حزب کومله بر خلاف ادعاهایش مبنی بر احقاق حق ملت کرد، در واقع هیچگاه دغدغه مردم کردستان را نداشت و تنها با هدف مخالفت و مقابله با جمهوری اسلامی ایران شکل گرفته بود و تلاش داشت با فریب مردم، خود را حامی کردستان و استقلال این منطقه نشان دهد؛ اما واقعیت این است که آزادی و استقلال کردستان، خواسته تبلیغاتی و دروغین آمریکا و رژیم اسرائیل بود. دشمنان ملت ایران که منافع خود را با فروپاشی رژیم شاه از دست رفته میدیدند، با حمایت از کومله و طرح تجزیه و جدایی کردستان از ایران، بنا داشتند به نظام جمهوری اسلامی ضربه بزنند. بنابراین اشرار کومله مأمور شدند برای رسیدن به این خواست آمریکا، حتی از قتل عام مردم نیز پرهیز نکنند. گاه حزب کومله با همکاری حزب دمکرات کردستان، بصورت غافلگیرانه علیه نیروهای جمهوری اسلامی که برای برقراری امنیت در آن مناطق مستقر شده بودند، درگیریهایی را برنامهریزی کرده بودند. در این درگیریها که با خوی وحشیانه آنها صورت میگرفت، فجایعی رقم میخورد که به سختی میتوان باور داشت که از یک انسان سر زده باشد.
یکی از این درگیریها در 29مرداد1370 در مهاباد رخ داد که به شهادت چهار نفر از سربازان بیگناه انجامید. یکی از این شهدای سرباز، شهید غضنفر شمس طسوجی است.
شهید غضنفر شمس در سال 1352 در روستای طسوج از توابع شهرستان کوار در استان فارس به دنیا آمد. بعد از گذراندن مقطع ابتدایی، تصمیم گرفت درس را رها کند و در کار کشاورزی به پدر کمک کند. وی به خوشخلقی و مهربانی زبانزد بود. پدرش کشاورز و مادرش خانهدار بود. او پس از اتمام تحصیلاتش در مقطع ابتدایی در کارهای کشاورزی با پدرش همراه شد.
با رسیدن به سن هجده سالگی غضنفر به خدمت سربازی اعزام شد و از آنجا راهی جبهه کردستان شد. بیش از یک سال و نیم از خدمت سربازیاش در کردستان میگذشت که 29مرداد1370 در درگیری مستقیم با حزب کومله و دمکرات در مهاباد بر اثر اصابت تیری به پیشانی و سینهاش به شهادت رسید.
جنازه او و سه تن از همرزمان شهیدش بعد از سه روز ماندن در منطقه درگیری به عقب برگردانده شد.
پیکر مطهر شهید غضنفر شمس دو هفته بعد از شهادتش در گلزار شهدای روستای طسوج به خاک سپرده شد.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر مصاحبه با خانواده شهید غضنفر شمس:
غضنفر شانزده ساله بود که با شناسنامه برادرش که دو سال از او بزرگتر بود به خدمت سربازی اعزام شد. دوره آموزشی را در شیراز گذراند. قبل از رفتنش به مادرم سفارش میکرد که «مادر! دعا کنید من شهید شوم.» دو نفر از پسرخالههایم که با غضنفر خیلی صمیمی بودند، شهید شدند. با شهادت آنها شور شهادت در وجود غضنفر شعله ور تر شد و همیشه میگفت: «دوست دارم شهید شوم و راه آنها را ادامه دهم.»
حزب کومله و دمکرات کردستان در سال 1369 برای ناامن نگهداشتن مهاباد و کردستان فعالیتهای زیادی داشتند. محل خدمت غضنفر مهاباد بود. آنها در روز برای برقراری امنیت تلاش میکردند و شبها به دلیل ناامنی مهاباد اجازه خروج از پادگان را نداشتند.
غضنفر معتقد بود که نیروهای حزب کومله و دموکرات از دین اسلام اطلاعاتی ندارند و از سر جهل، با اسلام و نظام جمهوری اسلامی دشمنی میکنند.
آرزویش شهادت در راه دفاع از اسلام بود. با جان و دل و اخلاص به مبارزه با ضدانقلابیون میپرداخت. روز 29مرداد1370 در حین ماموریت در منطقهای کوهستانی در مهاباد بودند که نیروهای حزب کومله و دمکرات با غافلگیری، و از فاصله پنج متری آنها را به گلوله بستند. غضنفر که در صف اول و جلوتر از دیگر همرزمانش بود بر اثر اصابت تیر مستقیم به سر و سینهاش به شهادت رسید. در این درگیری سه نفر از همرزمان او نیز به فیض شهادت نائل آمدند. دیگر نیروها با رفتن به ته دره توانستند جان خود را نجات دهند. بدلیل ناامن کردن آن منطقه توسط نیروهای کومله و دمکرات، جنازههای آنها را نتوانسته بودند تا سه روز از آن منطقه به عقب برگردانند.
از زمان شهادت تا خاکسپاری غضنفر دو هفته به طول انجامید. در این مدت مردم روستا از شهادت او اطلاع داشتند؛ ولی به ما چیزی نمیگفتند. کمی قبل از آوردن جنازه غضنفر از سردخانه از بین صحبتهای بقیه متوجه خبر شهادت او شدیم. آنقدر اندامش درشت و قوی بود که پاهایش از تابوت بیرون زده بود. پیکرش را با حضور باشکوه و عظیم مردم در گلزار شهدای روستای طسوج به خاک سپردیم.
کومله و دمکراتها انسانهای کوردلی بودند که در ایران پیشرفتی هم نکردند. آنها کاری کردند که به شهادت برادرم افتخار کنم. ما چیزی را که به خدا هدیه میکنیم دیگر به دنبال پس گرفتنش نیستیم و راضی به رضای خدا هستیم و به شهادتش افتخار میکنیم.
خواب مادر شهید
به دلیل بیماری که داشتم، قادر به حرکت سمت چپ بدنم نبودم. شبی او را در خواب دیدم. کل فضای اتاق را گل گرفته بود. غضنفر بالای سرم ایستاده بود و پرسید: «چرا خوابیدی مادر؟» در پاسخ گفتم: «مریض هستم و نمیتوانم از جایم بلند شوم.»
دستش را روی بدنم کشید و گفت: «الان دیگر خوب شدهای، بلند شو! »
آن شب من را در خواب شفا داد و فردایش خبری از آن بیماری نبود.