سرگذشت شهید عباس چراغی از زبان مادرش

8965fg

شهید عباس چراغی فارمد 9خرداد1335 در مشهد متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش خانه‌دار بود. وی تا پنجم ابتدایی درس خواند، سپس در کارخانه سیمان‌ مشغول به کار شد. پس از گذشت مدتی با شروع جنگ تحمیلی، عازم جبهه شد و سرانجام 2مرداد1362 در کامیاران توسط عناصر گروهک تروریستی کومله و دمکرات به شهادت رسید.

آنچه در ادامه می‌خوانید، شرحی است بر گفت‌وگوی بنیاد هابیلیان با مادر شهید عباس چراغی فارمد:

«عباس فرزند دوم من بود. پسر بسیار مهربانی بود. تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند، بعد هم چون مسیر مدرسه راهنمایی دور بود و شرایط مالی‌مان خوب نبود، درس را رها کرد و کمک‌خرج خانواده شد. به من هم در خانه زیاد کمک می‌کرد. من و پدرش از کارافتاده بودیم و عباس از سربازی معاف شد. هر وقت بود، تمام خرید‌ها و کارهای سنگین را خودش انجام می‌داد. شوخ‌طبع بود. وقتی کنارش بودم غم و غصه را فراموش می‌کردم. اگر از کسی حرف ناروایی می‌شنید، عصبانی نمی‌شد. اگر ناراحت می‌شد، فقط سرش را تکان می‌داد و آرام می‌نشست. خیلی کم پیش می‌آمد عباس از کسی دلخور بشود. با همه خوب بود. یکی از کارهای همیشگی‌اش سر زدن به فامیل و آشنا بود، می‌گفت: «دنیا دو روز است. همین مدت را باید غنیمت شمرد.» در این دید و بازدید‌ها هم تا می‌توانست به همه کمک می‌کرد.

گاهی که برایم مشکلی پیش می‌آمد و می‌خواستم از دیگران درخواست کمک کنم، همیشه می‌گفت: «تمام خواسته‌هایت را از خدا بخواه. اگر مشکلی برایت پیش آمد، به ائمه متوسل بشو.»

بیست‌و‌دو ساله بود که ازدواج کرد. هفت سال از زندگی مشترکشان می‌گذشت و سه تا بچه داشت.

در بحبوحه انقلاب مدام در مسجد و کمیته بود. صبح می‌رفت و شب‌ها برای خواب برمی‌گشت. علاقه زیادی به امام‌خمینی(ره) داشت.

در کارخانه سیمان کار می‌کرد که جنگ شد. آن زمان اعلام کرده بودند: «هر کس ماشین دارد برای کمک به جبهه برود.» ما مخالفت کردیم؛ اما می‌گفت: «آنجا نیاز است و من باید بروم.» حدود چهل روز رفت و چند روزی برای مرخصی آمد. به فامیل و آشنا سر زد، کارهای عقب مانده‌اش را انجام داد و گفت: «باید سریع‌تر بروم.» پدرش می‌گفت: «تو زن و بچه داری، دیگر نرو.» می‌گفت : «زن و بچه‌ام اول خدا، بعد هم شما را دارند. من باید بروم.»

مدتی از رفتنش نگذشت که به شهادت رسید.

بعد از شهادتش خیلی از آشنایان و همسایه‌ها به ما گفتند: «عباس‌آقا بسیاری از وسایل خانه ما را تامین می‌کرد.»

روز حادثه، یکی از هم‌رزمانش بیمار شده بود و عباس به جای او داوطلبانه سر پستش رفت. زمانی که در جاده بودند، در راه به کمین عناصر گروهک تروریستی کومله برخورد کردند و کومله آن‌ها را به رگبار گلوله بست.

وقتی رزمندگان رفته بودند تا پیکر عباس و هم‌رزمانش را بیاورند، دیدند که قرآن روی پای عباس باز است.»


مطالب پربازدید سایت

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

جدیدترین مطالب

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت

باید اعترافات و اسناد جنایات منافقین منتشر شود

دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛

روایت خانواده‌های شهدای ترور از جنایت‌های فرقه نفاق

دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان