چپی ها زود می بریدند(1)

Shajooni Salek Dabagh

پیش درآمد

اغراق نیست اگر مدعی شویم بندهای زندان سیاسی ، بسیار بیش از باشگاه ها و کلوپ های احزاب و جایگاه های رسمی سیاست ورزی ، محمل نظریه پردازی و نیز صف بندی های اهل سیاست بوده است . سیاست پیشگان در زندان فرصتی می یافتند تا دگرباره نگاهی به خویش و به دیگری بیاندازند و درست یا نادست را در فضایی متفاوت و در هر دو سو بنگرند .

در تاریخ انقلاب اسلامی نیز تعاملات زندانیان پیش از پیروزی انقلاب ، فراوان موجب خط کشی و صف بندی در میان آنان شده است ، صف بندی هایی که تا پس از انقراض رژیم شاهنشاهی و حتی تا هم اینک ، جایگاه پررنگی را در عرصه سیاست به خود اختصاص داده است .

در میز گرد حاضر ، سه تن از زندانیان مسلمان و شناخته شده رژیم شاه ، از آغاز مرزبندی های خویش با جریان چپ و نیز نحله های گوناگون موجود در این جریان سخن گفته اند و به ویژه ، شیوه های جزب آنان از میان مذهبی ها را مورد بازبینی قرار داده اند . یادآور بر این باور است که غور در این برهه از تاریخ انقلاب می تواند زمینه های بسیاری از حوادث پس از آن را بر پژوهش گران نمایان سازد .

با سپاس از میهمانان این میز گزد که با نیک دلی دعوتمان را اجابت کردند .

 

چالش با چپ در زندان در میز گرد « یادآور » با خانم مرضیه حدیدچی ( دباغ ) ، حجت الاسلام و المسلمین جعفر شجونی و حجت الاسلام و المسلمین احمد سالک

چپی ها زود می بریدند

جناب شجونی ! در آغاز بفرمائید چندبار دستگیر شدید و در زندان چقدر با گروههای غیر مذهبی تماس داشتید ؟

شجونی : عدد دستگیری ما 25 بار بود ، اما ماندن ما زیاد نبود . جمعا یادداشت کرده اند 19 ماه و 11 روز ، ولی به شکل غیر قانونی و بلاتکلیف زیاد نگه می داشتند . یک بار هم که در دادگاه نظامی محاکمه شدیم و یک سال گرفتیم . هر وقت که ما زندان رفتیم ، صف بندی های چپ و راست وجود داشت . دانشجو بود ، روحانی بود ، افراد از شهرهای مختلف بودند ، از مشهد ، اصفهان ، شیراز و از جاهای دیگر هم بودند . یک عده شان اهل نماز و انجام فرایض بودند و یک عده شان نبودند .

در آن مقطع آغازین که شما زندان را تجربه کردید ، جریانات عمده در زندان چه گروههایی بودند و چه خصوصیاتی داشتند ؟

شجونی : در ماهها و سالهای اولیه نهضت ، بخش عمده زندانی ها که از بازاری ها و اداری ها و کاسب ها تشکیل می شدند ، معمولا اهل نماز بودند و کمتر گرایش به چپ داشتند . بندگان خدا راه مستقیم بودند . چپی ها اسمشان را گذاشته اند راست ! در کشور ما حزب توده که آمد ، به هر حال یک عده چپی شدند ، یک عده مارکسیست شدند ، بعدها هم یک عده توده ای نفتی پیدا شدند ، توده ای انگلیسی پیدا شدند ، توده ای آمریکایی پیدا شدند و به تدریج شاه هم بهانه ای پیدا کرد که حتی به برخی از مسلمانان بگوید مارکسیست اسلامی . به یک عده که مبارزه اسلامی می کردند می گفت اینها چپ هستند ! ممکن است این عنوان بر عده ای صدق می کرد ، اما تعداد آنها بسیار ناچیز بود . آنچه که عمدتا ما در زندان در اطراف خود می دیدیم ، یک عده بازاری و کاسب بودند که اعلامیه امام را پخش کرده بودند ، متدین بودند . بعضی از اینها به خانواده یک زندانی سیاسی کمک کرده بودند و چهار سال و پنج یال محکوم شده بودند . بعدها مجاهدین خلق هم آمدند که به قول خودشان مبارز بودند و بعدها چپ و منحرف شدند . مارکسیستها هم بودند ، منتهی مجاهدین با مارکسیستها بیشتر می جوشیدند تا با ما .

چپی های مبارز و زندان رفته عملا به چند نحله تقسیم می شدند ؟

چپی ها دو دسته بودند . از قدیم کسانی بودند که به حزب توده می رفتند ، اما نمازخوان بودند ، مثل احمد آرام ، استاد دانشگاه که دهها جلد کتاب نوشته ، می گفت یک جایی نیست که ما برویم مبارزه کنیم ، لذا نی رفت «خانه صلح » در انتهای خیابان فردوسی که مال حزب توده بود . بعد آنجا غروب که می شد وضو می گرفت و رو به قبله می ایستاد و نماز می خواند . می گفتند اینجا مال حزب توده است کسی اینجا نماز نمی خواند . می گفت من برای مبارزه آمده ام ، نه اینکه نماز نخوانم . جایی نسیت که ما مشتی گره کنیم و زنده باد مرده بادی بگوئیم . جلال آل احمد هم همین تجربه را داشته . جلال آل احمد اهل اورازان است که همه شان از سادات هستند ، پدرش ، جدش ، همه از علما و مراجع بودند . می گفت جایی نبود که ما برویم بنشینیم دور هم و مذاکرات سیاسی بکنیم و حرفی بزنیم و لذا رفتند به حزب توده . حزب توده هم مثل بادکنک ، ما را باد کرد و یک نوار انتظامات هم به بازویمان بست و ما هم رفتیم تظاهرات برای ملی شدن صنعت نفت ، ولی بعد دیدیم که یک ماشین روسی پر از سرباز ، تظاهرات را نگهبانی می کند . می گفت من روسها را که دیدم از خجالت آب شدم و زود رفتم به کوچه سید هاشم در خیابان سعدی و بازوبندم را سوت کردم به یک طرف ! این را در یکی از خاطراتش نوشته . عجب ! ما می خواهیم نفتمان از دست اجانب نجات پیدا کند ، حزب توده دلش می خواهد فقط نفت جنوب ملی شود و نفت شمال را بدهد به اربابشان روسها . اما در سالهای 41 ، 42 هم که زندان بودیم ، مرحوم آیت الله طالقانی بود ، آقای مهندس بازرگان بودند و یاران آنها از آن طرف هم چمد نفر چپ بودند . آنها اهل نماز نبودند ، اما اینها اهل نماز و مستحبات بودند . بعدها که در سال 51 ، 52 رفتیم به زندان ، مجاهدین زیاد شده بودند و چپی ها هم اعم از فدایی خلق و مائوئیست و دویچیکیست هم زیاد بودند که نماز نمی خواندند . عده ای ظاهران نماز می خواندند اما در سراشیب تزلزل بودند . منتها ما آخوندهای آنجا زندانی ها را دید می زدیم و متوجه تحولات زندان بودیم ... . هر زندانی که می آمد و مثلا در ماه رمضان افطار می خورد ، ایدئولوگ های مارکسیست با او برنامه می گذاشتند و سعی می کردند به تدریج او را عوض کنند . تخت خوابهای راهروهای بند دو و سه ، سه طبقه بود . ایدئولوگ های مارکسیست و کمونیست در طبقه بالای تخت خوابها با زندانی های نماز خوان و روزه گیر پچ پچ می کردند . ما روحانیون قضایا را دنبال می کردیم که اینها با این پچ پچ کردن ها چه بلایی بر سر این جوانهای تازه وارد می آورند . دنبال جذب عضو بودند . بعد ما می دیدم که مثلا فلان زندانی ظاهرا مسلمان ، دیگر نمی آید با ما افطار کند و فردا ظهر ناهار می خورد ! ما یک کمی با آنها صحبت می کردیم و یک کمی با اینها . مجاهدین هم آرام و ساکت بودند و فقط با خودشان بودند

 

هنوز مارکسیت نشده بودند ؟

شجونی : اینها برای همدیگر نهج البلاغه و قرآن پچ پچ می کردند، ولی ما آخوندها ، از جمله بنده یا آقای نعیم آبادی بندر عباس یا آقای فاکر که می خواستیم گوش بدهیم و متوجه بشویم که اینها نهج البلاغه و قرآن را چگونه معنا می کنند، اینها بلافاصله سکوت می کردند و هیچی نمی گفتند! سرانجام رازشان از پرده بیرون افتاد و بعضا با گستاخی اعلام کردند که به مکتب چپ پیوستند .خاطرم است که رجوی در بند 5 زندان قصر بود. شاید 4-5 سال قبل از انقلاب آمد به بند 6 پیش آیت الله انواری گفت:« این آیت الله خمینی و منتظری و طباطبایی و طالقانی و... هیچ کدام قرآن و نهج البلاغه را نمی فهمند!» آقای انواری هم گفته بود: « پس امام صادق و امام رضا و امام عسگری هم قرآن و نهج البلاغه را نفهمیدند ، چون در آن زمان مارکسیسم نبود !»

این حرف به قدری به این مردک برخورد که تا پیروزی انقلاب پیش آقای انواری نیامد . مجاهدین خلق هم که ظاهرا نماز خوان بودند دائما ما آخوندها را بایکوت می کردند و توی نخ ما بودند .از ما پول می گرفتند ، به کمون چپی ها می دادند مثلا ما ضد سیگار بودیم ، اما پول سیگار چپی ها را باید ما می دادیم ! اگر ما مثلا به امر بری می گفتیم برو یک کیلو سبزی خوردن برای ما بخر اینها وقتی می فهمیدند ما را بایکوت می کردند که: مگر شما تافته جدا بافته هستید؟ چرا سبزی خوردن کی خرید؟ همه باید یکی باشند. می گفتیم این مزخرفات چیست که می گویید؟

این حرفها مال دورانی بود که در آستانه تغییر و تحول بودند ؟

شجونی: بله در سال 50 و 51 در آستانه تحول بودند . از اوین هم به گوش ما می رسید که آقایان در آنجا اعلام کرده اند که مارکسیست ها نجس هستند . مارکسیست های زندان قصر در بند 1 و 7 بودند . من در آنجا با مرحوم حسینی زابلی که بنده خدا در حزب جمهوری به شهادت رسید ، مانوس بودم . بد نیست بگویم که ایشان یک کلیه هم بیشتر نداشت و زیر شکنجه فریاد می زد : بی انصاف ها ! من یک کلیه بیشتر ندارم . و ساواکی ها هم می گفتند : ما می خواهیم کاری کنیم که آن یک کلیه تو هم از کار بیوفتد . غرض اینکه بنده و آقای حسینی که می رفتیم وضو بگیریم ، اینها آب روی ما می ریختند که مجبور باشیم لباسمان را عوض کنیم که مثلا دق دل خبری را که از زندان اوین شنیده بودند ، سر ما در آورند !

من یک داستان بامزه ای هم با اینها دارم . یک وقتی دیدم چپی ها با من گرم می گیرند ، درحالیکه به همه آخوندها فحش می دادند . من به اینها می گفتم : من که نفاق ندارم و ظاهر و باطنم یکی است . چطور شما با من که آخوند هستم خوبید ، ولی با بقیه آخوندها بد هستید ؟ می گفتند می ترسیم خبر برود زیر ( 8 ) ؟ بنده جاسوس این پاسبانها هستم و خبر می برم ؟ خلاصه بعد از 10 ، 20 روز که به ما اعتماد کردند ، گفتند علت اینکه تو را دوست می داریم این است که نیم رخ تو شبیه لنین است ! یعنی با مغز اینها کاری کرده بودند که اینها همان یک ذره علاقه ای را هم که من داشتند ، بخاطر لنین بو د ! به هر حال بعد هم که مواضعشان معلوم شد و به لعنت ایزدی پیوستند ! آقای شریعتمداری روزنامه کیهان می گوید : ما در زندان اوین که بودیم ، برای فاجعه 17 شهریور نامه ای خطاب به امام تهیه کردیم . چپی ها گفتند ما بسم الله را قبول نداریم و رهبری آقای خمینی را هم قبول نداریم ، لذا امضا نمی کنیم ! مجاهدین هم عینا همان حرف را زدند و گفتند رهبری ایشان را قبول نداریم . بعد هم که انقلاب پیروز شد و آن کارها را کردند و به اعنت خدا گرفتار شدند .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31