همسر شهید رضایی‌نژاد: «بادیگارد» صحنه ترور «داریوش» را برایم تداعی کرد

Hatamikia1

حاتمی‌کیا گفت: سعی کردم در این فیلم فرق بین «بادیگارد» و «محافظ» را تعریف کنم، اما چه کنم که مسئولان عالم فرهنگ و مردان سیاست بادیگارد هستند، نه محافظ.

توی لابی تالار ایوان شمس خبرنگارها و عکاس‌های دوربین به دست از خودشان پذیرایی می کنند. مأمور انتظامات هر چند دقیقه یک بار هشدار می دهد که فیلم دارد شروع می شود. داخل سالن نمایش صندلی خالی پیدا نمی شود. پشت صندلی های 4 ردیف اول کاغذی چسبانده اند که رویش نوشته شده: مخصوص خانواده معظم شهدا.

روی پرده نمایش نماهنگ های سازمان اوج پخش می شود؛ نماهنگ «چشم به راه» که شعرش را علیرضا قزوه نوشته و صادق آهنگران آن را می خواند. یا نماهنگ دیگری که در آن علیرضا قربانی شعر مشهور عارف قزوینی را می خواند: «از خون جوانان وطن لاله دمیده...» نویسنده و کارگردان این نماهنگ محمدحسین مهدویان است؛ همان کارگردان جوان فیلم «ایستاده در غبار»

خبرنگار صدا و سیما دارد از خانواده شهدا مصاحبه می گیرد. بین ردیف ها، صندلی اضافه گذاشته اند. نماهنگ بعدی «مادران گمنام» است که شعرش را حامد عسکری نوشته و صابر خراسانی آن را دکلمه می کند. روی نماهنگ تصاویری از انتظار یک مادر نشان داده می شود: «از امـامزاده که برمـیگرده، شـاخـه گـل تـو لیـوان آب میـذاره/ سفرشو پهن میکنه تو ایوون و واسه ی تو هم یه بشقاب میذاره». چند نفر آرام اشک می ریزند.

سالن تاریک می شود. لوگوی «بادیگارد» بر پرده نقره ای نقش می بندد. جمعیت خاموش می شوند: «چرا اینقدر دیر اومدی؟ مأموریت بودم. شغلت چیه؟ تو حفاظتم. نگهبانی؟ محافظم. آهان پس بادیگاردی...». فیلم با سکانس شهادت «حیدر ذبیحی» تمام می شود. گونه خیس پسر جوان بغل دستی ام را می بینم. سالن که روشن می شود حاتمی کیا آرام از میان جمعیت رد می شود. یکی می گوید: صلوات بفرست.

عکاس ها می روند سمت حاتمی کیا که ردیف اول نشسته. مجری که کتی آبی پوشیده پشت تریبون می رود. صحبتش را مثل «حاج حیدر» با «به نام خداوند شهیدان» شروع می کند. روی پرده تصویری از حاتمی کیا را انداخته اند که کنارش نوشته شده: «ابراهیم جان؛ ای بلبل عاشق جز برای شقایق ها مخوان».

 مجری می گوید: «مثل خیلی ها با دیدن فیلم اشک ریختم.» می گوید: «میزبان اصلی آقای حاتمی کیا، خانواده شهدا هستند.» بعد پشت صحنه «بادیگارد» پخش می شود؛ تصاویری از سختی های کار و دل شوره ها و نگرانی های حاتمی کیا. مجری می گوید: «در سالن خانواده شهدای هسته ای، دفاع مقدس و مدافع حرم حضور دارند.» و از خانم رضایی نژاد دعوت می کند که پشت تریبون بیاید.

 همسر شهید رضایی نژاد می گوید: «سه نسل خانواده شهدا این جا است.» می گوید: «من کمی احساساتی هستم. سعی کردم در طول فیلم خودم را نگه دارم. فکر نمی کردم گریه کنم.» می گوید: «مثل سکانس پایانی بادیگارد، من و خانم شهید شهریاری هم در لحظه ترور کنار همسرمان بودیم.» و با بغض ادامه می دهد که: «سکانس آخر بادیگارد، صحنه ترور داریوش را برایم تداعی کرد.» می گوید: «من دوست داشتم «محافظ» داریوش باشم... آقای حاتمی کیا شما حق مطلب را ادا کردید. شهدای هسته ای هیچ کدام محافظ نداشتند.»

 بعد همسر شهید شهریاری پشت تریبون می آید: «افتخار می کنم که در سینمای ما آدم هایی هستند که هنر را با اعتقاد تلفیق می کنند.» می گوید: «من مهندس هستم. در همین دانشگاهی که فیلم نشان می دهد، تدریس کرده ام و نوستالژی جالبی به فیلم داشتم. با اینکه کلا اهل هنر و سینما و تلویزیون نیستم ولی واقعا لذت بردم.» می گوید: «از بازی معجزه سینمای ایران آقای پرویز پرستویی هم تشکر می کنم. همین طور از خانم مریلا زارعی.» بعد به شوخی ادامه می دهد که: «البته دکتر شهریاری شبیه بابک حمیدیان نبود! من هم شبیه همسرش نیستم. من هیچ وقت مثل این خانم حلقه ازدواجم را در نیاوردم!» جمعیت تشویق می کنند.

 مجری برنامه دعوت می کند از خانواده شهیدان: فیاض بخش، کاظمی و آبشناسان که روی سن بیایند. بعد از میان خانواده شهدای هسته ای از خانواده شهید احمدی روشن و شهید علی محمدی دعوت می کند. و از میان خانواده شهدای مدافع حرم دعوت می کند از خانواده شهید محرم ترک، شیردل، باغبانی، سیرت نیا، حمیدی خانواده شهید براتی که از برادران افغانستانی است. حاتمی کیا ایستاده تشویق می کند.

 مجری می گوید: «قرار است دو تابلوی نقاشی به آقای حاتمی کیا اهدا شود.» یکی که کوچک تر است و روی آن تصویر ابراهیم حاتمی کیا نقش بسته. بعد متنی را می خواند: «ظهور حاتمی کیا در سینمای انقلاب واقعه ای است نظیر انقلاب... او یک بسیجی است».

 مجری از حاتمی کیا دعوت می کند که روی سن بیاید. و می خواهد از همسر شهید علی محمدی درخواست کند که تابلو را به ابراهیم حاتمی کیا تقدیم کند که حاتمی کیا ناگهان پشت تریبون می آید: «من باید خیلی سخت جان باشم که اینجا جلوی خودم را بگیرم» می گوید: «دیروز همین موقع کربلا بودم. آنجا دعایی کردم. از شما هم می خواهم همین دعا را برای من بکنید. دعا کنید تا هستم در خدمت شما باشم. دعا کنید اگر هم رفتنی شدم در بستر نروم».

 می گوید: «عزیزی چند دقیقه پیش گفت شما تشویق به جنگ نکنید... من هیچ وقت مشوق جنگ نبوده ام، ولی نمی توانم چشم ببندم بر عزیزانی که در سوریه هستند... من بادیگارد را تقدیم می کنم به خاک پای این بچه ها و خانواده های شان... دلم می خواهد یک روزی اگر قرار شد بروم مثل عزیزان شما باشم... خدا کند این اتفاق بیفتد.» چشم های حاتمی کیا از اشک خیس شده است: «سعی کردم در این فیلم فرق بین «بادیگارد» و «محافظ» را تعریف کنم، اما چه کنم که مسئولان عالم فرهنگ و مردان سیاست بادیگارد هستند، نه محافظ». جمعیت کف می زنند. می گوید: «وقتی به امثال من ضربه می زنند به بچه هایی که پشت سرم هستند هم ضربه می زنند. باری شان متأسفم. عرصه دست این جماعت است؛ بادیگاردهای فرهنگی.»

 بعد همسر شهید علیمحمدی به نیابت از خانواده های شهدا تابلوی نقاشی را به حاتمی کیا تقدیم می کند. نقاشی دوم را «حسن روح الامین» به ابراهیم حاتمی کیا تقدیم می کند. روح الامین جوان می گوید: این نقاشی یکی از کارهای پایان نامه ام است که راجع به حضرت ابوالفضل (ع) است.» می گوید: «می خواهم به معلم مان آقای حاتمی کیا بگویم از آغاز خلقت مزد رسالت پیغمبر و امیر مؤمنان را ندادند. تا برسیم به حاج کاظم و حاج و حیدر که البته مزد حاج حیدر را خدا داد. ان شاءالله مزد شما را هم خداوند بدهند.» روی صورت حاتمی کیا لبخند نشسته است.

 همسر شهید تهرانی مقدم هم هدیه ای به رسم یادبود تقدیم حاتمی کیا می کند. مجری می گوید: «مراسم تمام شده است.» همسر شهید رضایی نژاد آرمیتا را می برد پیش حاتمی کیا. جمعیت آرام از سالن خارج می شوند. حاتمی کیا از سن پایین آمده و چند نفری دورش را گرفته اند. آقا ابراهیم فرزند یکی از خانواده شهدا را بغل کرده. پسر نوجوانی سلفی می گیرد. جانبازی که روی ویلچر است چیزی به حاتمی کیا می گوید. حامد زمانی هم خوش و بش می کند. حاتمی کیا دوباره روی سن می رود و با خانواده شهدا عکس یادگاری می گیرد. هنوز دارد لبخند می زند.

منبع: گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31