با سقوط رژیم شاهنشاهی در بهمن 1357، انقلاب مردم به پیروزی رسید و توطئه و کینهتوزی دشمنان انقلاب به صورت سازمان یافته در گوشه و کنار پدیدار گشت. اقدامات ضد انقلاب در گنبد گلستان، حمله آمریکا به طبس و کودتا نمونهای از آنها است. عمر دولت نوپای جمهوری اسلامی به 20ماه نرسیده بود که در شهریور 1359 صدام حسین، رئیس جمهور وقت عراق با پاره کردن قرارداد الجزایر جنگ با ایران را رسماً آغاز کرد.
بمباران فرودگاه مهرآباد تهران توسط جنگندههای عراق و حمله نظامیان به خاک ایران سرآغاز جنگ فرسایشی 8ساله شد. یکی از پدیدههای جنجال برانگیز سالهای نخستین بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان مجاهدین خلق است. سازمان تروریستی منافقین از همان ابتدای پیروزی انقلاب، تلاش کرد بدعت جدیدی را در عرصه سیاست پایهگذاری کند و این مسئله با پیروزی بنیصدر در انتخابات ریاست جمهوری به یکی از اولویتهای آنها تبدیل شد.
تلاش امامخمینی(ره) برای بازگرداندن منافقین به مسیر اصلی نتیجهای نداد و آنها با تیم بنیصدر به عناد خود با انقلاب اسلامی بیشتر ادامه دادند.
گروهک منافقین این روند را تا بهار 1360 ادامه داد؛ اما با برکناری بنیصدر در 30خرداد1360، آنان به صورت علنی وارد درگیریهای مسلحانه با نظام و مردم شدند.
گروهک تروریستی منافقین در نیمه اول دهه شصت با ترورهای کور، بسیاری از شهروندان بیگناه را قربانی کرد و بر اساس آمار، 12000 نفر از هموطنانشان، در جریان جنایتهای آنان به شهادت رسیدند.
شهید سیدمهدی حسینپور عزآبادی یکی از قربانیانی است که به دست این گروهک تروریستی به شهادت رسیده است.
شهید سیدمهدی حسینپور عزآبادی در سال 1342 در تهران متولد شد و بعد از گذراندن دوران تحصیل در مقطع راهنمایی به مشهد آمد. در زمان انقلاب فعالیت چشمگیری داشت و پس از پایان تحصیلاتش، وارد کمیته انقلاب شد و در جبهههای گوناگون به انجام وظیفه پرداخت.
منافقین بارها سید مهدی را به مرگ تهدید کردند؛ حتی یک روز قبل از شهادتش، برایش نامه نوشتند و برای آخرین بار او را تهدید به ترور کردند؛ اما سیدمهدی هیچگاه دست از فعالیتهای انقلابی خود بر نداشت. سرانجام در سحرگاه 17بهمن1363 به دست عوامل گروهک تروریستی منافقین به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با پدر و مادر شهید سیدمهدی حسینپورعزآبادی:
خانهای گرم و دلنشین بود. وارد منزل که شدیم، مادری مهربان و داغدیده به استقبالمان آمد و اینگونه از پسرش برایمان روایت کرد:
«ابتدا اسمش را مصطفی گذاشتیم. برادر شوهرم گفت: «اسم را باید از قرآن برداشت. چند اسم بنویسید، وسط قرآن بگذارید و یکی را بردارید. هر اسمی آمد اسم بچه همان باشد.» قرعه به نام مهدی افتاد.
پسر آرامی بود و از دوران کودکی در کارهای منزل به من کمک میکرد. اگر خرید داشتم، سریع برایم انجام میداد. در مدرسه هم بچه درسخوانی بود. خیلی دلسوز بود و همیشه خواهر و برادرهایش را نصحیت میکرد و میگفت: «با یکدیگر متحد باشید، راه درست را انتخاب کنید و در انتخاب دوست دقت کنید.» هیچگاه بداخلاقی نمیکرد. از همان کودکی علاقه زیادی به قرآن داشت و دورههای قرائت قرآن را گذرانده بود، در مسابقات قرآن همیشه مقام اول را کسب میکرد. بزرگتر که شد در مسجد محله کلاس آموزش قرآن راه انداخت و به بچههای محله قرآن آموزش میداد. دو سال قبل از شهادتش، با دختر عمویش عقد کرد و فرصتی نشد که به خانه خودشان بروند. خانهاش را جایی دیگر ساخته بود.»
پدر شهید ادامه داد:
«ما اصالتا یزدی هستیم. برای کار به تهران آمدم و همانجا در 24سالگی ازدواج کردم. حاصل این ازدواج 5فرزند است. معمار ساختمان بودم. سیدمهدی فرزند اولم بود. مهدی 15ساله بود که به مشهد آمدیم. مهدی را همراه خودم به راهپیماییها و تظاهراتها میبردم. بعد از اتمام تحصیلش در مقطع متوسطه مدتی به کار سیمکشی ساختمان مشغول بود. با ورود به کمیته فعالیتهایش جدیتر شد، از جمله فعالیتهایش 3ماه حضور در جبهههای کردستان و مبارزه با دشمن بود. همکاری با کمیته جهت شناسایی خانههای تیمی بود. از طرف کمیته به عنوان رئیس پاسگاه گیزیک در مرز افغانستان مشغول به کار بود. بعد از گذراندن دوره سربازی، محافظ شخصیتهای مهمی که به مشهد میآمدند، شد. قبل از شهادت چندبار تهدید شده بود. یک روز که طبق معمول به همراه یکی از شخصیتها بود، 2نفر سوار بر موتور جلوی ماشین آنها را گرفتند و شروع به تیراندازی کردند. مهدی هم یکی از آنها را زخمی کرد و خدا را شکر در آن حادثه برای مهدی اتفاقی پیش نیامد.
یک روز هنگام اذان صبح در حیاطمان را زدند. مهدی فکر کرد که طبق معمول دوستانش برای رفتن به فرودگاه آمدهاند. در حیاط را باز کرد و در همان لحظه منافقین چند تیر به قلبش زدند و در مسیر بیمارستان مهدی به شهادت رسید.
زمانی که مهدی به شهادت رسید، من در هویزه مجروح شدم. دو شب در بیمارستان سوسنگرد بودم تا اینکه هواپیما من را به بیمارستان ارتش مشهد منتقل کرد. چند روز بود که مهدی به دیدنم نیامده بود. از بیمارستان مرخص شدم و در مسیر بازگشت به خانه، عکس مهدی را در کوچه و خیابان دیدم. در آن زمان متوجه شدم که پسرم به شهادت رسیده است.»
مادر شهید در بخشی از سوگنامه خویش چنین نوشته بود:
«تقاضای من به عنوان یک مادر شهید از جوامع بینالمللی و حقوق بشری این است که اعتراض من را به دولت فرانسه به خاطر پناه دادن به تروریستها و سرکردگان آنان، برسانند و هرچه زودتر آنها را به ایران تحویل دهند.»