ناگفته هايي از زندگي شهيد آیت الله هاشمي نژاد

Shahid Abdolkarim

قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، شهيد هاشمي نژاد و همرزمان انقلابي او از مدتها قبل در فكر تشكيل حزبي فراگير بودند.

اين تشكل در واقع در نقطه مقابل حزب رستاخير قرار داشت و بعدها معلوم شد كه اين هدف بعد از انقلاب بواسطه تشكيل حزب جمهوري اسلامي تحقق پيدا كرده بود.

فضاي سياسي مشهد و تهران و بازتاب افكار و انديشه دكتر علي شريعتي بواسطه برخي تبليغات، فضاي مسمومی عليه افكار شريعتي در قبل و بعد از انقلاب بوجود آورد و برخي از روحانيون هم در قبل از انقلاب با توجه به بهره برداري ساواك از اختلاف موجود ميان انقلابيون در مورد شريعتي خواسته و ناخواسته در مسير اهداف رژيم قرار گرفتند.

برادرم و دكتر شريعتي روابط نزديكي با همديگر داشتند و يادم هست زماني كه شهيد هاشمي نژاد جهت تبليغ به سبزوار رفته بود دكتر شريعتي نوشته‌اي را به ايشان داد كه درمحل اقامتشان در سبزوار مطالعه كند و اگر نظري دارد به اطلاع دكتر برساند تا وي در جزوه مورد نظر تجديد نظر كند.

برخي از نقطه نظرات مرحوم شريعتي در آخرين سالهاي حياتش در مورد مسئله خلافت و امامت مسلمين مورد تجديد نظر قرار گرفت و روايت شيعه را در اين خصوص پذيرفت وشهيد هاشمي نژاد به محض اطلاع از چنين موضوعي با اشتياق از مرحوم شريعتي خواست اين مسئله را به صورت آشكارا عنوان كند تا فضاي مسموم عليه خود را بشكند.

برادر ِ شهيدم با جلال آل احمدرابطه صمیمانه ای داشت و در روز چهلم مرحوم آل احمد، مراسمي به منظور بزرگداشت او در مشهد برگزار شد كه بسياري از چهره ها از جمله شهيد هاشمي‌نژاد، سيمين دانشور و...حضور داشتند.شهيد هاشمي‌نژاد از سوي ساواك ممنوع المنبربودولی عليرغم وجود چنين محدويتي برادرم به احترام جلال آل احمد حضور پيدا كرد و روي صندلي نشست و ضمن بيان عبارتي كنايه آميز خطاب به مأموران امنيتي شاه كه من بر روي منبر سخنراني نمي‌كنم، گفتاري آتشين در مورد آن مرحوم ارائه كرد كه مورد استقبال خانم دانشور قرار گرفت.

وي آن ايام حال و هواي عجيبي داشت و حتي به صراحت به ما مي‌گفت كه همين روزها رفتني هستم

آخرين روز شهادت برادرم بسيار غم انگيزبود .من در آن موقع مسئول شاخه استان هاي حزب جمهوري در خراسان بودم. منافقين از مدتها پيش طرح ترور برخي از مسئولين حزب از جمله آقايان طبسي، فرزانه، شهيد هاشمي نژاد و مرا در دست بررسي داشتند.

هر روز صبح شهيد هاشمي نژاد حوالي ساعت هفت براي تدريس درس مباني اعتقادي به دفتر حزب جمهوري اسلامي مشهد مراجعه مي‌كرد و آن روز هم بنا بود كه من همراه ايشان باشم، اما ماشين من احتياج به تعمير پيدا كرد و من مجبور شدم كه در خانه بمانم.

ساعت هشت بود كه از راديو خبر شهادت برادرم را شنيدم و سراسميه خود را به بيمارستان امام رضا كه پيكر شهيد به آنجا منتقل شده بود رساندم اما متاسفانه قبل از رسيدن به بيمارستان، آن مرحوم به ديار باقي شتافته بود.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31