مواضع دکتر شهید بهشتی در برابر منافقین (6)

Beheshty1

جز لبخند عكس العملي نمي ديد

خاطره از : سيد محمد رضا بهشتي ، روزنامه اطلاعات 9/4/63

پدرم صبح ها مقيد بودند كه قبل از ديگران در محل دادگستري حاضر باشند و با اين كه بسياري از شب ها ساعت يك بعد از نيمه شب بود كه به منزل مي آمدند ، صبح ها سر ساعت يك ربع به هفت از منزل خارج مي شدند ، تا ساعت هفت در دادگستري حاضر باشند .

به خاطر مي آورم گاهي من هم براي رسيدن به مدرسه كه در آن چند ساعتي به تدريس مشغول بودم با همان اتومبيل ايشان ، همراه شان مي رفتم و در مسير راه پياده مي شدم . از منزل كه به طرف دادگستري مي رفتيم ، هر روز از خيابان مبارزان مي گذشتيم و در سر تقاطع آن با كريم خان زند چراغ قرمزي بود كه معمولاً مقداري پشت آن متوقف مي شديم ، بر روي جدول وسط خيابان پاي همان چراغ ، هر روز جوانكي ايستاده بود و روزنامه مجاهد در دست و با صداي بلند تيترها و عناوين آن را اعلام مي كرد .

اين بنده خدا وظيفه خودش مي دانست هر روز قبل از آمدن ماشين ما در آن محل حاضر شود و بلند بلند اين تيترها را بخواند و صدايش هنوز در گوش هايم طنين انداز است ، مجاهد ، ارگان سازمان مجاهدين خلق ايران ... توطئه هاي حزب چماقداران ... اعمال شكنجه از سوي حاكميت ضد مردمي ... تحصن خانواده مبارزان در بند ، بر آستانه بي دادگاه رژيم ... ادامه روند تضعيف رياست جمهوري از سوي ارتجاع و ... او نگاه مي كرد تا ببيند اثر حرف هايش بر روي پدرم چيست كه جز لبخندي آرام از سوي ايشان چيزي نبود .

نبايد به اين جو سازي ها اعتنا كرد

خاطره از : سيد عليرضا بهشتي

پس از رحلت مرحوم آيت الله طالقاني ، سازمان منافقين خلق به دليل كينه اي كه از ايستادگي پدرم در دفاع از ارزش ها و دفاع از خط امام داشتند در و ديوار اكثر خيابان هاي تهران از پر از شعار " بهشتي ، بهشتي ، طالقاني را تو كشتي " كرده بودند و در مراسم چهلم اين مرحوم كه توسط آنها در بهشت زهرا برگزار شد همين شعار و شعارهاي تند ديگري عليه پدرم داده مي شد كه براي ما بسيار تلخ بود ، ولي وقتي به ايشان مي گفتيم ، با متانت پاسخ مي دادند كه نبايد خيلي به اين حرف ها و جو سازي ها اعتنا كرد .

ايشان در دوراني اين حرف را مي زد كه جو به حدي عليه ايشان و حزب جمهوري اسلامي بد شده بود كه اگر من روزنامه جمهوري اسلامي را مي خريدم و سوار اتوبوس مي شدم به دليل شدت جو شايعات و افتراها آن را به گونه اي در دست مي گرفتم كه معلوم نشود روزنامه حزب است .

منزلتان را بمب گذاري كرده ايم

خاطره از : ملكوك السادات بهشتي

يكي از كارهاي مخالفين و دشمنان پدرم اين بود كه مرتب به منزل ما تلفن مي زدند و تهديد مي كردند و مي گفتند در منزل شما بمب گذاري كرده ايم كه جنبه جنگ رواني داشت . در نزديكي منزل ما پلي بود كه يك بار براي قتل پدرم زير آن را بمب گذاشته بودند ، ولي پس از اين كه ماشين پدرم از آن رد شده بود بمب منفجر شد ، لذا به ايشان آسيبي نرسيد .

يك بار كه مادرم پيشنهاد كرد با توجه به شدت تهديدها كه هر لحظه احتمال خطر مي رفت ، وسايل منزل را جمع كنيم و به منزل يكي از آشنايان كه نزديك حزب بود برويم ، ايشان گفتند : نه اين كار لازم نيست ، اصلاً شما براي چي اين كارها را مي كنيد ؟ زندگي من كه دست اينها نيست ، دست خداست .

ما بهشتي را ترور كرده ايم

خاطره از : محمد حسين زحمتكش اميري

يكي از اقدامات منافقين اين بود كه مرتب به منزل آقاي بهشتي تلفن مي زدند و به همسرشان مي گفتند : ما آقاي بهشتي را ترور كرده ايم . ايشان هم نگران و سراسيمه به محل كار تلفن زده و ماجرا را سؤال مي كرد . هر چه توضيح مي داديم آرام نمي شدند ، تا اين كه تلفن شان را وصل مي كرديم و با خود ايشان صحبت مي كردند .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31