نسبت گروه‌های سیاسی اول انقلاب با پدیده‌ی ترور(1)

Khaje Sarvi

دکتر غلامرضا خواجه‌سروی هنگام مسؤولیت در معاونت پژوهشی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پژوهش‌های فراوانی پیرامون انقلاب اسلامی را رهبری کرده و تلاش‌های موفقی را برای تاریخ‌نگاری انقلاب و جمهوری اسلامی سامان داده است. از او که اکنون عضو هیئت علمی دانشکده‌ی علوم سیاسی دانشگاه علامه‌ی طباطبایی است، خواستیم تا فضای سیاسی سال‌های اول انقلاب و نسبت جریان‌ها و گروه‌های فعال در ایران را با ترور ترسیم کند و تأثیر ترور نیروهای انقلابی را بر فضای آن روزهای کشور، تحلیل نماید.

- همان ‌طور که شما در کتاب «رقابت سیاسی و ثبات سیاسی در جمهوری اسلامی ایران» آورده‌اید، در فضای سیاسی اوایل پیروزی انقلاب، چهار طیف نام دار در رقابت‌های سیاسی کشور وجود داشتند. اگر امکان دارد نسبت هر یک از این طیف ها را با بحث ترور کمی توضیح دهید. مثلاً این‌ که خودشان قربانی ترور بودند یا عامل ترور؟

راجع به نیروهای سیاسی اوایل انقلاب این توضیح را بدهم که به خاطر خفقان و فضایی که رژیم قبل از انقلاب ایجاد کرده بود، انرژی های متراکم سیاسی بعد از انقلاب رها شد؛ شبیه چیزی که بعد از رفتن رضا شاه از ایران پدید آمد. پس از آن كه نظام سیاسی ایران در سال 1357 عوض شد، جامعه‌ی ما یک حالت انفجاری پیدا كرد و اتفاقاتی که ناشی از پیروزی انقلاب اسلامی بود، نتیجه‌شان آزاد شدن این انرژی های متراکم سیاسی بود. با این مقدمه می‌دانیم که در آن زمان یک نیروی مذهبی داشتیم منظورمان از نیروی مذهبی، آن کلیتی است که حضرت امام آن را رهبری می کردند که می‌توانیم بگوییم همواره در مبارزه حضور داشتند. مارکسیست هایی هم داشتیم در روزهای اول انقلاب که حزب توده سعی می کرد آن‌ها را رهبری و راهنمایی کند. چریک های فدایی خلق هم بودند. از این دو تشکیلات مشهور که بگذریم، یک‌سری گروهک‌ها هم بودند؛ مانند گروه های انسان‌دوست مذهبی و... از سوی دیگر لیبرال ها و دموکرات ها را می‌بینیم که جبهه ی ملی آن زمان سعی می کرد آن‌ها را نمایندگی کند. یک سری احزاب و گروه های کوچک‌تر هم در درون جبهه ی ملی بودند که میانشان اختلاف بود. گروه های التقاطی مثل سازمان مجاهدین خلق و نهضت آزادی هم در مجموع بازیگران فعال بودند. اگر کسی باشد كه این‌ها را جزء به جزء احصاء کند، فهرست مفصلی از این‌ها می شود تهیه کرد که هرکدام مربوط به کجا می شوند و ...

- به نظر می رسد که هیچ ‌کدام از این گروه‌ها، ایده ها و آرمان‌های گروه‌های مذهبی را نداشتند. آیا واقعاً در میان گروه‌های دیگر، اعتقاد به حکومت اسلامی در عصر غیبت دیده می‌شود؟

خیر. چیزی که مردم شاهد آن بودند و تا جایی که من مطالعه کرده‌ام و می دانم، آن‌ها اعتقادی به این نوع حکومت نداشتند. بعد از انقلاب هم این‌ها گمان می‌کردند كه این حکومت دوامی نخواهد داشت. بنابراین استراتژیشان در عدم پذیرش این مدل حکومتی بود و چنین آرزویی را برای خودشان عیب نمی دانستند. اما در این‌ که چگونه با این حکومت باید تعامل کرد؛ باید تحمل کرد یا مقابله و چگونگی مقابله، اختلاف دیدگاه داشتند. می‌دانستند باید به جنگ این نوع حکومت ها آمد، اما روش هاشان متفاوت بود.

پس در اصل عدم پذیرش جمهوری اسلامی، این‌ها با هم تفاوتی نداشتند، اما از حق نباید گذشت که مثلاً نهضت آزادی تقریباً یک تشکل محافظه‌کار دست راستی بود. اندیشه‌اش لیبرالیسم به اضافه ی اسلام یا اسلام به اضافه ی لیبرالیسم بود. حتی هنوز هم مردم آن‌ها را با عنوان «ملی‌مذهبی» می‌شناسند. همین‌ها البته با رژیم شاه هم‌کاری داشتند و رژیم شاه را هم پذیرفته بودند. به خاطر ایده‌های محافظه‌کارانه‌شان نمی خواستند واقعاً رژیم شاه ریشه‌کن بشود؛ می‌خواستند قدرت خیلی آرام، مقید به مشروطه بشود. اما با رخ دادن انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی ایران را دست‌ کم در سال‌های اولیه‌اش و تا زمان برکناری بنی صدر، بهتر از رژیم شاه می دانستند.

البته در مجلس شورای اسلامی اول نمونه‌هایی از مخالفت این‌ها با نظام را دیدیم. مثلاً نماینده ی تهران، «علی‌اکبر معین فر» گفته بود که ما داریم به سمت استبداد دینی پیش می رویم. این نشان دهنده ی چرخش ملی‌مذهبی‌ها و تغییر نگرش این‌ها نسبت به انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و حتی ولایت فقیه بود. اگرچه طبیعتاً از اول هم نمی پذیرفتند این چیزها را و معتقد بودند که روحانیت در همان مثلث مضرّ برای جامعه قرار دارد و باید از شرّش راحت شد، اما در مقطعی تن داده بودند به جریان نیرومند خواست مردم.

مجاهدین خلق که اصلاً به قانون اساسی جمهوری اسلامی هم رأی ندادند. این‌ها تکلیفشان روشن بود. غیر از نهضت آزادی که تبصره ای به قانون اساسی داشت، بقیه‌ی این گروه‌ها تقریباً همین جور بودند. البته حزب توده هم به جمهوری اسلامی رأی داده بود و می‌گفتند قانون اساسی را قبول داریم. آنها مصلحت نمی‌دیدند به مقابله‌ی آشکار دست بزنند و احتمالاً صبرشان بیشتر بود و نقطه ی جوششان بالاتر از دیگر گروه‌ها بوده است.

- کارشان هم خیلی استخوان دارتر بوده.

بله، چون تشکیلات داشتند و بسیاری از مسائل را تجربه کرده بودند. یک سابقه‌ی چهل ساله داشتند و به هر حال این قضیه برایشان فرق می کرد. خیلی عجله نداشتند، ولی به هر ترتیب خیلی حاضر به تعامل و رفاقت با جمهوری اسلامی و یاران امام هم نبودند.

حالا اگر بخواهیم نسبت این گروه‌ها را با ترور بسنجیم و اگر منظورمان از ترور، آن تعریف ترور در علوم سیاسی نباشد که نه فقط کشتن افراد، که رعب و وحشت و ترس را هم در بر می‌گیرد، می‌توانیم بگوییم که دقیقاً باید به سراغ گروه‌هایی برویم که چند ویژگی داشتند:

اولاً از اعتماد به نفس بسیار بالایی برخوردار بودند. تصور می‌کردند می توانند قدرت را از آن خودشان بکنند؛ آن‌هم در کوتاه ترین زمان و کمترین فرصت. بعد هم مدعی بودند توان اداره‌ی امور کشور را به خوبی خواهند داشت. ثانیاً این اطمینان را داشتند که از جایگاه اجتماعی و محبوبیت مردمی بالایی برخوردارند یا اگر برخوردار نیستند، می توانند در کوتاه‌مدت این را تحصیل کنند. اگر بخواهیم مصادیق این مفاهیم را پیدا کنیم، اصلی ترین گزینه‌ها سازمان چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین خلق خواهند بود که چنین اطمینانی را به خود داشتند. البته بعدها مدارکشان نشان داده که برنامه ای برای آینده نداشته‌اند.

- گویا در حد و قواره‌ی سازمان هم نبودند، یعنی تعدادشان خیلی کم بود.

بله؛ گروهک‌هایی بودند که بیشتر دنبال تخریب بودند و انگار برای دیگران زمینه سازی می­کردند. وقتی در خانه های تیمی منافقین فهرست خیلی از ترورهای گروه فرقان به‌دست آمد، مشخص شد که این ترورها با هماهنگی منافقین بوده؛ یعنی منافقین لیست تهیه می کردند و آن‌ها عمل می کردند. منافقین این زمینه چینی ها را می کردند تا به‌دست دیگران راه را هموار کنند. فرقان البته در آن حد و اندازه نبود که برنامه ای برای آینده اش داشته باشند، فقط کسانی را از سر راه برمی‌داشتند که به قول خودشان مضرّ به حال جامعه‌ی اسلامی بودند.

حالا این‌ها را اضافه کنید به گروه های دیگری که آن‌ها هم تقریباً مشی مارکسیستی داشتند؛ مانند گروه های جدایی‌طلبی که در سیستان و بلوچستان، خوزستان، آذربایجان، منطقه‌ی ترکمن‌صحرا و ... فعالیت هایی داشتند. این گروه‌های جدایی‌طلب هم نسبت وثیقی با ترور دارند. حزب توده هم چند بار نقشه‌ی کودتا داشت، اما شاید چندان اهل ترور فیزیکی نبود. این‌ها گروه‌هایی بودند که دست به اقدام نظامی زدند و دست به اسلحه بردند؛ مبتنی بر همان تحلیل­هایی که عرض کردم.

- آیا مشخص است که سازمان مجاهدین خلق که بزرگ‌ترین گروه تروریستی در ایران بود و مسؤولیت بیشتر ترورها را هم قبول ‌کرد، از نظر ایدئولوژی، در طیف چپ قرار می گیرد یا طیف راست؟ چون طیف چپ تقریباً منحل شده و شاید امکان بازتولید ایدئولوژی‌ و تولد دوباره‌ی چنین سازمانی یا قدرت گرفتن دوباره‌اش منتفی باشد اما اگر در طیف راست هم ما بتوانیم یک چنین گرایش‌های تروریستی را ببینیم، چون هنوز جبهه ی راست به مراتب فعال تر از جبهه‌ی چپ است، چه‌بسا امکان بازتولید خودشان را داشته باشند.

بنیان گذاران این گروه‌ها از اعضای شاخه‌ی دانشجویی نهضت آزادی و بیشترشان مهندس رشته های فنی بودند، ولی خود آن‌ها وقتی دلایل جداییشان را اعلام کردند، نشان می‌داد که از جناح راست فاصله گرفته‌اند و به جناح چپ نزدیك‌تر شده‌اند. البته چپ خالص هم نبودند، حتی نمی‌شد گفت که این‌ها چپ سوسیال‌دموکرات هم بودند. ایدئولوژی آنها یا مبنای اندیشه‌شان، سوسیالیسم به اضافه ی اسلام است. پس لیبرالیسم به اضافه‌ی اسلام را کنار گذاشته بودند.

این طیف، چند اشکال به نهضت آزادی داشتند؛ مهم‌ترینش این بود که برداشت لیبرالیستی آنها از اسلام فقط یک برداشت اخلاقی بود و مبارزه ی سیاسی آن‌ها شکل قانون مند یا محافظه‌کارانه داشت. مبارزه‌ی آن‌ها حالت تکاملی و تدریجی و قانونی داشت؛ مبارزه‌ی انقلابی نبود. به خاطر همین معتقد بودند که نمی‌شود با ایدئولوژی و تشکیلات نهضت‌آزادی به جنگ رژیم شاه رفت و براندازی و انقلاب کرد. بنابراین واقعاً یک چرخش اتفاق افتاد و این‌ها رفتند. با این ‌که بیشتر بنیان گذاران این‌ها از خانواده‌های مذهبی بودند و خودشان هم در ابتدا گرایش‌های مذهبی داشتند، اما معتقد بودند که اسلام انقلابی نیست و به همین خاطر، دیدیم كه اسلام را به جهت عقاید و چارچوب های اخلاقی انتخاب کردند و مارکسیسم را به عنوان علم انقلاب. از یک زاویه شاید درست هم بود؛ مارکسیسم واقعاً علم انقلاب بود.

- به هرحال، آیا امکان بازتولید یک چنین فضایی هست؟

در اندیشه های راست‌گرایانه بعید است كه این اتفاقات بیفتد، چون گزاره‌هایی دارند که خودبه‌خود مایه های انقلابی را از بین می برد. علی الاصول، ایدئولوژی راست گرا محافظه کار است؛ انقلابی نیست. اما اگر به حوزه ی مفاهیمی نگاه کنیم که در چارچوب گفت‌وگوی چپ معنی می شود، این احتمال بازتولید قوت می‌گیرد. لیبرال دموکراسی ابتدا به ساکن از برابری و عدالت اجتماعی سخن نمی‌گوید؛ اول می گوید آزادی و بیش از هر چیز آزادی اقتصادی منظورشان است. آزادی اقتصادی مطلق، متضمن نابرابری و حذف عدالت است و بورژوازی و سپس طبقه‌ی اشراف را درست می‌کند و... همین است که انقلاب خونین سرخ را در حوزه­ی چپ می‌بینیم.

در ایران هم اگر ما نگاه کنیم، نهضت آزادی هیچ گاه انقلابی نبوده، سرانش انقلابی نبودند و حتی ادعا هم نداشتند که انقلابی هستند. حاضر نبودند حتی رژیم شاه از هم بپاشند. این‌ها مستند است. در کتاب «آخرین تلاش ها در آخرین روزها»ی آقای یزدی یا «انقلاب ایران در دو حركت» آقای بازرگان نگاه کنید. سران نهضت آزادی معتقد بودند که اگر می بایست بختیار برود و رژیم شاه از هم بپاشد، باید فرمولش خیلی اتوکشیده باشد. یعنی انتقال قدرت صورت بگیرد و نه این ‌که یک رژیمی ریشه کن شود. خود آقای بازرگان هم گفته که بنا نبود این اتفاقات بیافتد، اما چون امام نظرش این بوده که یا بختیار استعفا بدهد یا من بیرونش می کنم، ما احترام می‌گذاریم. شاید هم چیزهایی در سرشان بود، اما نخواستند صریح بگویند.

منظور آن‌ها این است که انقلاب هزینه دار است. بنابراین به این شکل موافق نبودند. می گفتند اگر بناست رژیم شاه نباشد، بیاییم با بختیار چانه بزنیم و قرار بگذاریم تا او قدرت را تحویل بدهد. حضرت امام تنها کسی بودند که این را نپذیرفتند والا شاید خیلی از اطرافیان و مهره های دیگر هم همین پیشنهاد را داده بودند.

با این توصیف، اگر بخواهیم دنبال بحث ترور و کشت و کشتار در ایران بگردیم (حداقل در دوره ای که صحبت می کنیم)، اصولاً باید در فضای گفتمانی چپ دنبال این‌ها بگردیم. در این میان گروه‌های «التقاطی» در اولویت بودند و از گروه‌های دیگر، کمتر این چیزها به وضوح دیده می شد.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31