شهید امیرمحمد مکاری 21اردیبهشت1377 در کاشمر متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش خانهدار بود. او درسش را تا مقطع دیپلم خواند، بعد از آن عازم خدمت سربازی شد. در 6اردیبهشت1396، هنوز یکسال از سربازیاش نگذشته بود که حین گشتزنی در هنگ مرزی میرجاوه، تعدادی از تروریستهای جیشالعدل(جیشالظلم) از داخل خاک پاکستان اقدام به شلیک گلولههای دوربرد بهسمت مأموران مرزبانی کردند. در این حمله تروریستی 10 نفر از اعضای کادر و سربازان این هنگ به شهادت رسیدند.
آنچه در ادامه میخوانید، شرحی است بر گفتوگوی هابیلیان با خانواده شهید امیرمحمد مکاری:
«دوره آموزشی امیرمحمد یک ماه بیشتر بود. یک روز آمد و گفت: «مامان من به مرزبانی اعزام میشوم.» آنجا متوجه شدم سربازهایی که عازم مرز میشوند یک ماه بیشتر آموزشی دارند.
هر چقدر اصرار کردم که بگذار صحبت کنیم که محل خدمتت را عوض کنند، قبول نکرد. میگفت: «مامان دعا کن به خوبی از این دنیا بروم! مکانش فرقی ندارد.»
چهارده ساله که بود با موتور تصادف کرد. عمل شد و در شانهاش پلاتین گذاشتند. میتوانست معاف شود؛ اما حرفش یکی بود. میگفت: «اگر همه بگویند بچه ما نرود، چه کسی امنیت را تامین کند.»
هر 45 روز یکبار به مدت 15 روز به مرخصی میآمد. آخرین مرخصیاش 1فرودین1396 بود. ششم اردیبهشت هم خبر شهادتش را آوردند.
من چهار فرزند دارم و امیرمحمد فرزند دوم خانواده بود. از کودکی پسر مهربان و مطیعی بود. تا سوم راهنمایی را در روستا خواند و از اول دبیرستان به خلیلآباد رفت و در رشته کار و دانش ادامه تحصیل داد. خونگرم بود و با همه برخورد خوبی داشت. شوخ طبع بود. در مدرسه شیطنت داشت؛ اما به خاطر ادبش دوستش داشتند. از 13سالگی نمازهایش را مرتب میخواند. ده دقیقه قبل از وقت نماز، هر کجا که بود به خانه میآمد تا نمازش را اول وقت بخواند. زمانهایی که بیکار بود، ساعتی را به بازیهای خودش اختصاص میداد و بقیه زمانش را در کارهای کشاورزی به ما کمک میکرد. هر کاری در بیرون از خانه یا داخل خانه داشتم با استقبال انجام میداد. با بچههای کوچکتر از خودش بسیار مهربان بود و با آنها بازی میکرد؛ زمانی که به شهادت رسید، همه آنها سر مزارش گریه میکردند.
اگر مشکلی برایش پیش میآمد، معمولا نذر صلوات برای سلامتی امامزمان میکرد. امامزادهای در کاشمر به نام سیدمحمد علوی است که امیرمحمد خیلی به آنجا میرفت.
تابستانها در کارگاه امدیاف سازی کار میکرد. درسش را تمام کرد و سال 1395 دفترچه سربازی گرفت، چند ماه بعد هم فراخوان شد. آموزشی را در مشهد گذراند و برای خدمت به میرجاوه اعزام شد.
برادر من در جبهه به شهادت رسید. امیرمحمد همیشه میگفت: «خوش به سعادت دایی که به شهادت رسید.»
سربازی که رفت، خیلی عوض شد. خیلی مسئولیتپذیر شده بود. حال و هوایش هم تغییر کرده بود.
آخرین باری که پیش ما بود، زیاد از خانه بیرون نرفت. میگفت: «میخواهم بیشتر در کنار شما باشم.» وقتی هم رفت به برادرش پیام داد که مواظب مامان و بابا و زینب باشد.
پسر بزرگترم از طریق تلگرام خبر درگیری در میرجاوه را متوجه شده بود.
شب قبل، خواب شهادتش را دیده بودم. نمیتوانستم بپذیرم امیرمحمد را ازدست دادهام. داغ سنگینی بر دلم است.
محاکمه سرکردگان گروهکهای تروریستی، حق قانونی خانواده شهدای ترور است.»
بیشتر بخوانید:
حادثه تروریستی اهواز بخشی از بسته دولت ترامپ علیه ایران است
وطنفروشی منافقین در جنگ تحمیلی