گروهک تروریستی منافقین پس از ترورهای متعددی که در جایجای ایران انجام داده بود، با همکاری دو گروهک جنایتکار کومله و دمکرات، برای مدتی در کردستان حضور پیدا کرد تا مبادا نقطهای از خاک ایران طعم تلخ جنایات آنها را نچشیده باشد. منافقین با پیوستن به کومله و دمکرات تهدید دیگری برای مناطق کردنشین به وجود آوردند.
شورشیان مسلح با تصرف سنندج و تشکیل شورای موقت انقلابی و شورش در مریوان، نقده، بوکان، پاوه، سقز و دست زدن به جنایات و اقدامات خشونت آمیز، باعث واکنش دولت شدند.
کاشتن مین بر سر راه پایگاههای نیروهای نظامی، اجرای کمین بر سر راه کاروانهای نظامی، حمله شبانه به پایگاههای قوای انتظامی و نظامی، حمله به تأسیسات دولتی در شهرها و روستاها، نفوذ در شهرها و درگیر شدن با نیروهای امنیت شهری از تاکتیکهای نظامی این گروهکهای مزدور بود.
محمدعلی اخوانصفار یکی از قربانیانی است که به دست عوامل گروهک تروریستی کوملهودمکرات به شهادت رسید. وی در 7مرداد1339 در استان خراسان متولد شد. پدرش راننده و مادرش خانهدار بود. او علاقه بسیار زیادی به شرکت در فعالیتهای انقلابی داشت. وی تا اخذ مدرک دیپلم تحصیلاتش را ادامه داد، سپس عازم خدمت سربازی شد، مدتی از خدمتش نمیگذشت که در 2اسفند1360 توسط عناصر گروهک تروریستی کوملهودمکرات در شهرستان سقز به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با مادر شهید محمدعلی صفار:
محمدعلی فرزند اولم بود، بعد از او صاحب شش فرزند دیگر شدم. پسر آرام و حرفگوشکنی بود. درسش نسبتا خوب بود و به امور تحصیلی خواهر و برادرهایش نیز رسیدگی میکرد. کنار درسش خیاطی هم میکرد. دوخت شلوار را یاد گرفته بود، برای همه یک شلوار دوخته بود. بعد از اینکه دیپلمش را گرفت، در کنکور شرکت کرد؛ اما هنوز نتایج را اعلام نکرده بودند که گفت: «من میخواهم به سربازی بروم.» پدرش کسالت داشت. مریضاحوال بود. به او گفتیم: «صبر کن دوره بعد برو.» حرفش یک کلام بود: «رهبرم گفته است که همه باید به سربازی بروند.»
زمانی که برای بدرقهاش رفتیم، حال و هوای خاصی داشت، شور و شوق را میشد در چهرهاش دید.
ما خانواده مذهبی و انقلابی بودیم، محمدعلی هم مذهبی بار آمده بود. یک حاجآقایی به نام حاجآقا پناهی بود که جلسات قرآن برگذار میکرد، حتما در آن جلسات شرکت میکرد. اگر محمدعلی را کار داشتیم باید او را در راهپیماییها پیدا میکردیم. شبها هم کارش پخش اعلامیهها و شبنامهها بود.
محمدعلی خیلی مهربان بود. هنوز همه فامیل و آشنا از او تعریف میکنند. هر وقت میدید کسی کاری دارد، داوطلبانه برای انجام دادنش میرفت. در راه برگشتن از مدرسه به خانه، تا میتوانست به دیگران کمک میکرد و وسایل دیگران را برایشان حمل میکرد. میتوانستم روی محمدعلی حساب باز کنم. اگر بیرون از خانه کار داشتم، تمامی مسئولیتهایم را به او میسپردم و او به نحو احسنت آنها را انجام میداد.
خواهر شهید ادامه میدهد:
هنوز یادم است که چقدر روی ما غیرت داشت. اگر ما بدون روسری در حیاط بازی میکردیم، عصبانی میشد و دعوایمان میکرد.
آخرین تصویری که از او در ذهنم مانده است، همان لحظهای است که او را دفن میکردند. پیکرش پر از خون و دستش به نشانه احترام بالای سینهاش بود.
بیستویک ساله بود که به سربازی رفت. چهارماه دوره آموزشیاش در کرمانشاه بود و پس از آن برای انجام خدمتش عازم سنندج شد. دوماه در سنندج خدمت کرد که توسط عناصر گروهک تروریستی کوملهودمکرات به شهادت رسید. تنها دوماه از سربازی پسرم گذشته بود که پیکر بیجانش به دستم رسید.