی که خیلی جالب بود برای خودم و واقعاً نشان می دهد که چقدر درست تصمیم گیری کردم، این بود که سرهنگ آمریکایی بود به نام سرهنگ جرجیس، وقتی که من شب اول رفتم پیشش به من گفت تو چرا امضاء نکردی؟ چرا بر مبارزه مسلحانه مصرّ هستی؟ چرا همچنان می خواهی مبارزه مسلحانه کنی؟ گفتیم ما می خواهیم مبارزه مسلحانه کنیم؟ گفت آره! سازمان برای شمایی که جدا شدید پرونده ای تشکیل داده و داده به ما و گفته که این نفراتی که دارند می آیند پیش شما، کسانی هستند که خلع سلاح شدن ما را قبول ندارند و می گویند که ما همچنان باید دنبال مشی مبارزه مسلحانه باشیم و به خاطر همین ما اینها را اخراج کردیم! من آنجا تعجب کردم و به سرهنگ آمریکایی گفتم که اصلاً چنین بحثی نبوده است. بحث را برایشان باز کردم و گفتم که آنجا به ما می گفتند که اگر شما این را امضاء کنید، یعنی موظفید که در عراق بمانید. ما می گوئیم این را قبول نداریم. این حرف را که زدم، واقعاً تعجب کرد. گفت چطور می شود سازمانی به نیرویش که بیست سال سابقه دارد این طور با حیله و با نیرنگ و فریب برخورد کند؟ شاید من با تو مصاحبه نمی کردم، می دانید ما در پرونده تان نوشته ایم که شما تروریست هستید و این نفراتی که می آیند از نظر ما همگی تروریست هستند؟ از نظر ما اینها کسانی هستند که زمان خلع سلاح، سلاحشان را تحویل ندادند و پنهان کردند. مجاهدین به نیروهای آمریکایی اینطور گزارش کردیم.

واقعاً دود از کله سرهنگ آمریکایی بلند شده بود که چرا اینطوری است. یعنی آن کسی که تا دیروز ضد آمریکا بود و مبارزه می کرد، طوری چرخیده بود و موازی کار می کرد که ما را کرده بود ضد آمریکا و خودش را حامی آمریکا.

خلاصه همانطور در کمپ آمریکایی ها ماندیم یک سال و شش ماه. آن اوایل من می خواستم بروم به کشورهای خارجی. چون هنوز همان ذهنیتی که نسبت به ایران داشتم، هنوز پاک نشده بود و باور داشتم که اگر برگردم به ایران، شکنجه است و اعدام است. بالاخره من بیست سال با رژیم جنگیده بودم و مبارزه کرده بودم، مبارزه مسلحانه کرده بودیم اصلاً در ذهنم نمی گنجید که راهی متصور باشد که بیایم به ایران و جمهوری اسلامی من را عفو کند. و این که در ذهنم بود، در کمپ هم سنگینی می کرد. یک سال و شش ماه از زندگی ام را تلف کردم در کمپ آمریکایی ها در حالی که فرصتهای زیادی برای برگشتن بود و دسته دسته بچه ها بر می گشتند. من از طریق رادیو هم می شنیدم که می گویند با ما کاری ندارند و ما را عفو کردند. ولی باز در ذهنم بود، چون ذهنیت ایجاد شده بود، باز به یک نحوی می خواستم بروم خارج کشور. تا این که نشستم و حساب و کتاب کردم و به هر حال با رفتن این بچه ها گفتم که باید این طلسم را شکست و آن چیزی که در اذهان اعضای مجاهدین است را باید ازش گذشت. این دجالیتی که اینها به خرج دادند که بله این طوری است، این رژیم فقط رژیم خون است، شکنجه است، کشت و کشتار است، برویم آنجا و این طلسم را در اذهان هوادارها بشکنیم. در ذهنم این بود که من بروم و فدا بشوم، حداقل راه برای عده ای دیگر باز می شود. یک عده اکنون در چنگال اینها اسیر هستند. آنهایی که آمدند در تیپف به هر حال آدمهایی هستند که از سازمان کندند. ولی در سازمان هنوز کسی اجازه ندارد مستقیم فکر کند. هنوز برایش تصمیم می گیرند، هنوز شرایط طوری است که طرف فرصت فکر کردن ندارد. گفتیم ما می رویم، این دگم شکسته می شود، می فهمند، صدای ما را می شنوند، خانواده ها می آیند تماس می گیرند، ما خودمان داریم با تیپف تماس می گیریم. می فهمند که این حرفها همه یاوه هایی بوده که ساخته و پرداخته مسعود رجوی بوده و این به هیچ وجه حقیقت ندارد.

من از همان نقطه با خانواده ام صحبت کردم و خانواده ام گفتند چنین چیزی نیست، برخوردشان خیلی خوب است، ایران کلاً تغییر کرده است، آن چیزی که در ذهن شماست اصلاً چنین چیزی نیست. می توانی بیایی و خودت ببینی. البته مقامات جمهوری اسلامی به ما گفتند که این مختار است و هیچ اجباری ندارد برگردد به ایران. ما حتی اگر برود به خارج از کشور هم بهش خوشامد می گوییم. می تواند از تیپف برود، می تواند برود ایران و از ایران برود خارج. برای ما هیچ فرقی ندارد. اصلاً هیچ محدودیتی ندارد، ما هیچ اجبارش نمی کنیم که بیاید به ایران. من این تصمیم را گرفتم و بالا و پایین کردم دیدم بهتر است بروم. بیشتر هم می خواستم این ذهنیت بشکند، چون به هر حال یک دینی داریم. ما به هر حال بیست سال آن طرف بودیم. و در رابطه با آن بچه ها دینی داریم که باید ادا شود. باید ذهنیتشان را بشکنیم. باید بگوییم که آن چیزی که در ذهن شماست، حاصل همان دستگاه مسعود رجوی است.

مسعود رجوی در همان نشست توجیهی می گفت ما باشیم و بگذاریم آمریکایی بیاید به صدام چپ نگاه کند؟ ما می گذاریم آمریکایی پایش به عراق باز شود؟ رجوی کسی بود که در جریان 11 سپتامبر جشن گرفت و نمی دانید چکار می کرد! ده بار می گفت فیلمی که هواپیما به برجهای دوقلو زدند را نشان بدهند. پشت سرش هم ترانه سرکوچه کمینه را گذاشتند. یک مرتبه چرخید و شد دنبال خط موازی با آمریکا و ما شدیم تروریست و او شد طرفدار آمریکا. سرهنگ جرجیس می گفت اینها تا آنجا پیش رفتند که تا دیروز نوکر حلقه به گوش صدام حسین بودند، امروز تمامی اطلاعات مقامات عراقی را به ما می دهند. می گفت خیلی از کسانی که ما دستگیر کردیم به خاطر اطلاعات اینها بود و به این دلیل وزارت دفاع فعلاً اینها را نگه داشته و کاری با آنها ندارد. جالب است قبلاً می گفتند صدام مستقل ترین مرد منطقه است، سوسیالیست است، بعد روزی که رفتیم برای مصاحبه وزارت خارجه، می گفتند اگر سؤال کردند، بگوئید این دیکتاتور خونریزی بوده، ما سالها با این فرد مرزبندی داشتیم، ما سرنگونی اش را تأئید می کنیم. مردم عراق او را نمی خواستند، پایگاه مردمی نداشت. ما هم که توجیه می شدیم، هاج و واج مانده بودیم که آیا این نفر همان نفر است که دارد ما را توجیه می کند؟ یعنی اینقدر اینها آدمهای بی پرنسیپی هستند، آدمهایی هستند که اصلاً به هیچ اصولی معتقد نیستند، به جایش که برسد واقعاً تمام اصول را زیر پا می گذارند. این برای خودمان مثل روز روشن بود. شبی که صدام را گرفتند، اینها جشن گرفتند. خیلی ها بودند اعتراض کردند و گفتند که بابا! تو تا دیروز نفر صدام حسین بودی! به هر حال تو به او مدیون هستی! حالا هر آدمی بوده و هر ماهیتی داشته، تو نباید جشن بگیری! می گفت چون عملیاتهای تروریستی همه به اسم صدام بوده، صدام را که گرفتند دیگر آمریکا بعد از این روی ایران حساس می شود و این به نفع ماست.

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31