پس از شهادت، من را جوان ناکام نخوانید

Khatere13پس از شهادت، من را جوان ناکام نخوانید

سید مجید مطئن بود که به شهادت می‌رسد؛ ولی اعتقاد داشت تا من راضی به شهادتش نباشم، این اتفاق نمی‌افتد. گاهی می‌گفت: «مادر از من دل بکنید تا من هم پرواز کنم.»

همیشه می‌گفت: «هنگامی که به شهادت رسیدم، هیچ‌گاه من را جوان ناکام نخوانید و در مراسم تشییعم مشکی نپوشید. برای من دعا کنید تا اسیر و زخمی نشوم، دعا کنید شهید شوم.»

من در مجلس سید مجید به خاطر وصیتی که کرده بود، مشکی نپوشیدم.

مادر شهید سیدمجید شوشتری

بزرگترین دشمن را نفس اماره می‌دانست

تمام کار‌هایش را خالصانه و فقط برای قرب الهی انجام می‌داد. جمله «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منهم» سرلوحه همیشگی زندگی‌اش بود. روزی چند بار دست من را می‌بوسید و حلالیت می‌طلبید. اگر اجازه نمی‌دادم دستم را ببوسد، پایم را می‌بوسید. با نفس اماره‌اش می‌جنگید، این مبارزه حتی برای اطرافیانش نیز واضح بود. از تجملات و دلبستن به دنیا گریزان بود و می‌گفت: «تجملات انسان را از خدا دور می‌کند.»

مادر شهید محمدعلی شاهچراغی

از کودکی به خوردن روزی حلال معتقد بود

خشم و کینه نسبت به طاغوت از‌‌ همان بچگی در دل بچه‌های ما نهادینه بود. آن سال‌ها در مدارس به بچه‌ها تغذیه می‌دادند. من همیشه به بچه‌هایم می‌گفتم یک وقت از آن تغذیه‌ها نخورید، چون آن‌ها را با پول شاه تهیه کرده‌اند و شاه نیز این پول‌ها را به اجبار از مردم گرفته است. یک روز سید حسین آمد و گفت: «موزی را که مدرسه داده بود از پنجره به بیرون پرتاب کردم، تعداد زیادی از بچه‌ها دویدند که آن را بردارند»

پدر شهید سیدحسین میری‌ماستری فراهانی


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31