عصر جديد، دستاوردها و خسارتهاي فراواني به همراه آورده است؛ دستاوردهاي متنوع و متضادي كه اين عصر را جلوهاي خاص بخشيدهاند. سرعت و شدت تحولات در عرصههاي گوناگون بهگونهاي است كه تضادها و تنشهاي بسياري را زمينهسازي ميكند. در چنين فضايي، بيثباتي همچون عارضهاي مزمن، سيستمهاي مختلف را فراگرفته و كاركرد تعادلي آنها را تحتالشعاع قرار داده است. گرايش به ترور در عصر جديد و بهكاربردن «ايسم» براي آن، و استناد به مقولهاي تحت عنوان «تروريسم» از جمله معلولهاي اين دوران است. نكته قابل تأمل آن است كه هرچه پيشرفتهاي فنّي و تكنولوژيكي، نشانهاي از پيشرفت بشر در جهت آرمان غلبه بر طبيعت بهشمار ميروند، نگرانيهاي جدي درخصوص ضعف قدرت تنظيمي روابط انساني و ناكارآمدي سيستمهاي سياسي و اقتصادي موجود در ترميم آسيبها، از تاييد وضع موجود زندگي انسانها به مثابه آرمان و مطلوب، ميكاهد. هرچند كثرت ترور در طي زمان آن را همچون پديدهاي تاريخي نمايان ساخته است، تمايل به آن بهعنوان ابزاري كارآمد در حذفهاي فيزيكي و غيرفيزيكي مخالفان و دشمنان، نهتنها از بين نرفته، بلكه با ناكارآمدي سيستمهاي موجود، افزايش بسياري نيز داشته است، اما بايد در نظر داشته باشيم كه شيوهها و دامنه ترور در عصر جديد به جهت تغييرات ساختاري و سازماني اين دوره، بسيار با آنچه در گذشته وجود داشته است، تفاوت دارد. اين تغييرات دردناك ميتوانند مسخشدگي و انزوا را موجب گردند، و نيز ناسازگاري، اعتراض و خشونت را به بار آورند، كه ترور يكي از نشانههاي بارز آن ميباشد. هشدارهاي علماي علوم اجتماعي و متفكران و انديشمندان در مورد اين تاثير ناگوار همواره از آغاز عصر جديد تا به امروز مطرح بوده است. تنوع تحليلي منبعث از تفاوت ديدگاهها و منافع تحليلگران، باعث گرديده است ترور از جنبههاي مختلفي، چون نگرش سياسي، اقتصادي، و اجتماعي ــ فرهنگي، شناسايي و معرفي گردد و لذا تعريف مشخصي كه بتواند مصاديق روشني از ترور نشان دهد، حاصل نيامده است. آميختگي اقتصاد و سياست از سويي و ايدئولوژي و سياست و فرهنگ از سوي ديگر سبب شده است، ترور، معلولي چند وجهي گردد، بهنحوي كه مصاديق متضادي پيدا كند. در هر حال ميتوان به صورت عام، ترور را ثمره ناكارآمدي سيستمهاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي موجود در داخل كشورها و فراتر از آنها دانست كه موجبات تمايل به ترور بهعنوان ابزاري كارآمد را تقويت مينمايد. ناگفته نماند كه فقدان آمادگي، قابليت و مهارت ارتباط و گفتوگو را نميتوان يكسره به سيستمهاي موجود منتسب نمود، زيرا آنچه به عنوان ناكارآمدي ذكر كرديم، معادلهاي يك مجهولي نميباشد و بازيگران و كنشگران آن، بيش از يك جامعه و يك حكومت هستند، بنابراين در تعميم اين نظر بايد تأثير عوامل (بازيگران) خارجي و فراملّي را در تهييج و سازماندهي فعاليتهاي تروريستي در درون كشورهاي مخالف در نظر گرفت كه در اين صورت، ترور، ناشي از مقابله غيرمستقيم كشور يا كشورهايي (بازيگر يا بازيگران فراملّي) است كه عليه كشور مخالف و دشمن انجام ميشود، تا با استفاده از پيامدهاي آن، كشور هدف را تحت فشار قرار دهند.
ضعف و نقص قواعد بازي، افزايش شكافهاي گوناگون در دولت ــ ملتها و ميان آنها در سطوح منطقهاي و جهاني، تلقين نااميدي براي ايجاد تغييرات عدالتخواهانه و شيوع باور به امكانناپذيري كاهش و تخفيف تبعيضها، از ديگر عوامل و متغيرهايي است كه مقابله با مخالفان را به طرق غيرقانوني و ضدانساني (ترور) پديد ميآورد. بنابراين ميتوان ترور را ناشي از اختلالي مزمن در روابط انساني دانست كه حاصل آن، كشتن و از بين بردن مخالفان است. نكته مهم در اين زمينه آن است كه فراگيري سيستمهاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي در درون هر كشوري، از يك سو، و شكلگيري اين سيستمها به صورتي شبكهاي در سطوح منطقهاي و جهاني، از سوي ديگر، سبب افزايش قدرت تاثيرگذاري تغييرات گرديده است. اين در حالي است كه زندگي افراد در چنين روابط سيستمي و شبكهاي به صورت روزافزوني تحتتاثير تغييرات محيطي قرار گرفته و دشواري انفكاك از آن، لاجرم افراد را درگير مناسبات موجود ميكند و آنها را بهعنوان بازيگران سيستمهاي مختلف، به عكسالعمل وادار مينمايد. لذا بيم آن ميرود كه گسترش نفوذ و تاثيرگذاري متغيرهاي دخيل، ترور را به صورتي وسيعتر و عموميتر در كشورهاي مختلف دامن زند و از كيفيت زندگي انساني در قرن بيستويكم بكاهد. آنچه در چنين شرايط مستعدِ تحريك و انفجار، تاثيري تسريعكننده دارد دستاندازي برنامهريزيشده و عامدانه قدرتهاي سلطهگر است. البته چندان دور از ذهن نيست كه وقتي ترور، همچون يك هدف در افكار عمومي جهانيان جاي ميگيرد، قدرتهاي بزرگ از اولين مدعيان شكار و تسخير آن هدف باشند. همچنين تاثير مشروعيتبخش ترور به اقدامات و تصميمات مخالف آن، عرصهاي آزاد براي سلطهگران ميگشايد كه با بهرهگيري از اين مشروعيت، مخالفان خود را تروريست معرفي كنند، و فعاليتهاي تروريستي را عليه آنان سامان دهند. بنابراين ميتوان گفت كه در سطوح خرد و كلان با بحراني سيستمي روبرو هستيم كه ترور يكي از نشانههاي آن به شمار ميرود.
آنچه براي نظامهاي استقلالطلب، نظير جمهوري اسلامي، مهم و حياتي است، شناخت دقيق و صحيح وضعيت موجود از يك سو و پيگيري راهكارهاي برونرفت از مشكلات پيشرو براساس امكانات سيستمي موجود از سوي ديگر ميباشد؛ بهعبارت ديگر، درك سيستمي از ترور بايد جانشين درك مقطعي و تكبعدي از آن گردد تا به هنگام مقابله با آن بتوان از امكانات موجود نهايت بهره را برد.