در سحرگاه روز 17بهمن1392 پنج سرباز ایرانی در منطقه جکیگور استان سیستانوبلوچستان و در نزدیکی مرزهای کشور پاکستان مفقود شدند. دو روز بعد در 20 بهمن گروهک موسوم به «جیشالعدل ایران» با انتشار تصاویری در صفحه توئیتر خود مسئولیت ربایش مرزبانان ایرانی را بر عهده گرفت و چندی بعد جمشید داناییفر، یکی از این مرزبانان، توسط این گروهک به شهادت رسید.
شهید جمشید داناییفر در ۷دی۱۳۶۶ در شهرستان هامون استان سیستانوبلوچستان به دنیا آمد. او بعد از اتمام دوره دبیرستان و اخذ مدرک دیپلم عازم خدمت سربازی شد و بعد از اتمام خدمتش به استخدام نیروی انتظامی درآمد. او در سال۱۳۹۱ ازدواج کرد که حاصل آن 1 فرزند پسر است. سرانجام جمشید داناییفر در حین انجام وظیفه در مرز ایران و پاکستان در ۱۸دی۱۳۹۲ به همراه ۴ سرباز دیگر توسط گروهک ترورریستی جیشالعدل ربوده شد و یک ماه پس از اسارت به شهادت رسید. پیکر شهید داناییفر در ۲۹اسفند۱۳۹۳ به ایران بازگردانده شد.
شرحی بر گفتوگوی هابیلیان (خانواده ۱۷۰۰۰شهید ترور) با همسر شهید داناییفر:
«جمشید در۷دی۱۳۶۶ در شهرستان هامون متولد شد. پدرش کارمند بازنشسته دانشگاه علوم پزشکی زابل است و مادرش خانهدار بود. او فرزند ششم خانوادهای ۱۱ نفره بود. وی تا مقطع دیپلم درس خواند و بعد از گذراندن خدمت سربازی، به استخدام نیروی انتظامی درآمد. پس از اینکه دورههای آموزشی را با موفقیت پشت سرگذاشت، به عنوان گروهبان یکم در مرز ایران و پاکستان مشغول خدمت شد.
من و جمشید در خرداد ۱۳۹۱ ازدواج کردیم. مراسم ازدواجمان ساده برگزار شد. شروع زندگیمان در یکی از اتاقهای منزل پدرشوهرم بود. زندگی بسیار ساده و زیبایی داشتیم.
او بسیار خوش اخلاق و خانوادهدوست بود. با وجود خستگی کار، زمانی که به منزل میآمد، در انجام کارهای خانه کمک میکرد. اگر عصبانی میشد سعی میکرد خشمش را فرو برد. زمانی که فرزندم را باردار بودم میگفت: «فرقی نمیکند دختر یا پسر باشد فقط سالم و صالح باشد خدا را شکر میکنم.»
او از شغلش راضی بود. هر زمان که از ماموریت باز میگشت احساس میکردم تحولی در او به وجود آمده است انگار سکوت و تنهایی مرز به خدا نزدیکترش میکرد.
آخرین باری که به ماموریت رفت قرار شد برای تولد فرزندمان برگردد. به دلیل موقعیت مکانی که در مرز وجود داشت قرار گذاشته بودیم که با پیام از احوالات هم مطلع شویم. بعد از اینکه دکتر رفتم تا زمان زایمانم مشخص شود، پیام دادم و منتظر ماندم تا پیامم را صبح روز بعد بخواند و به من زنگ بزند؛ اما هیچ خبری نشد.
روز قبل از اسارت ساعت 3 عصر با هم تلفنی صحبت کردیم. بعد از صحبت با من به طرف مقر حرکت کرد. دو روز از همسرم بیخبر بودیم. تا اینکه صبح روز شنبه گروهک جیشالعدل عکس ۵ مرزبان را که به اسارت گرفته بودند در وبلاگشان گذاشتند. وقتی عکس را دیدم بخاطر سلامتی همسرم خدا را شکر کردم.
فرزندمان امیدرضا 1 ماه بعد از اسارت پدرش به دنیا آمد. عکس فرزندم را در رسانهها گذاشتیم تا شاید رهبران گروهک شیطان صفت جیش العدل دلشان به رحم آید و حداقل به پدرش نشانش دهند.
به گفته ۴ سربازی که آزاد شدند، یک ماه بعد از اسارت همسرم را از بقیه جدا کرده و آنها هیچ اطلاعی از احوالات او نداشتند.»
از آنجا که خانم نظامدوست نتوانست جزئیات شهادت همسرش را شرح دهد دامه مصاحبه را در خدمت پدرش بودیم:
«یکی از سربازان آزاد شده میگفت: «اعضای گروهک جیشالعدل شهید داناییفر را بردند و گفتند کارش انجام شده و قرار است به ایران بازگردد.» در حالی که بعد از جدا کردن از بقیه او را به شهادت رساندند. پیکر شهید ۱۴ ماه بعد از شهادتش توسط سربازان گمنام امامزمان(عج) از خاک پاکستان به ایران انتقال داده شد. جهت شناسایی رفتم؛ اما چیزی جز استخوان از او باقی نمانده بود. از روی لباسهایش جمشید را تشخیص دادم. پیراهن خون آلودش نشان میداد که ۲ گلوله به وی اصابت کرده است. برای اطمینان از همسر و فرزندش نمونه DNA گرفته شد. آزمایشها تاکید کرد که استخوانها متعلق به جمشید است.»
خانم نظامدوست در ادامه در مورد گروهک جیشالعدل گفت: «دشمن فقط قصد آزار و اذیت این ملت را دارد. آنها میخواستند با زور از همسرم علیه نظام اعتراف بگیرند؛ اما نمیدانند که ملت ایران برای میهنشان از جان مایه میگذارند و تا آخرین قطره خونشان از نظام و رهبرشان دفاع میکنند. همانطور که جمشید برای دفاع از مرزهای میهن جانش را فدا کرد.»