شهید ابراهیم تاجآبادیپور 1اسفند1345 در روستای کروک از توابع شهرستان بم در خانوادهای مذهبی متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش خانهدار بود. آنها سه برادر و دو خواهر بودند و ابراهیم فرزند چهارم خانواده بود. وی قبل از انقلاب با وجود سن کمی که داشت، در راهپیمایی علیه رژیم طاغوت شرکت میکرد و دیگر جوانان روستا را نیز تشویق میکرد که در راهپیماییها شرکت کنند.
او تحصیلات خود را تا پایان مقطع دبیرستان ادامه داد، سپس به عضویت ژاندارمری درآمد. سرانجام ابراهیم تاجآبادیپور 27شهریور1367 در شهر سنندج به کمین عناصر گروهک تروریستی کومله و دمکرات برخورد کرد و بر اثر اصابت گلوله به سر و قلبش به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با همسر شهید ابراهیم تاجآبادیپور(سکینه نژادصاحبی):
«ما با هم نسبت فامیلی داشتیم، پسرعمه و دختردایی بودیم. اخلاق خوب و مهربانی ابراهیم زبانزد فامیل بود؛ به همین دلیل به او جواب مثبت دادم. یک سال عقد بودیم. محل کارش در شهرستان گلبافت بود و هر دو ماه یکبار به مرخصی میآمد، در این مدت به فامیل سر میزد.
در مدت زمانی که عقد بودیم، ابراهیم شروع به ساختن خانه کرد. سال 1366 مراسم ازدواج ما در روستا و به شیوه سنتی برگزار شد، من 18ساله بودم و ابراهیم 19ساله بود. پدرشوهرم یک اتاق به ما داد و زندگی مشترکمان را شروع کردیم.
مدتی بعد ماموریت کردستان به او ابلاغ شد. ابراهیم به کردستان رفت تا بعد از بررسی شرایط آنجا، ما را هم با خود ببرد؛ حتی خانهای هم در آنجا اجاره کرده بود. آخرین بار که او را دیدم، خبر پدر شدنش را دادم. خیلی خوشحال شد، میگفت: «اگر فرزندمان پسر شد، اسمش را اسماعیل میگذاریم.»
خاطرم است، از همه فامیل خداحافظی کرد و در 15شهریور1367 عازم کردستان شد. دوازده روز بعد در 27شهریور1367 به همراه محمود شهریاری به شهادت رسیدند.
برادرم نیز آن زمان در کردستان بود. او هم یکی از اعضای نیروی انتظامی بود. وقتی متوجه شد ابراهیم و همرزمانش در کمین عناصر گروهک تروریستی کومله و دمکرات گرفتار شدند، به کمک آنها رفت. زمانی که برادرم رسید، ابراهیم مجروح شده بود. برادرم او را به بیمارستان رساند؛ اما دیگر دیر شده بود و او به شهادت رسید.
برادرم از کردستان تماس گرفت و خبر شهادت ابراهیم را به خانواده ما داد؛ اما به من گفتند که پای ابراهیم قطع شده است و او را از بیمارستان تهران به بیمارستان کرمان منتقل کردند. من 8 روز انتظار کشیدم تا من را به ملاقاتش ببرند.
تنها 58روز از آغاز زندگی مشترکمان میگذشت که متوجه شدم همسرم به شهادت رسیده است.
مراسم تشییع پیکرش در شهرستان بم و بروات برگزار شد و او را در گلزار شهدای کروک به خاک سپردیم.
وقتی ابراهیم شهید شد، فهمیدم خداوند در قرآن فرموده است که شهدا زندهاند؛ برای همین مدام ذهنم درگیر بود که آیا ابراهیم متوجه میشود پسری دارد؟ مدتی بعد در خواب دیدم ابراهیم وارد خانه شد و پسرم سمت او رفت. من به ابراهیم گفتم: «او را میشناسی؟»
ابراهیم در جواب گفت: «هر چند دیر آمدم؛ اما پسرم را میشناسم. من همیشه اینجا میآیم و اسماعیل را میبینم.»