«هاله های ابهام»

قسمت سیزدهم خاطرات احمد احمد

 

Ahmad E Ahmad

وقتی به شهربانی رسیدیم ، دیگر مرا نزد برادرم نبردند و به این ترتیب از او جدا شدم ، گویا برادرم در این مدت با آنها وارد مذاکره شده و فهمیده بود که مشکل از طرف من است . ساعتی بعد به برادرم می گویند که آزاد است و برود و او می پرسد : " داداشم چه می شود ؟ " به او می گویند : " او حالا حالاها اینجا مهمان است ، شما بروید . "

حاج مهدی با قیافه حق به جانب می گوید : " او جوان است ، نمی داند کاری نکرده و اگر هم اشتباهی مرتکب شده از سر جوانی بوده و قصدی نداشته است . " به او می گویند : " برادرت کاری کرده که حتی تو هم خبر نداری ، حالا برو بعداً می فرستیم که بیاید ."

حاج مهدی وقتی به وخامت اوضاع پی می برد ، بر حسب تجربه نزد استوار پاسبانی می رود و یک اسکناس 50 تومانی به او می دهد و می گوید : " از این پول 30 تومان برای خودت بردار و بقیه را هم برای برادرم خرج کن ." استوار تحت تأثیر این سخاوت برادرم قرار می گیرد و می گوید : " حاج آقا ، هر روز چند نفر مثل داداش تو که جوان هستند می آورند اینجا . هنوز معلوم نیست موضوع چیه ، می گویند اینها می خواستند جنگ مسلحانه کنند ."

حاج مهدی می فهمد از طرفی قضیه خیلی بیخ دارد و از طرف دیگر به دلیل وضعیت سری بودن تشکیلات حزب ملل اسلامی و ارتباطات بین افراد نمی دانسته که چه کاری باید بکند تا اطلاعات بیشتری به دست آورد . همین قدر استنباط می کند که پای یک گروه و تشکیلات مسلحانه در میان است .

ساعت حدود 5 بعدازظهر مرا به اتاق دیگری بردند ، در آنجا صدای دلخراش جیغ و فریاد به گوش می رسید و موجب می شد که رشته افکارم از هم گسیخته شود ، البته بعدها فهمیدم که این صداها نواری بیش نبود که برای ارعاب دستگیر شدگان استفاده می کردند .

بالاخره آن روز شب شد ، مأموری را صدا زدم و گفتم که می خواهم نماز بخوانم ، او با تندی دشنام داد و گفت : " شما که می خواستید مملکت را از بین ببرید ، نماز هم می خوانید ! نماز کمرت را بشکند ! ." اعتنایی به ناسزاهای او نکردم و پرسیدم : " سرکار قبله به کدام طرف است ؟ " او با عصبانیت جهتی را نشان داد .

به دستشویی رفتم و وضو گرفتم و بعد نمازم را خواندم ، بلافاصله پس از نماز مرا برای بازجویی به اتاق دیگری بردند ، در آنجا سه نفر بودند ، بازجو در مقابلم و دو نفر هم در طرفینم نشستند و با قدرت مچ های دستم را گرفتند . بازجو هر چه پرسید سکوت کردم .

او از روزنامه خلق پرسید ، خودم را به بیراهه زدم و گفتم : " خلق که واژه ای برای کمونیست هاست ." گفت : " آره ، شما از کمونیست ها بدتر هستید ." بعد چند سیلی به صورتم زد ، از دوستانم و ارتباطاتم پرسید و من سکوت کردم .

از من خواست که حرف بزنم و راستش را بگویم ، گفتم : " هیچی برای گفتن ندارم . " بازجو از من عصبانی و ناامید شده بود ، می گفت : " یا الله حرف بزن ، بگو .... اعتراف کن ! " و مدام با دست و لگد مرا می زد و چون دو نفر دیگر دست هایم را گرفته بودند هیچ عکس العملی نمی توانستم نشان بدهم .

بازجو با قساوت و نامردی تمام مرا می زد ، بعدها فهمیدم که نام او نیک طبع (1) است ، ضربات دست و سیلی های او خیلی سنگین بود و من درد زیادی کشیدم و چشمانم تیره و تار می شد .

حدود ساعت 11 شب در حالی که هنوز در تحیر و ابهام به سر می بردم ناگهان از در نیمه باز دیدم که آقای میر محمد صادقی رد شد . چشمان او را بسته بودند و مأموری همراهش بود ، با دیدن وی خیالم راحت شد که دیگر وضع بدتر از این نخواهد شد ، زیرا دیگر نیازی نیست من مسئول بالاتر از خود را لو دهم و قسم خود را بشکنم .

مأمورین انتظار داشتند من با دیدن این صحنه فکر کنم که همه چیز تمام شده و به مطالب و مسائل خود اعتراف کنم ، ولی این امر نتیجه معکوس داشت ، زیرا من در حرف نزدن ، سکوت و اعتراف نکردن مصمم تر شدم .

به این می اندیشیدم که خب حالا من یک قدم جلوتر هستم ، در حزب آموزش داده بودند که در صورت دستگیری به هیچ وجه نمی توان مسئول رده بالای خود را لو دهی و تنها در صورت تشدید فشار و شکنجه فراوان و پس از گذشت 24 یا 48 ساعت مجاز به اعتراف نام زیر دستت هستی .

بازجویی ادامه یافت ، گاهی صدای جیغ و نعره و التماس هایی که حکایت از شکنجه های وحشتناک می کرد به گوش می رسید : فریادهایی توأم با جملات منقطع : " .... آی ، غلط کردم .... خوردم .... چشم می گویم .... ببخشید .... نمی دانستم ... نوکرتانم .... همه چیز را می گویم .... من به شاه وفادارم و .... "

گاهی صدای ضربات کتک و خرد شدن استخوان ها ، فضای اتاق را پر می کرد ، البته بعدها مشخص شد که صدای نوار بوده است تا روحیه بچه ها را تضعیف کنند ، بعد از مدتی جواد منصوری و هادی شمس حائری را نیز به آنجا آوردند ، آنها از هم حوزه ای های من بودند و گویا یک روز زودتر از من دستگیر شده بودند .

حائری در مواجهه با من گفت : " احمد ! همه را گرفته اند ، بیخودی کتک نخور و مقاومت نکن ! " گفته و خبر حائری مبنی بر دستگیری سایر اعضا مرا تکان داد ، بازجویی ادامه یافت ،

آن شب مرا چند بار بردند و آوردند و مورد ضرب و شتم قرار دادند ، ولی هر چه کتکم می زدند سکوت می کردم .

یک مرتبه نیک طبع معلون ضمن فحاشی به من گفت : " آخر بیا نگاه کن ! اینها همه نوشته های رفقای تو است ، بیا ببین ! اینها همه دست خط های آنهاست ، تو چرا بیخودی کتک می خوری ؟ " بعد رو کرد به مأمور و گفت : " ولش کنید ، نمی خواهد که بگوید ، خب نگوید ، همین خودداری جرمش را بیشتر می کند . "

برگه های بازجویی را نشانم دادند که در آن برخی افراد به عضویت خود اعتراف کرده بودند من که تا آن لحظه کتک زیادی خورده بودم و سر و صورتم سرخ و کبود شده و باد کرده بود با دریافت این مطلب که بیشتر افراد دستگیر شده اند ، اعتراف کردم .

پس از نوشتن مشخصات فردی ، افزودم که من یک عضو ساده حزب هستم ، به این ترتیب پس از سه روز بازجویی من نیز به اعتبار گفته و سخن شمس حائری و رؤیت برگه های اعتراف برخی افراد به عضویت خود اعتراف کردم .

بازجوها عمدتاً ضرب و شتم خود را در ساعات غیر اداری انجام می دادند و از رفتار خشونت آمیز در ساعات اداری و در حضور کارمندان شهربانی پرهیز می کردند ، آنها چون بی تجربه و مبتدی بودند ابتدا با وعده و وعید و موعظه کار خود را شروع می کردند و بعد صحبت ها و سخنان یکنواختی برای به حرف در آوردن زندانی طرح می کردند ، از قبیل :

" اصلاً تو که برای خودت شخصیتی هستی ، در این مملکت معلمی و شغل آبرومندی داری ، ماهی 500 تومان حقوق می گیری ، چرا فریب خورده ای و به این کارها کشیده شده ای ، بیا و خودت را نجات بده ، با ما همکاری کن ، تو صاحب یک خانواده ای ، پدر خوب ، مادر خوب داری و اگر ازدواج هم کنی وضعیت بهتر می شود ، دیگر وارد این راه های انحرافی نمی شوی ، به جای این کارها بیا برو کلاس روخوانی قرآن و ... "

آنها می خواستند بفهمند چه عاملی باعث شده تا ما به این عرصه کشیده شویم ، حربه های آنان مبنی بر این که همه لو رفته اند و دستگیر شده اند و این که مقاومت دیگر فایده ای ندارد و ما همه چیز را می دانیم و .... نیز بر من کارساز نبود .

آنها وقتی از کار خود نتیجه ای نمی گرفتند مرا با مشت و لگد می زدند و گاهی هم کمربند بر بدنم می نواختند و می خواستند با زور وادار به اعترافم کنند ، ولی نتیجه ای نمی گرفتند . تنها چیزی که از من به دست آوردند اعترافم بر عضویت بود .(2)

هر چه روزهای بیشتری سپری می شد افراد بیشتری از حزب ملل اسلامی را دستگیر می کردند و به آنجا می آوردند که البته در ابتدا غالب آنها برای ما ناشناخته بودند ، با مشاهده این صحنه ها برایم حتمی شد که حزب کشف و مسائلی از آن فاش شده است ، اما چگونه ؟ هنوز نمی دانستم و در ابهام به سر می بردم .

____________________

1- بیژن نیک طبع افسر و بازجوی فعال و خشن اطلاعات شهربانی بود که در شکنجه و آزار و اذیت زندانیان بی رحمانه عمل می کرد ، او معروف به شکنجه گر جنسی بود ، وی از سال 1351 اقدامات وحشیانه خود را در کمیته مشترک ضد خرابکاری دنبال کرد و سرانجام در سال 1353 بر اثر انفجار اتومبیلش توسط گروه فدائیان خلق به هلاکت رسید .

2- از اواخر سال 1350 پس از شکل گیری کمیته مشترک ضد خرابکاری ، با دوره های آموزشی که مأمورین کمیته و ساواک در سازمان سیا و موساد و اینتلجنت سرویس (MI.6) طی کردند ، بازجویی ها شکل علمی تری به خود گرفت و شکنجه ها با ابزار و تکنولوژی جدید چون آپولو صورت می گرفت .


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان