بازشناسی سازمان مجاهدین خلق (3)

Rasool Jafarian

تشدید فعالیت های نظامی و رقابت با فداییان خلق

چکیده: زمانی كه بتدریج كار تدوین ایدئولوژی پایان یافت، سازمان ازاواخر سال 49 و طی سال 50 وارد مرحله نوینی شد. طی این مرحله، سازمان بر اساس مشی ‏جنگ مسلحانه، كوشید تا عناصر و مهره‏های اصلی رژیم و نیز برخی از مستشاران خارجی ‏را ترور كند. این اقدام به خصوص تحت تأثیر فعالیت عملی فدائیان خلق، به ویژه ماجرای سیاهكل در بهمن 49 بود كه‏مجاهدین را به خاطر بی‏عملی، منفعل كرد و آنان مجبور شدند تا سریع‏تر دست به اقدامات عملی بزنند. این نوشته به تشدید فعالیت های نظامی و رقابت با فداییان خلق در این دوره می پردازد.

قدری به عقب برگردیم. زمانی كه بتدریج كار تدوین ایدئولوژی پایان یافت، سازمان ازاواخر سال 49 و طی سال 50 وارد مرحله نوینی شد. طی این مرحله، سازمان بر اساس مشی ‏جنگ مسلحانه، كوشید تا عناصر و مهره‏های اصلی رژیم و نیز برخی از مستشاران خارجی‏ را ترور كند. این اقدام به خصوص تحت تأثیر فعالیت عملی فدائیان خلق، به ویژه ماجرای سیاهكل در بهمن 49 بود كه‏مجاهدین را به خاطر بی‏عملی، منفعل كرد و آنان مجبور شدند تا سریع‏تر دست به اقدامات عملی بزنند.(70)

نخستین عملیات نظامی آنان در مرداد سال 50 در برابر جشن‏های دوهزار و پانصد ساله‏ شاهنشاهی بود. این اقدام پس از ماجرای سیاهكل بود كه توسط فدائیان خلق صورت گرفت. مجاهدین تلاش كردند تا با دست‏زدن به اقدامات نظامی، نشان دهند كه جریان مبارزه صرفا در اختیار كمونیستها نیست. ابتدا بمب گذاری در كارخانه صنایع‏الكتریكی‏ تهران و پس از آن آماده شدن برای فعالیت‏های بیشتر كه در نهایت به لو رفتن سازمان منجر شد و به دنبال آن تعداد زیادی از اعضای آن كه شامل سه نفر مركزیت اولیه و اغلب كادرهای همه جانبه می‏شد، دستگیر شدند. برخی شمار دستگیرشدگان را تا 70 و برخی تا 120 نفر عنوان كرده‏اند. افزون بر اعضای مركزیت اولیه، افرادی كه به تدریج به مركزیت افزوده شده‏ بودند، به جز حسین روحانی كه در خارج از كشور بود، دستگیر شدند. این دستگیری‏ها تا آبان ماه سال 50 ادامه یافت.(71) این‏رخداد را تحت عنوان ضربه شهریور 50 یاد می‏كنند. در واقع ساواك از طریق الله مراد دلفانی توانسته بود به وجود سازمان پی‏برده و پس از ماه‏ها تلاش و مراقبت، این ضربه را بر سازمان مجاهدین وارد كند.(72) در این مرحله، سازمان مجاهدین بدون آن كه ‏یك علمیات موفقیت‏آمیز و قابل توجهی داشته باشد، لو رفت. این سرنوشت بیشتر تشكل‏های چریكی در ایران بود كه بیشتراخبار مربوط به آنان، شامل داستان تأسیس، كشف و لو رفتن آن و سپس و دستگیری و زندان و اعدام سرانشان بود تا عملیات‏نظامی و چریكی آنان.

ترورهای محدود چریكی نسبت به برخی از اعضای ساواك یا مستشاران خارجی، تنها بهانه‏ای برای اعلام‏ حضور، صدور اعلامیه و انتقال برخی از مطالب و پیام‏ها به جامعه بود؛(73) چیزی كه به گمان آن‏ها خود می‏توانست »موج نیرومندی‏را به نفع مبارزه» ایجاد كند.(74)

برخورد رژیم و فروپاشی سازمان

پس از اعدام اعضای كادر مركزی سازمان در 4 خرداد سال 1351 ـ كه به رغم تلاش‏های‏عده‏ای از افراد برجسته صورت گرفت، از مركزیت تنها رضا رضایی باقی ماند.(75) به دنبال كشته شدن وی، و نیز محمود شامخی(76)كه از آموزش دیدگان فلسطین بود و به تازگی برگشته بود، و نیز دستگیری كاظم ذوالانوار(77)، سه نفر مركزیت سازمان را تشكیل‏می‏دادند: تقی شهرام،(78)بهرام آرام(79) و شریف واقفی(80) كه فرد اخیر تنها مذهبی این جمع بود.(81) تقی شهرام كه همراه دستگیرشدگان‏سال 50 زندانی شده و به زندان ساری تبعید شده بود، در آغاز سال 52 توانست از زندان بگریزد. وی همزمان به داشتن غرور وپركاری متهم بود، و توانست موقعیت بالایی در سازمان به دست آورد.(82) ورود وی به كادر مركزی، آغاز انفجار و ارتداد درسازمان بود. این زمان مركزیت در اختیار شهرام، آرام و حسین سیاه كلاه ـ قاتل مجید شریف واقفی ـ بود.(83)

شكست‏های پی در پی سازمان، افراد كادر مركزی را به این فكر انداخت تا بار دیگر در ایدئولوژی و استراتژی سازمان تجدید نظر كنند. به همین دلیل در پاییز سال 52 به دستورمركزیت سازمان، مطالعه وسیعی بر روی ایدئولوژی سازمان توسط یك كادر ده نفری كه ‏شامل سه نفر مركزیت نیز می‏شد، آغاز گردید. به گفته یكی از همین مجاهدین، این مطالعه پس از مدت كوتاهی به بن بست رسید و اكثر این گروه ده نفری ـ و در اصل هفت نفرشان ـ به این نتیجه رسیدند كه هسته تفكراتشان ماركسیستی است. آنان تصمیم‏گرفتند پوسته را شكافته و هسته را عیان كنند. تقی شهرام پس از تغییر ایدئولوژی گفت: پیراهن اسلام را از هر كجا وصله علمی زدیم،از جای دیگر پاره ‏شد.(84)

از سال 53 ـ 52 به بعد، ابتدا با متمركز كردن‏آموزش‏ها روی تشریح اسلام دگماتیسم،انتقاد از آموزه‏های اسلام آغاز گردید. جزوه آموزشی در این زمینه، جزوه سبز نام داشت.(85)اندكی بعد تقی شهرام جزوه معروف به بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیك را تدوین و در آن چرخش فكری سازمان را از اسلام به‏ماركسیسم توجیه كرد. در واقع، بحث تغییر ایدئولوژی از سال 52 آغاز شد. در طول سال 53 تنها رهبران سازمان از این ماجراخبر داشتند.(86) سپس با مقاومت و بعد از آن كشته شدن شریف واقفی و مجروح شدن مرتضی صمدیه لباف(87) و دستگیری ـ وسپس اعدام وی توسط ساواك ـ مسأله آشكارتر و جدی‏تر شد. آنگاه در شهریور 54 بود كه مسأله در سطح عمومی سازمان علنی‏گردید و بیانیه توزیع شد.(88)

تغییر مواضع

مؤلف این جزوه شهرام وبرخی از دوستان او ـ مانند حسین روحانی ـ نویسنده اولین متن درسی سازمان یعنی كتاب شناخت ـ بودند.روحانی می‏گوید وقتی در سال 54 به ایران آمدم، به انتقاد از مواضع التقاطی سازمان مجاهدین پرداختم و «این التقاط را به نفع ‏ماتریالیسم دیالكتیك و ایدئولوژی ماركسیستی» شكستم.

در این بیانیه، پس از بیان یك مقدمه درباره لزوم نشر این بیانیه، كوشش شده است تا سیرمبارزات مردم ایران، پس از شهریور بیست بیان شده و این مسیر تا شكست نهضت خرداد42 دنبال می‏شود. پس از آن تشكیل سازمان و مراحل مختلفی كه بر آن گذشته و نیزتلاش‏هایی كه در جهت تدوین ایدئولوژی صورت گرفته، گزارش شده است. همزمان به ‏بیان جریان فكر مذهبی پدید آمده در این دوره پرداخته شده و در تمامی موارد، معیارهای‏تحلیل، دقیقا بر مبنای اندیشه‏ها و تحلیل‏های ماركسیستی است. بخش عمده‏ای از محتوای‏بیانیه، تحلیل دوآلیسم موجود در تفكر سازمان و سرگردانی میان ماتریالیسم و ایده‏آلیسم‏است. این كه تفاوت اسلام مجاهدین با اسلام رایج و سنتی در چه اصولی بوده، ضمن موارد مختلف شرح و بسط داده شده است. در ادامه، از فعالیت‏های جدید ایدئولوژیك كه از سال47 به بعد آغاز شده، سخن به میان آمده و كوشش شده است تا نشان داده شود كه به رغم‏همه تلاش‏هایی كه روی قرآن و نهج البلاغه صورت می‏گرفته، قالب‏های اصلی كار، براساس اندیشه‏های ماركسیستی بوده است. اشكال كار هم درست همین بوده است كه‏جهت‏گیری فكری اولا به دلیل آشنایی ناكافی سازمان با ماركسیسم و ثانیا به دلیل وجودهمین دوآلیسم، ناقص بوده و توان تحلیل كامل را نداشته است. جهت‏گیری مطالعاتی، به‏ موازات گذر زمان، هرچه بیشتر به سمت آموزه‏های ماركسیستی سوق داده می‏شده و درعین حال، مقاومت‏هایی هم در سازمان بر ضد آن صورت می‏گرفته است: در یك مورد دراشاره به برنامه‏های آموزشی سازمان در این دوره و تناقضات ایدئولوژیك موجود در آن‏چنین آمده است:

ظهور یك تناقض ذاتی

به این ترتیب، به موازات گسترش مطالعات ماركسیستی ـ لنینیستی در سازمان ما،اقدامات تدافعی علیه آن توسط خیل مقالات، بحث‏ها و نظرات مطنطن ایده‏آلیستی آغازشد. دوباره یك برنامه جدید «بررسی و تدوین ایدئولوژی انقلابی اسلام» طرح ریزی شد ومجدداً مطالعات حجیمی درباره تاریخ اسلام، درباره محتوای ایدئولوژیك مبارزات گذشته ‏و مخصوصاً مبارزاتی كه تحت عنوان ایدئولوژی اسلام (تشیع ...) توجیه می‏شوند (مبارزات‏تشیع علویان، سربداران، نهضت مشروطه، جنگل و... كه همه جا مذهب ظاهراً نقش قابل اهمیتی داشت) و همچنین بررسی‏درباره معنای آیات قرآن و درك مفاهیم دینامیك آن، تدوین تفاسیر و كار شدید روی نهج‏البلاغه و سایر متون معتبر اسلامی دردستور قرار گرفت. در كنار این مطالعات، البته آموزش برخی از متون ماركسیستی نیز در دستور بود و از این نظر كه مقدمتاً معتقدبودیم اسلام نه تنها با دست آوردهای علمی و تجربی بشر مبانیتی ندارد بلكه آنگاه اسلام حقیقی و انقلابی فهمیده می‏شود كه به‏دانش زمان و در این زمینه به دانش شناخت و تغییر اجتماع (ماركسیسم ـ لنینیسم) مسلح باشیم. حاصل این برنامه‏ها كه بیش ازیك سال كار عمده گروه مصروف آن شد، یك دوره كتب و مقالات ایدئولوژیك بود كه به طور اساسی در سه قسمت «كتاب‏شناخت»، «جزوه تكامل» و «راه انبیاء» مشخص می‏شد. در كتاب «شناخت» از اصول شناسایی دینامیك و روش تحلیل رئالیستی‏قضایا بحث می‏شد. جزوه تكامل درباره قانون تكامل و انطباق آن با نظرات اصیل مذهبی و همچنین خصوصیات ویژه انسان‏صحبت می‏كرد ؛ و «راه انبیاء» می‏خواست ثابت كند كه راه بشر (یعنی علم و حتی فلسفه علمی!) نه تنها تضادی با راه انبیاء ومضمون و محتوای رسالت و عقاید آن‏ها ندارد و نه تنها راه پر پیچ و خم شناخت و معرفت بشری از راه انبیاء دور نمی‏شود، بلكه ‏بشر، در سر انجام كوشش‏های خود بالاخره در نقطه بسیار والایی با راه انبیاء تلاقی خواهد كرد و بر آن منطبق خواهد شد.

نویسنده بیانیه می‏افزاید: «ماركسیسم از نظر ما (در آن موقع) دارای دو قسمت بود. یك‏قسمت پایه فلسفی آن كه بر اساس ماتریالیسم قرار داشت و قسمت دیگرش تجربیات‏سیاسی، اجتماعی و عملی آن كه ما آن را حاصل شركت در یك پروسه طولانی مبارزه‏توده‏ها و رهبری مبارزات طبقاتی در یك صد سال اخیر می‏دانسیتم. بدین ترتیب ما ناآگاهانه، ماركسیسم را تكه پاره می‏كردیم و تصور می‏كردیم كه پذیرش و درك مفاهیم‏ سیاسی ـاجتماعی- تجربی ماركسیسم و همچنین قبول و درك دیالكتیك به عنوان اسلوب ‏شناخت علمی، بدون اعتقاد عمیق به مبانی ماتریالیسم امكان‏پذیر است».

 

در ادامه از تنافی میان ایمان و اعتقاد به وحی از یك طرف و پذیرش تحول علمی جامعه ‏بر اساس نگاه به ابزار و مناسبات تولید از سوی دیگر، بر تضاد میان درك علمی و ایمانِ وحی‏ تكیه كرده و ماركسیسم را به عنوان فلسفه علمی، دقیقا مساوق علم تجربی گرفته است. پس‏از آن با تبختر، به جای تضاد دین با ماركسیسم، تضاد دین و علم را مطرح كرده و می‏نویسد:

«جالب توجه در اینجا بود كه ما برای اینكه درك علمی تاریخ را با نقش انبیاء تلفیق كنیم‏ و عدم تناقض این دو را بپوشانیم و یا به بیان دیگر برای این كه درك علمی تاریخ را از دل ‏مذهب بیرون بیاوریم، مجبور بودیم ماركسیسم را به عنوان عصایی در دست مذهب قراردهیم، لنگی‏ها و نارسایی‏های آن را جابجا با تعبیرات و تفسیرات ماركسیستی، منتها درپوشش و قالب آیات و احكام جبران كنیم! و آن وقت نتیجه بگیریم كه ایدئولوژی و تفكری‏كه محصول شرایط تاریخی، اجتماعی و اقتصادی هزار و سیصد سال قبل است، می‏تواند مسایل مبارزاتی امروز را پاسخگو باشد! در حقیقت ما هیچ گاه نمی‏توانستیم و بالاخره هم ‏نتوانستیم به چنین نتیجه‏ای دست یابیم. تحولات اجتماعی و پیشرفت‏های علمی آن قدر ازنظرات اجتماعی و فلسفه ایده‏آلیستی مذهب فاصله گرفته بود، و مذهب آن ‏قدر استعدادهماهنگی خود را با شرایط انقلابی روز (چه از نظر اجتماعی و چه از نظر علمی) از دست‏داده بود كه علی رغم تمام كوشش‏های واقعاً بی‏وقفه ما در امر احیاء و نوسازی نظرات‏مذهب، باز هم فرسنگ‏ها از قدرت تبیین مسایل و نظرات تثبیت شده علمی و اجتماعی روزعقب می‏ماند. این فاصله و شتاب تحولات و پیشرفت‏های اجتماعی –سیاسی- اقتصادی ‏نسبت به هسته متوقف اندیشه مذهبی چنان فزاینده بود كه كوشش‏های نوجویانه ما، به دلیل‏عدم آمادگی هسته درونی اندیشه مذهبی، همواره عقیم می‏ماند.»

پروسه دائماً تكراری اما بی نتیجه احیای اندیشه مذهبی در جامعه از سید جمال الدین‏اسدآبادی گرفته تا متجددین بسیار جدیدتر مذهبی از قبیل دكتر علی شریعتی، نمونه بسیار بارز دیگری است از بی‏استعدادی و ناتوانی ذاتی این اندیشه؛ اندیشه‏ای كه به دلیل كهنگی تاریخی‏اش، هیچ استنباط نو و مترقیانه‏ای از آن چند هر چند كه آغشته به‏جدیدترین نوع تعبیرات علمی و حاوی آخرین ابتكارات هنرمندانه در زمینه تلفیق اجباراً صوری آن با علم باشد، باز هم لحظه‏ای‏بیشتر عمر نمی‏كند. بدین قرار، اندیشه مذهبی، مانند قبای قدیمی اما زربفتی بود مملو از صنایع مستظرفه و هنرهای شگفت‏ابداعی‏ای كه مرور ایام تمام نسوج و تار و پودهای آن را پوشانده و فقط هیأت ظاهری‏ای از آن به جای مانده است. اینچنین اثربدیعی از اندیشه و عمل مردمانی در قرن‏ها پیش، همچون دیگر آثار بدیع هنری، فكری، ادبی و اخلاقی مردمان در قرون گذشته،تنها می‏توانست موضوع مناسبی برای كاوش‏های محققانه تاریخ‏نویسان و اسطوره ‏شناسان ... فراهم آورد. در حالی كه ما در صددبودیم نسوج پوسیده آن را ترمیم كنیم، پودهای متلاشی شده آن را به تارهای خاك شده آن گره بزنیم و در كالبد بی‏جان آن روحی‏تازه بدمیم. نتیجه معلوم بود، در مقابل هر ترمیم و گرهی ده‏ها گسیختگی و پاره‏گی دیگر ظاهر می‏شد؛ هنوز به یكی نپرداخته درصد جای دیگر رخنه به وجود می‏آمد ... به عنوان مثال نتایج منفی و ضد علمی قبول مسأله وحی تنها این نبود كه مجبور شده‏بودیم به قبول یك پدیده مرموز، ناشناختنی، به طور عاطفی و بدون هیچ گونه استدلال علمی تن بدهیم، بلكه از آن مهمتر، اثرسوء و ضد انقلابی (آن بود) كه چنین اعتقاداتی بلافاصله در مبارزه انقلابی روزمره ما باقی می‏گذاشت، قابل توجه‏تر بود. یك‏نمونه بارز آن نگرش بسیار منفی و رقّت‏انگیز مذهب است نسبت به توده‏های تحت ستم و زحمت‏كش. این جزوه میان اعضاءسازمان توزیع و قرار بر آن شد تا آن را مطالعه كنند و دیدگاه‏های خود را در باره آن بیان كنند.(89) به دنبال آن، درصد بالایی ازنیروهای سازمان اعلام تغییر موضع كرده و ماركسیست شدند.

نامه مجتبی طالقانی به پدرش

به عكس آیت الله طالقانی كه در برابر ارتداد ایستاد و حتی از تهدید بهرام آرام و وحید افراخته كه به وی گفتند اگر صدایش دربیاید اورا خواهند كشت و گردن رژیم خواهند گذاشت،(90) فرزند ایشان، یعنی مجتبی ماركسیست شد و ضمن نامه تندی به پدرش ـ كه ‏متن آن در نشریه مجاهد سال 55 و بعدا به صورت مستقل به چاپ رسید ـ این‏گونه تغییر موضع خود را شرح داد. پیش از درج‏بخشی از نامه او لازم است اشاره كنیم كه مجتبی پس از انقلاب عضو سازمان پیكار در راه آزادی طبقه كارگر بود و وقتی در اواخرفروردین 58 توسط كمیته ـ و به دستور محمد غرضی ـ دستگیر شد، آیت الله طالقانی به عنوان اعتراض دفاتر خود را تعطیل‏كرد!(91) و اینك بخش‏هایی از آن نامه:

پدر عزیز! امیدوارم كه خوب و سالم باشید. حدود دو سال است كه با هم تماسی ‏نداشته‏ایم و طبیعتا چندان از وضع یكدیگر خبری نداریم.... شما هم حتما در این مورد كه‏ بالاخره كار من به كجا رسیده و در چه شرایطی به سر می‏برم، ابهامات زیادی دارید. در اینجا... سعی من این است كه ذهن آموزگار و همرزمی را كه مدت‏ها با یكدیگر در یك سنگرعلیه امپریالیسم و ارتجاع مبارزه كرده‏ایم، نسبت به پروسه حركت و وضع مبارزاتی‏ام روشن‏كنم... جریاناتی كه در سازمان پیش آمده یعنی تحولات ایدئولوژیك ما، بازتاب وسیعی درجامعه داشته كه حتما شما هم در جریان آن بوده‏اید.... از موقعی كه در خانواده، خودم راشناختم، به علت تهاجم همه جانبه رژیم علیه ما، خود به خود رژیم را دشمن اصلی و خونی ‏خود می‏دیدم و از همان زمان مبارزه را در اشكال مختلف آن شروع كردم.

 

ابتدا این مبارزه به علت اینكه در محیطی مذهبی مثل مدرسه علوی قرار داشتم، در قالب ‏مذهب انجام می‏شد. یعنی در آن زمان من حقیقتا «بین مذهب مبارز» مذهبی كه قیام‏های‏توده‏ای متعددی تحت لوای آن صورت گرفته بود، مذهبی كه با مصلحین و انقلابیونی چون‏محمد، علی و حسین بن علی مشخص می‏شد، شدیدا معتقد بودم و در حقیقت من به این‏ مذهب به عنوان انعكاس خواست‏های زحمت‏كشان و رنجبران در مقابل زورگویان واستثمارگران می‏نگریستم. به این ترتیب به مذهب، در محدوده دفاعیات مجاهدین،«شناخت» و «راه انبیاء» اعتقاد داشتم و طبعا به حواشی و جزئیات آن بها نمی‏دادم، خصوصاكه در محیط «علوی» برخورد قشری آنها با مذهب، خود به خود باعث دور شدن من از این‏سری اعمال و عبادات كه چندان به كار من نمی‏خورد، می‏شد. همین طور تبلیغات شدید ضدكمونیستی آنها وقتی با ترویج این مسایل قشری هم‏جهت می‏شد، مسلما تأثیر وارونه‏ای‏روی من می‏گذاشت؛ در حالی كه همچنان به عناصر مبارزه‏جوی اسلام پای‏بند و معتقدبودم، خصوصا وقتی مسایل ظاهرا جدیدی از اسلام به وسیله شریعتی و امثال او مطرح‏می‏شد، (یعنی ادامه همان تلاشی كه سالها به وسیله مهندس بازرگان انجام شده بود) بلافاصله به سوی آن كشیده می‏شد؛ ولی بعد از هیجانات اولیه‏ای كه در برخورد با این قبیل‏مسایل جدید معمولا به آدم دست‏می‏دهد، چون دیدم این نیز نمی‏تواند واقعا به من راهی‏نشان دهد و مسایل مبارزه را روشن كند و درنتیجه نمی‏تواند دردی را دوا كند، آن ذوق‏واشتیاق اولیه از بین رفت...

به این ترتیب بود كه من توانستم با چهره‏های مختلفی از مذهب از نزدیك برخورد كرده‏ و تا حدی كه می‏توانستم آنها را بشناسم؛ در حالی كه هنوز به دست آورد عملی‏ای كه ‏گره‏گشای حقیقی شیوه‏های مختلف مبارزه باشد، نرسیده بودم. همگام با این جریانات‏جسته گریخته با ماركسیسم آشنا می‏شدم… مهم‏ترین نتیجه این آشنایی مقدماتی این بود كه‏ آن خوف و هراسی كه از تمام جهات نسبت به ماركسیسم به من تلقین شده بود، نه تنها از بین رفت، بلكه حتی به سمت آن گرایشاتی نیز پیدا كردم. در این شرایط، آغاز جنبش‏مسلحانه و ظهور سازمان، باعث بوجود آمدن نقطه عطفی در جریان فكری افرادی مانندمن‏می‏شد.

پیدایش سازمان با آن ایدئولوژی خاص، طبیعتا مرا به سوی خود می‏كشاند؛ زیرا این‏ایدئولوژی، هم قسمت‏هایی از ماركسیسم و هم مذهب انقلابی را توأما ترویج می‏كرد و این كاملابرای من ایده‏آل بود. لذا این ایدئولوژی بلافاصله برای من به صورت اصلی قبول شده درآمد. مخصوصا وقتی می‏دیدیم كه انقلابیونی با عمل انقلابی خود صداقت و پای‏بندیشان‏را به این اصول ثابت كرده‏اند و در عین حال توانسته‏اند این تناقض را به صورتی حل كنند،بر موضع خودم استوارتر شده و اطمینان بیشتری پیدا می‏كردم، و لذا اگر تناقض و تضادی‏هم می‏دیدم كه برایم لاینحل بود، آن را به گردن كم‏اطلاعی خود از ماركسیسم و اسلام‏می‏انداختم و در نتیجه از كنار آنها خیلی با احتیاط رد می‏شدم. به طور مثال نظرات من در آن‏موقع ‏راجع به اسلام و ماركسیسم این بود كه مثلا جامعه توحیدی بی‏طبقه... تعمیم‏همان‏جامعه كمونیستی است و یا اگر قبول داریم مذهب روبناست، پس هرگاه زیربنا تغییر یابد،این روبنا هم تغییر خواهد كرد؛ حال اگر اسلام در خدمت آن زیربنای جدید باشد، خوب نه ‏تنها به حیات خود ادامه می‏دهد، بلكه ارتقاء نیز پیدامی‏كند....

هنگام ورود من به سازمان، جریان مبارزه ایدئولوژیك سراسری در داخل سازمان شروع ‏شده و در حال توسعه بود. این جریان مبارزه ایدئولوژیك بر عكس شایعات فرصت طلبان،مبارزه‏ای بین ماركسیست‏ها و مذهبی‏ها نبود، بلكه این ناشی از جهت‏گیری صحیحی بود كه‏ سازمان به سوی منافع زحمتكش‏ترین طبقات خلق نموده و در نتیجه می‏خواست صادقانه‏ نواقصش را حل كند. به علت ظهور یك سری نارسایی‏ها و اشكالاتی كه در جریان پراتیك‏ روز سازمان بروز كرده بود، این بسیج سراسری برخوردی بود با این نارسایی‏ها وخصلت‏های ناشی از وابستگی‏های گوناگون طبقاتی. این وابستگی‏ها با این كه زمینه‏اش ازبین رفته بود، ولی هنوز به صورت‏های گوناگون ریشه‏هایش باقی بود. از جمله، این موج به‏ ما هم رسید و با خصلت‏هایی كه مانع می‏شد، تمام نیروها در خدمت جنبش درآید، یك‏ مبارزه آشتی‏ناپذیر و همه جانبه شروع گردید....

این حركت دائما اوج می‏گرفت و بی‏محابا سدهایی را كه مانع از توسعه آن می‏شدند،پشت سر می‏گذارد و به این ترتیب بود كه غیر از مسایل تشكیلاتی، سیاسی، بطور كلی‏ایدئولوژی و خاصا مذهب را نیز در بر گرفت، یعنی چیزی كه تا به حال به صورت اصل‏ ثابت و لایتغیر قبول شده بود، در حالی كه فی‏الواقع دیگر نقش گذشته‏اش را از دست داده‏ بود و برای پیشتاز به عنوان یك ایدئولوژی، تبدیل به عاملی اضافی و زاید شده بود و عملابه انزوا افتاده بود. ولی علت اصلی این انزوا چه بود؟ چه چیز بود كه باعث می‏شد مذهب‏روز به روز نقشش كاهش یابد؟ چیزی كه در این شرایط مطرح بود، این بود كه چگونه‏مسایل جنبش را حل كرده، موانع آن را از بین برده و روز به روز توسعه‏اش بدهیم. ولیكن‏مذهب به هیچ وجه و واقعا به هیچ وجه نمی‏توانست كوچك‏ترین مشكل سیاسی استراتژیك وایدئولوژیكی ما را حل كند، بلكه بواسطه نقطه‏ نظرهای ایده‏آلیستی آن، شدیدا استنباطات ما رااز پراتیك مبارزاتی خودمان، از واقعیاتی كه در جهان جاریست و از تاریخ مبارزات خلق‏هابه انحراف می‏كشاند....

مسأله اصلی، حل مشكل جنبش و از بین بردن موانعی است كه در مقابل آن قرار دارد واین چیزی است كه تنها با برخورد صادقانه با جهان و قوانین تحوّل جامعه و تاریخ و... به‏دست می‏آید؛ یعنی همان چیزی كه ماركسیسم كشف كرده است... به این ترتیب با تصفیه ‏اندیشه‏ها از آلایش‏ها و ناخالصی‏های مختلف بود كه وارد یك دوره كیفی گردیدیم و تنها درچنین محیطی بود كه می‏توانستیم به مسایل جدید و تئوری‏های نوینی كه بتواند جوابگوی‏جنبش ما باشد دست یابیم و این دست آوردها تنها ناشی از جهت‏گیری صحیح و خطدرست سازمان بوده است. این بود مختصری از پروسه حركات من و سازمان تا آنجا كه من‏توانسته‏ام درك كنم. ...

پدر! در پایان این نامه آرزو می‏كنم كه همچون تو استوار در مقابل دشمنان خلق‏ها تاآخرین نفس بایستم و همواره مقاومت تو را سرمشق خود قرار دهم... فرزند تو مجتبی/ 29اسفند، سالگرد ملی شدن نفت.

این نامه نشان می‏دهد، برخلاف تحلیلی كه بنا دارد نشان‏دهد عده‏ای ماركسیست درون سازمان آمده و آن را منهدم كرده‏اند، در واقع اینان عده‏ای بچه‏مسلمان بودند كه گرفتار ضعف فكری بوده و پس از مطالعه ماركسیسم از یك سو و قطع‏ارتباط با روحانیت از سوی دیگر، به دامن ماركسیسم درغلتیدند.

فراگیری ماركسیسم وتصفیه خونین

برخی از كسانی كه ماركسیست شدند عبارتند از: جلیل احمدیان، مرتضی (حسین) آلادپوش (عضو بعدی گروه پیكار و كاندیدای‏این گروه برای مجلس اول)، بهمن بازرگانی ، محمود اسماعیل خانی، ابراهیم جواهری، ابراهیم خامنه‏ای، محمد خوانساری،مهدی خسروشاهی، حسین قاضی، حسن راهی، محمد رحمانی، كاظم شفیعیها، علیرضا تشیّد، علی‏رضا زمردیان. برخی از این‏افراد از سال 50 به بعد ماركسیست بودند.(92)

اطلاعات بیشتر در باره مرتدین سازمان، در نشریه پیكار بعد از انقلاب آمده است. از آن‏ جمله‏اند: سیمین حریری و محمدرضا آخوندی (پیكار ش 14 28 آبان 58) هاشم وثیق‏پور، حسن سبحان اللهی، صادق فردتقوی، (مرتضی) ابراهیم داور، حوریه محسنیان، فاطمه تفتكچی، احمد صادق قهاره، اكرم صادقپور، محمد حاج شفیعها (پیكار34 با تصاویر آن‏ها). قجر عضدانلو، بهرام آرام (پیكار 36، ص 20). بهرام آرام نقش رهبری داشته و در تغییر ایدئدلوژی سازمان‏نقش اساسی بازی كرد؛ بنگرید: پیكار 34، ص 9: وی در 25 آبان 55 در خیابان شیوا توسط ساواك كشته شد. (در همان شماره‏ اسنادی برای كمونیست بودن فاطمه تفتكچی آورده شده است). لیلا زمردیان (همسر شریف واقفی و لو دهنده او به شهرام و آرام)كه وقتی در 14 دی ماه 55 در حالی كه از كارخانه بر می‏گشت، (به كارخانه فرستاده شده بود تا روحیات خرده‏بورژوازی‏اش از بین برود و جزو طبقه كارگر شود!)توسط چند نفر ترور شد! (پیكار 36، ص 22: مدعی است كه ساواك او راكشته). به نظر می‏رسد خود مرتدین سازمان او را كشتند. شاهد آن كه به گفته تقی شهرام ـ كیهان 24 تیر ماه 59، ص 2 ـ لیلازمردیان بعدها طی نامه‏ای به سازمان نوشت كه من خیانتكار هستم، مرا اعدام كنید. غلامحسین صاحب اختیاری (پیكار ش 60،ص 8).

گفتنی است كه برخی از این افراد، پیش از علنی شدن ماجرای ارتداد، ماركسیست شده‏بودند كه یكی از آنها بهمن بازرگانی بود كه در ماركسیست كردن عده‏ای دیگر نیز مؤثر بود.(93)

افرادی كه در برابر این تغییر ایستادند، در صورت مقاومت تند، از سر راه برداشته شده واگر با ملایمت برخورد می‏كردند، به نوعی از سازمان كنار گذاشته می‏شدند. در مقدمه‏اطلاعیه تغییر مواضع در باره این افراد آمده است: «سخت‏سران، اصلاح ناپذیران وكج‏اندیشانی كه بر مواضع نادرست و انحرافی خود اصرار می‏ورزیدند و علیرغم همه‏شرایط مساعد آموزشی، به دلیل چسبیدن به منافع فردی و اندیشه و عملی كه این منافع راتوجیه می‏كرد، حاضر به رفع نقایص و عیوب خود نبودند (یعنی حاضر نشدند ماركسیست‏ شوند) قاطعانه از عضویت سازمان كنار گذاشته شدند.» و در ادامه آمده است: «مجموعاً درتمام طول 2 سال «مبارزه ایدئولوژیك» قریب 50 درصد از كادرها مورد تصفیه قرار گرفته وبسیاری از كادرها از مواضع مسؤول تا كسب صلاحیت‏های لازمه كنار گذارده شدند.» گفتنی‏است كه تصفیه آنان به معنای برداشتن پوشش حفاظتی از آنان در برابر پلیس بود؛ زیرا اغلب‏این افراد لو رفته بودند و تنها در خانه تیمی می‏توانستند زندگی كنند.

این زمان، به دلیل عدم تقیّد به مبانی مذهبی، فساد اخلاقی گسترده‏ای در سازمان پدیدآمده بود؛ به طوری كه صدها گزارش در بازجویی‏ها و غیر آن راجع به این مسأله آمده است.این مسایل از طریق برخی از عناصر تصفیه شده، به گوش مذهبی‏ها و متدیّنین می‏رسیدوآنان را بیش از پیش نسبت به سازمان بدبین كرد.(94)

احمدِ احمد، كه زمانی عضو حزب ملل اسلامی بوده، دستگیر و زندانی شده بود، پس از آزادی در تأسیس سازمان حزب الله شركت ‏كرد. این گروه كه به سال 48 از برخی از افراد آزاد شده از حزب ملل تأسیس شده بود، به تدریج با افرادی از مجاهدین برخوردكرده و زمینه جذب آنان به سازمان فراهم شد.(95) این جذب در سال 52 یعنی زمانی صورت گرفت كه سازمان در عین توسعه كمی،در سطح رهبری به بحران رسیده و به تدریج عناصر فرصت طلب و كمونیست در رأس آن قرار گرفتند. دو نفر از مؤسسان حزب‏الله، یكی محمد مفیدی و دیگری علی رضا سپاسی بود كه فرد اخیر در جریان ارتداد ماركسیست شد و در مركزیت پیكار قرارگرفت. زمان پیوستن حزب الله به مجاهدین، درست در سرآغاز بحران ایدئولوژیك در سازمان بود. احمد احمد از ترور دومستشار خارجی به دست وحید افراخته و محسن خاموشی در سال 53 یاد كرده است. در اطلاعیه‏ای كه سازمان به این مناسبت‏صادر كرد آیه قرآن كه بر بالای آرم سازمان بود، حذف شده بود. این مسأله تردید احمد احمد را برانگیخت؛ اما رهبری سازمان بافریب‏كاری، او را قانع كرده، به وی توضیح داد كه نمی‏خواستیم با پخش اعلامیه در سفارتخانه‏های خارجی، آیه قرآن زیر دست ‏و پای اعضای سفارت خانه‏ها بیفتد! وقتی احمد احمد در زندان از تقی شهرام می‏پرسد: سرنوشت بچه‏های مسلمان دیگر چه‏ می‏شود؛ او می‏گوید: همه تغییر ایدئولوژی را پذیرفته‏اند. چند نفری مثل تو مانده‏اند كه به آن‏ها اجازه می‏دهیم تا اعتقادات مذهبی‏ خود را حفظ كنند آن هم به صورت فردی. ولی باید در مبارزه در كنار ما باشند.(96) احمد با اشاره به فعالیت تقی شهرام برای‏نگارش بیانیه تغییر مواضع می‏نویسد كه آن زمان شهرام در مغازه‏ای در یك پاساژ مشغول فعالیت بود. در همان حال با یكی ازاعضای زن سازمان روابط جنسی داشت و رفت و آمدهای مشكوك، ظن سرایدار را برانگیخت كه منجر به اعتراض او به شهرام و در نتیجه كتك خوردن و شكایت سرایدار به كلانتری شد. به دنبال آن شهرام از آنجا گریخت و ساواك برای نخستین بار، در همان‏مغازه، بیانیه و برخی از اسناد و مدارك سازمان را به دست آورد. بلافاصله پس از آن، ساواك، مجاهدین (و سپس سایر نیروهای‏مبارز مسلمان) را ماركسیست‏های اسلامی نامید.

ماركسیسم اسلامی

بنا به گفته نجات حسینی، اصل اصطلاح »ماركسیست اسلامی« از آنجایی آغاز شد كه گروه كوچكی به رهبری نادر شایگان ـ كه به‏همین جهت به گروه شایگان شهرت یافت ـ از پیش از سال 52 تصمیم داشتند تا با ایجاد تشكلی، نیروهای مذهبی و چپ را گردهم فراهم آوردند. همراهان وی از جمله حسن رومینا و مصطفی شعاعیان و عده دیگری بودند كه برخی از آنها بعدها در زندان‏مسلمان شدند. این گروه در سال 52 توسط ساواك متلاشی شد و نامبردگان در درگیری با ساواك كشته شدند. (شعاعیان در 20بهمن 54 در خیابان استخر تهران كشته شد.) ساواك در خانه تیمی آنان عكس چه‏گوارا و برخی از جزوات مجاهدین را یافت وبه همین دلیل آنان را ماركسیست اسلامی نامید كه بعدها همین تعبیر نسبت به مجاهدین و تمامی گروه‏های مبارز مسلمان نیزبكار رفت.(97) پس از آن در تبلیغات مطبوعاتی ساواك، به طور معمول اتهام ماركسیست اسلامی نسبت به افراد وابسته به مجاهدین‏به طور خاص، و مبارزان مسلمان به طور عام به كار می‏رفت.(98)

در واقع ساواك از اواخر 51 و اوائل سال 52 اتهام ماركسیست بودن مجاهدین را عنوان‏می‏كرد. این زمان هنوز تحول ایدئولوژیك در سازمان رخ نداده بود و سازمان مجاهدین در52/3/30 اطلاعیه‏ای در باره اتهامات رژیم در باره غیر مسلمان بودن مجاهدین و حمله به‏ماركسیست‏ها صادر كرد.(99) در این اعلامیه، به شدت از اسلام حمایت شده و در عین حال، ازمبارزات كمونیست‏ها نیز ستایش و از تلاش رژیم برای ایجاد اختلاف بین مبارزان سخن به ‏میان آمده است. بی‏تردید نسل نخست مجاهدان به رغم داشتن نقاط ضعف فكری در برابرماركسیسم و پذیرش برخی از مبانی آن، به لحاظ تربیتی، مذهبی بودند. در مقدمه «اسناد منتشره» برخی از جملات بیانه‏ای كه از سوی سازمان در تأكید بر اسلامیت آن منتشر شده،ارائه گشته «اسلام محمد اسلام راستین است. اسلام راستین، اسلام انقلابی است كه با زبونی‏جوامع اسلامی سازگار نیست.... ما آیین نوینی به همراه نیاورده‏ایم. اسلام همیشه مترقی وانقلابی و ضد ستم بوده و خواهد بود». همانجا افزوده شده است: «در حقیقت پس از انتشارهمین بیانیه بود كه ماركسیست‏های لانه كرده در سازمان پیشتاز مسلمین، برنامه خویش راتدوین كرده، در جهت ضربه زدن از درون با انواع نقشه‏های خائنانه در جهت نابوی آنچه كه ‏آریامهر و اربابان آمریكائیش از آن عاجز بودند، با توسل به سبعانه‏ترین و رذیلانه‏ترین‏شیوه‏های به حركت درآمدند.»

گفتنی است كه نگرشی كه گروه شایگان داشتند، حتی در فكر و ذهن كسانی چون خسرو گلسرخی كه رسما كمونیست بودند، وجودداشت. برای مثال، دفاعیه خسرو گلسرخی با این جمله كه به غلط منسوب به امام حسین (ع) شده، آغاز شد: ان الحیاه عقیده و جهاد؛ سخنم را با گفته‏ای از مولا حسین، شهید بزرگ خلق‏های خاورمیانه آغاز می‏كنم. من كه یك ماركسیست لنینیست هستم،برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مكتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم ... از اسلام سخنم را آغاز كردم. اسلام‏حقیقی در ایران، همیشه دِیْن خود را به جنبش‏های رهایی بخش ایران پرداخته است. سید عبدالله بهبهانی‏ها، شیخ محمدخیابانی‏ها نمودار صادق این جنبش‏ها هستند. و امروز نیز اسلام حقیقی دین خود را به جنبش‏های آزادی بخش ملی ایران ادامی‏كند. هنگامی كه ماركس می‏گوید در یك جامعه طبقاتی ثروت در یك سو انباشته می‏شود و فقر و گرسنگی و فلاكت در سوئی‏دیگر، در حالی كه مولد ثروت طبقه محروم است، و مولا علی می‏گوید: قصری برپا نمی‏شود مگر آن كه هزاران نفر فقیر گردند،نزدیكی‏های بسیار وجود دارد. چنین است كه می‏توان در این تاریخ از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیزاز سلمان پارسی‏ها و اباذر غفاری‏ها. زندگی مولا حسین نمودار زندگی اكنون ماست كه جان بر كف برای خلق‏های محروم میهن‏در این دادگاه محاكمه می‏شویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگان، قشون، حكومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هرچندیزید گوشه‏ای از تاریخ را اشغال كرد، ولی آن چه در تداوم تكرار شد، راه مولا حسین است. بدین گونه است كه در یك جامعه ‏ماركسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یك روبنا قابل توجیه است. و ما نیز چنین اسلامی را، اسلام حسینی را تأیید می‏كنیم.(100)

از آنجایی كه ساواك اتهام ماركسیست اسلامی را عنوان می‏كرد، در آغاز، مذهبی‏هاحاضر به پذیرش این قبیل اتهامات نبودند و حتی در مواردی از این كه كسانی از مذهبی‏ها ازبرخی از افكار انقلابی دیگران متأثّر شده باشند، دفاع می‏كردند؛(101) اما به مرور روشن شد كه‏دامنه این تأثیر پذیری بیش از حدّ قابل تصور بوده و در ایدئولوژی مجاهدین، ماركسیسم‏لباس اسلامی پوشیده است.

در آن زمان، كمتر كسی ادعای ساواك را برای تغییر مواضع سازمان مجاهدین می‏پذیرفت، در حالی كه اصل مطلب واقعیت داشت؛زیرا ساواك به اسنادی دست یافته بود كه هنوز در اختیار دیگر مبارزان خارج از سازمان قرار نگرفته بود.(102) حتی جدای از ادعای‏ ساواك این امر كه جریان مجاهدین نوعی اسلام ماركسیستی یا ماركسیسم اسلامی است، برای بسیاری روشن بود. همین مسأله ‏سبب شد تا بیژن جزنی كتابچه‏ای تحت عنوان اسلام ماركسیستی یا ماركسیسم اسلامی بنویسد و به بررسی منشأ دین و برخورد آن‏با استعمار و غیر آن بنشیند.(103)

مقابله سحابی و بازرگان با التقاط

عزت الله سحابی كه همكاری مستمری با مجاهدین داشت ـ و البته هیچ وقت عضو مجاهدین نبود ـ می‏گوید كه در جریان كارهای‏ایدئولوژیك آنان بوده است. وی می‏افزاید: «از سال 1350 احساس می‏كردم گرایش مجاهدین به طرف ماركسیسم شتاب گرفته‏است. سعی داشتم آنها را روی خط توحیدی نگه دارم.« وی می‏افزاید كه از مجموعه 140 نفر زندانی سیاسی شیراز كه برخی‏عضو و برخی سمپات بودند، تنها سه نفر با نام‏های منصور بازرگان، نبی معظمی و حبیب مكرم دوست مذهبی باقی ماندند كه‏آنها هم بعد از انقلاب كشته شدند.» (104) اكبر براتی نیز كه با مجاهدین ارتباط داشته، از آشنایی خود با محمد اكبری آهنگران یكی ازكادرهای بالای سازمان یاد می‏كند كه پس از انحراف در سازمان از آن جدا شد و بعدها همراه همسرش سرور آلادپوش در خیابان‏شاه (جمهوری اسلامی فعلی) توسط ساواك كشته شد.(105) تاریخ این رخداد ششم مهر 55 است. عده‏ای از كسانی كه نه با خط چپ‏ ساختند و نه تمایل به گروه باقی مانده در زندان داشتند، گرایش مجاهدین راستین را تشكیل دادند. حاصل كار این گروه آن بود كه ‏در شهریور سال 57 كتابی با نام دینِ اركان طبیعت و تحت عنوان بازنگرشی اساسی به اسلام، به عنوان دفتر اول در 286 صفحه‏ رقعی به چاپ رساندند. این كتاب كه به مباحث شناخت‏شناسی و جهان‏شناسی دینی پرداخته بود، با جهت‏گیری ضد التقاطی وهمزمان با تأكید بر التقاط مجاهدین، خود نوعی اسلام‏شناسی به سبك مهندس بازرگان را مبنای كار خود قرار داده بود. متأسفانه‏تاكنون بر نویسنده روشن نشده است كه مؤلف این اثر كیست؟(106) شگفت آن است كه نیروهای مذهبی پیرو امام در مهر 57 ازمجاهدین راستین به عنوان مجاهدین راستین ریایی یاد كرده‏اند.(107) همچنین در گزارشی كه از ساواك در همین سال برجای مانده‏آمده است كه كسانی از بقایای «حزب الله و جبهه اسلامی خوزستان» گروهی با عنوان «مجاهدین راستین خلق ایران» تشكیل‏دادند كه از مشی گروه مجاهدین خلق پیروی می‏كند. در این گزارش افزوده شده است كه گروه مزبور «به دنبال تغییر موضع‏ایدئولوژیك مجاهدین خلق و پذیرفتن ماركسیسم، معتقدات مذهبی خود را حفظ نموده از هسته گروه اصلی منشعب و باتشكیل شاخه‏ای به نام ارتش انقلابی خلق مسلمان ایران در تهران، قم، كاشان، اصفهان، یزد و شهرهای استان خوزستان به‏فعالیت‏های خرابكارانه و تروریستی مبادرت می‏نمایند».(108) این تحلیل اشاره به شكل‏گیری گروه‏های انقلابی صف و فلاح و...است كه در جای خود به آنها پرداخته‏ایم.

پی نوشت:

70) بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص 381 ـ 380. در واقع، كادرهای اصلی سازمان به ویژه شخص حنیف نژاد سخت به كار ایدئولوژیك‏اعتقاد داشته و از تجربه‏هایی كه از جبهه ملی تا نهضت آزادی به دست آورده بود، تمام تلاش خود را برای تدوین كار ایدئولوژیك می‏گذاشت؛با فشار اعضای پایین سازمان برای مبارزه عملی و سپس حركت فدائیان خلق، آنان را وادار كرد تا زودتر وارد عمل شوند. بنگرید: همانجا، ص399

71) افراد دستگیر شده عبارت بودند از: محمد حنیف نژاد، علی اصغر بدیع‏زادگان، علی باكری، سعید محسن، بهمن بازرگانی، ناصر صادق، علی‏میهن‏دوست، محمود عسكری‏زاده، رضارضایی، محمد بازرگانی، مسعود رجوی (احمد بازرگانی، مسعود رجوی و رضا رضایی در بهار سال1350 به مر پیوسته بودند). میهن‏دوست، بدیع‏زادگان، حنیف نژاد و مشكین فام پس از شهریور 50 و تا آبان همان سال دستگیر شدند. به‏نوشته برخی منابع از 16 كادر همه جانبه 14 نفر دستگیر شدند كه 13 تن آنان تیرباران شدند (فرازی از تاریخ سازمان مجاهدین خلق ایران، ص21). تمامی افراد فوق الذكر اعدام شدند و تنها بهمن بازرگانی و مسعود رجوی از اعدام جان سالم بدر بردند!

72) شرح آن را بنگرید در: شرح تأسیس و تاریخچه وقایع....، صص 87 ـ 80. شخصی با نام الله‏مراد دلفانی كه سابقا گرایش توده‏ای داشت وطرف اعتماد ناصر صادق از اعضای مجاهدین قرار گرفته بود تا از طریق وی اسلحه تهیه شود، رابط ساواك بود و ساواك با كمك وی توانست‏ ضربه‌ای بر مجاهدین وارد كند. میثمی به تفصیل درباره ساده ‏نگری بچه‏های سازمان و اسیر شدن آنان میان یك تور پلیسی، شرح ‏دستگیری و ضربه پنجاه را به تفصیل آورده است. بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ج 1، ص 383 به بعد. شرح جالب‏تری از این ضربه ودستگیری كادرهای آن را نجات حسینی آورده است. بنگرید: برفراز خلیج فارس، صص 308 ـ 296 شرح دیگری از این واقعه را بنگرید در: فرازی از تاریخ سازمان مجاهدین خلق ایران، تهران، اردیبهشت 1354، صص 21 ـ 19

73) بنگرید: هاشمی رفنسجانی، دوران مبارزه، ج 1، ص 245

74) هاشمی رفسنجانی، ج 1، ص 249

75) رضا رضایی همراه دستگیرشدگان شهریور 50 دستگیر شد اما به بهانه یافتن برادرش احمد، با مأموران ساواك از زندان بیرون آمده و درفرصتی مناسب، با وارد شدن در گرمابه جعفری از در دیگر آن فرار كرد. با این حال، چند روز بعد، برادرش احمد در خیابان مورد شناسایی قرارگرفته و خود را با سیانور كشت. وی اولین عضو سازمان بود كه كشته شد و اصطلاحا نام اولین شهید سازمان را به خود گرفت. بنگرید: برفرازخلیج فارس، ص 308. دیگر افراد اصلی سازمان در خرداد و شهریور 51 اعدام شدند. در اردیبهشت سال 52 پس از گریختن تقی شهرام اززندان ساری و ترور لویز هاوكینز معاون هیئت مستشاری آمریكا در تهران، ساواك به جدّ به تعقیب مجاهدین پرداخت و در 25 خرداد 52 به‏خانه‏ای كه رضا رضایی در آن بود حمله كرد. در همین جریان بود كه وی نیز كشته شد.

76) وی در اردیبهشت 52 كشته شد. بنگرید: فرازی از تاریخ مجاهدین خلق، ص 23

77) ذوالانوار میان اعدام شدگان نخست مجاهدین نبود و بعدها در 1354/1/30 به همراه بیژن جزنی، جوان خوشدل و عده‏ای دیگر كه جمعا نه‏نفر بودند ـ چنان كه اعلام شد! ـ در حین فرار كشته شدند. عناصر دستگیر شده ساواك پس از انقلاب اعتراف كردند كه ساواك این افراد را به تلافی ترورهایی كه این قبیل سازمان‏ها در بیرون انجام داده و طبق برنامه خودشان با محاكمه انقلابی آنان می‏كشتند، این افراد را انتخاب كرده وآنان را كشتند.

78) در باره تقی شهرام آمده است: تقی شهرام كه بود و چگونه شخصیتی داشت؟ وی از افراد عضو سازمان مجاهدین بود كه قبل از 50 عضوگیری‏شده بود. این فرد دارای یك سری ضعف‏های خصلتی بود از جمله سفسطه‏گر، حرّاف، چپ نما، قالتاق و… در سال 50 به همراه اعضای سازمان‏در می‏شود. در زندان قصر به دلیل دارا بودن همین خصلت‏ها و همچنین ریاست طلبیش از جمع بایكوت می‏شود تا این كه آمده و از خودانتقاد می‏كند و مجدداً او را به جمع راه می‏دهند. در زندان به خاطر چپ‏نمائی‏هایش او را تقی قمپوز می‏نامیدند. در زندان قصر به دلایش با پلیس او را به زندان ساری تبعید كردند كه آن موقع زندانی سیاسی به خود ندیده بود. ستوان امیر حسین احمدیان كه رییس‏زندان بود، از او استقبال می‏كند. تقی شهرام كه فردی زرنگ و قالتاق بود، با این افسر روابط دوستانه برقرار می‏نماید… در اردیبهشت 52 از زندان ساری فرار و خود را به عنوان یك فرد مذهبی به سازمان مجاهدین خلق معرفی می‏كند. رضا رضایی به سازمان هشدار می‏دهد كه مواظب این‏فرد باشند، ولی خود یك ماه پس از ورود تقی شهرام شهید می‏شود و تقی شهرام كه از زندان فرار كرده و بدین ترتیب وجهه‏ای برای خود كسب كرده است و همچنین از افرادی است كه قبل از 50 عضوگیری شده و دارای تیپ نظامی خوبی می‏باشد، این عوامل همه دست به دست هم‏داده، او را جزو كادرهای رهبری سازمان می‏كند. بنگرید: فرازهایی از تاریخ مجاهدین خلق ایران، ص 24ـ25

79) وی بعدها در سال 1355 در خیابان فردوسی در درگیری با نیروهای امنیتی كشته شد.

80) بنگرید: برفراز خلیج فارس، ص 321

81) اطلاعات موجود در باره شریف واقفی هنوز كافی و وافی نیست. در باره ضعف اعتقادی او نیز اظهارات زیادی شده است. در برخی از مواردچنین وانمود شده است كه او اختلاف تشكیلاتی با تقی شهرام داشته است. به نظر می‏رسد وی كه تربیت شده ایدئولوژی التقاطی سازمان بوده،جدیتی در اظهار ایمان خویش نداشته است. شاید هم در ظاهر خود را منفعل نشان داده و پس از مشورت با صمدیه، در برخورد خود جدی‏شده است. درباره صمدیه، به لحاظ اعتقادی، كمتر دشواری وجود دارد. وی بی ‏تردید فردی متدین بوده و حتی در باره هدف فعالیت‏های خودگفته است كه به دنبال تحقق حكومت اسلامی بوده است. وی در وصیت‏نامه‏اش هم كه برخلاف همه سازمانی‏ها بود، خانواده‏اش را به پیروی ازقرآن و عترت دعوت كرده نوشته بود كه ده روز برای او روزه قضا بگیرند. این چیزی است كه در اعتقادات مجاهدین دیده نمی شود به هر روی، واقفی پس از بحث‏های زیاد با دو نفر دیگر، در برابر اولتیماتوم آنان قرار گرفت كه یا به مشهد برود، یا به خارج از كشور یا دركارخانه‏ای كار بكند تا درك سیاسی كارگری‏اش بالا برود! شریف واقفی به مشهد رفت اما قصد تسلیم شدن نداشت. خبر فعالیت هایش توسط زمردیان همسر او كه سخت تشكیلاتی بود، به گوش آرام و شهرام رسید. (در واقع گزارش لیلا زمردیان همسر مجید شریف واقفی بود كه‏وی را به قتلگاه كشاند؛ بنگرید: تحلیل آموزشی بیانیه، ص 222). دو نفر یاد شده به همراه سید محسن خاموشی، در 17 اردیبهشت 54 باگذاشتن قراری،صمدیه و شریف واقفی را ربودند. شریف كشته شد و صمدیه گریخت كه به دام ساواك افتاد و به شهادت رسید. جسد شریف‏ واقفی نیز به دست ساواك افتاد و تبلیغات فراوانی بر ضد سازمان به راه انداخت. در این باره بنگرید: روزنامه اطلاعات، 15 اردیبهشت 1358؛ وسال 31 ـ 29 1360 شهریور؛ و نیز بنگرید: تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، غلامرضا نجاتی، ج 1، ص 424 ؛ نهضت امام خمینی، ج 3،صص 679 ـ 678. علیرضا زمردیان (گویا برادر لیلا) هم از كسانی بود كه مدت‏ها كمونیست بود، اما در زندان به صورت تاكتیكی نماز می‏خواند.(خاطرات آقای منتظری، ج، ص 392) یكی دیگر از افرادی كه به خاطر علائق مذهبی و یا شاید سیاسی‏اش ترور شد، محمد یقینی بود كه یك‏سالی در بیروت بوده و مدت مدیدی را در زندانی در آنجا سپری كرد. وی سال 55 به ایران آمد تا در باره مسایلی كه در سازمان رخ داده تحقیق ‏كند. وی نیز با دستور تقی شهرام و قبول رأی وی توسط دیگر اعضای مركزیت از جمله محمد جواد قائدی در تابستان آن سال كشته شده است.قاتل وی نیز حسین سیاه كلاه بوده است.

اشاره به این نكته لازم است كه این قبیل ترورها در سازمان‏هایی كه متأثر از مناسبات ماركسیستی ـ استالینی بودند، امری كاملا عادی بود. ازپیش از زمانی كه مجاهدین چنین ضرباتی را تحمل كنند، دستور ترور فردی با نام جواد سعیدی كه قصد جدا شدن از سازمان را داشت، صادرشده بود كه در نهایت هم در سال 1352 ترور شد. توجیه آن بود كه با جدا شدن وی از سازمان و معرفی شدن او به ساواك عده زیادی از افرادی‏كه او آنان را می‏شناسد، دستگیر می‏شوند. گزارش ترور وی را محمد جواد قائدی از اعضای مركزیت در سال 55 در بازجویی‏هایی كه از اوشده مطرح كرده است. به نوشته وی قاتل وی شخص مجید شریف واقفی بود كه آن زمان خود در مركزیت سازمان بود. جنازه او را پس ازكشتن سوزاندند و قطعه قطعه كرده در چند نقطه دفن كردند!! یك مورد دیگر مرتضی هودشتیان ـ مهندس الكترونیك ـ بود كه از طرف سازمان‏به خارج فرستاده شده،به بغداد رفت و از آنجا برای آموزش به یكی از اردوگاه‏های الفتح رفت‏افراد سازمان در آنجا به وی مشكوك شده، بدون ‏مشورت با سازمان در تهران، او را آنقدر با كابل می‏زنند كه خونریزی مغزی كرده، كشته شد. بعدا از سازمان خبر رسید كه او هوادار سازمان بوده‏است!! (از پرونده حسین روحانی كه خود آن زمان در جریان بوده و از عاملان قضیه مزبور بوده است.)

82) از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص 405

83) در ادامه، پس از كشته شدن بهرام آرام، مركزیت عبارت بود از شهرام، محمد جواد قائدی، سیاه كلاه و محسن طریقت. به نظر می‏رسد در سال55 و 56 تقریبا همه كارها در اختیار شهرام بوده و در خارج نیز سازمان عملا فعالیت نظامی نداشته است. تقی شهرام سال 56 به خارج از كشور رفت و در سال 57 نیز از سازمان كنار گذاشته شد و كار در اختیار علیرضا سپاسی، حسین روحانی و چند نفر دیگر افتاد. سیاه كلاه نیز از سازمان‏و فعالیت سیاسی كناره گرفت و گویا به خارج از كشور رفت.

84) بنگرید: مواضع گروه‏ها در زندان، ص 22. عبارتی كه در اطلاعیه تعیین مواضع آمده بود، چنین بود: در مقابل هر ترمیم و گرهی، ده‏هاگسیختگی و پاره‏گی دیگر ظاهر می‏شد؛ هنوز به یكی نپرداخته در صد جای دیگر رخنه به وجود می‏آمد.

85) زوایای تاریك، ص 315. بخشی از این جزوه در انتهای اطلاعیه تغییر مواضع ایدئولوژیك به عنوان ضمیمه سوم درج شده است.

86)یكی از افرادی كه در تحول ایدئولوژیك در سازمان مؤثر بود، حسین احمدی روحانی بود كه به همراهی علی رضا سپاسی به تقی شهرام كمك‏كردند. روحانی در این باره می‏نویسد: در خلال سالهای 53 و 54 با مطالعه بیشتر كتب ماركسیستی و بررسی بیشتر مواضع مجاهدین و در همین‏طه كمك رفیق سپاسی كه در زمان ملاقاتمان در سال 53 ماركسیست بود و مطالعه مطالبی كه در سازمان تهیه شده بود كه البته قسمت مهم آن‏را خود تقی شهرام تهیه كرده بود، من به موضع التقاطی مجاهدین پی بردم و برای من روشن شده بود كه باید در این باره به اصطلاح برخورد مونیستی كرد و موضع التقاطی گرفتن نادرست است. در اینجا بود كه من به حقانیت ماركسیسم رسیدم و آن را پذیرا شدم! (از پرونده(

87) طرح كشتن آنها هر دو در یك روز یعنی 16 اردیبهشت سال 54 رخ داد. صمدیه بعد از دستگیری، محاكمه و همراه ده نفر دیگر كه عبارت‏بودند از: وحید افراخته، محمد طاهر رحیمی، محسن خاموشی، محسن بطحائی، منیژه اشرف زاده كرمانی، ساسان صمیمی، عبدالرضا منیری‏جاوید، مرتضلبافی نژاد، مهدی غیوران و طاهره سجادی به اعدام محكوم شد. (در تاریخ 54/10/10) این افراد منهای غیوران و یك نفر دیگراعدام شدند. این غیوران، همان است كه ترتیب ملاقات آیت الله طالقانی و بهرام آرام را بر سر تقضیه ارتداد در سازمان را داد. بنگرید: حماسه‏آفرینان دازدهم محرم، ص 95. در باره فعالیت‏های صمدیه لباف در سازمان و شجاعت و بیباكی و ایمان مذهبی وی بنگرید به خاطرات میثمی‏تحت عنوان: شهید صمدیه لباف پوینده نسبت علم و دین، مجله چشم انداز، ش 18، صص 8 ـ 4. وی نوشته است كه اعدام وی در چهارم بهمن54 به همراه عبدالرضا منیری جاوید و مرتضی لبافی نژاد بوده است.

88) در این باره به كیفرخواست تقی شهرام كه پس از انقلاب بر اساس اسناد موجود و اطلاعیه‏ها و بیانیه و اظهارات افراد مختلف تهیه شده،مراجعه كنید. كیهان، ش 25 11046 تیرماه 59

89) قدرت و دیگر هیچ، ص 44 ـ 43. خانم باقرزاده می‏نویسد: به ما گفتند فقط یك روز حق دارید جزوه را در اختیار داشته باشید؛ اما من كه‏كنجكاو بودم، بدون اجازه شب آن را به خانه بردم و مطالعه كردم. وقتی سازمان متوجه شد، دستور داد تا ده ضربه شلاق به كف پای من بزن!وی از بمب گذاری در انجمن ایران و آمریكای مشهد یاد می‏كند كه در اعلامیه‏ای كه سازمان به همین مناسبت داد، آیه قرآن را از آرم سازمان‏برداشته بود. همچنین توصیه مسؤول وی به او این بوده است كه نمازش را ترك كند تا بقیه كارها راحت شود. وی به عمد در وقت نماز كارهای‏ طولانی به او واگذار می‏كرده تا فرصت خواندن نماز را پیدا نكند. ص 47 ـ 45

90) مهدی غیوران آیت الله طالقانی را سوار ماشین كرد و جایی دیگری وی را به بهرام آرام و وحید افراخته سپرد كه در این باره با وی بحث كردندو آیت الله طالقانی سخت آنان را مورد توبیخ و اعتراض قرار داد. بنگرید: به یاد حماسه آفرینان دوازدهم محرم، ص 95 ـ 94. تصور برخی ازجوانان مسلمان آن بود كه آیت الله طالقانی در جریان كلی مسایل سازمان هست و در باره قصه ارتداد می‏توانند از وی سؤال كنند تا مسایل‏ برایشان روشن شود. در این باره عبدالعلی بازرگان كه می‏گوید پس آن كه یقین كردیم شایعات مربوط به تغییر مواضع واقعیت دارد، به راستی عزاگرفتیم، می‏نویسد كه همراه مهندس حسین موسوی و حسین آلادپوش با آقای طالقانی به لاهیجان رفتیم تا در این باره صحبت كنیم. (خاطرات‏پیشگامان، ص 143 ـ 142) مع الاسف توضیح نداده است كه ایشان چه گفتند.

91) بنگرید: تهران مصور، 31 فروردین 58، ص 7

92) بنگرید: حقایقی چند پیرامون سازمان مجاهدین خلق، ص 17

93) برخی از ماركسیست شده‏های دیگر سازمان عبارتند از: حسین خوشرو كه از اعضای قدیمی و بیشتر در خارج از كشور بود. محمدباقر عباسی‏كه در دی ماه 51 با محمد مفیدی اعدام شد. عبدالله زرین‏كفش از كادرهای درجه یك و عضو مركزیت از 56 ـ 54 و رقیب تقی شهرام. محمدیزدان از كادرهای درجه یك كه در مسایل سالهای 57 ـ 56 مدتی جدا شد و باز برگشت. علیرضا سپاسی آشتیانی از كادرهای درجه یك كه‏مدتی در اروپا بود. محمد طاهر رحیمی كه در 4/11/54 اعدام شد. احمد هاشمیان قزوینی از كادرهای درجه دو. محمد حاج شفیعیها در سال55 در درگیری كشته شد. مجتبی طالقانی كه شرح نامه‏اش را در متن آوردیم. محسن فاضل كه همراه سپاسی در اروپا بود. پوران بازرگان همسرحنیف‏نژاد كه بعد همسر تراب حق شناس شد. امیرحسین احمدیان افسری كه در ساری همراه شهرام فرار كرد. هاشم وثیق‏پور از كادرهای‏درجه یك كه در زمستان 54 حین دستگیری سیانور خورد و مرد. محمود نمازی، محمد علی (خلیل) فقیه دزفولی، مسعود فیروزكوهی، عباس‏جاویدانی كه سال 55 در بهارستان كشته شد. مرتضی كاشانی در سال 54 در تصادفی كشته شد. منیژه اشرف زاده كرمانی در 4/11/54 اعدام‏شد. مهدی موسوی قمی در تابستان 55 در منیریه كشته شد. جمال شریف زاده شیرازی از كادرهای درجه یك در تابستان 55 در منیریه كشته‏شد. طاهره میرزا جعفر علاف زن شهرام در تابستان 55 در منیریه كشته شد. علی اكبر قائمی در سال 55 در سرچشمه كشته شد. محسن‏خاموشی در بهمن 54 اعدام شد.محسن بطحائی، محمود طریق الاسلام،علی اصغر دروس، كفاش تهرانی، ابراهیم داور، عبدالله امینی، فاطمه‏امینی، حسن آلادپوش، مجتبی آلادپوش، فاطمه آلادپوش، محبوبه متحدین، جواد قائدی، محسن طریقت، حسین سیاه كلاه قاتل شریف واقفی،محسن سیاه كلاه، محمد خوشبختیان، محبوبه افراز، رفعت افراز، جواد ربیعی ـ برادر اشرف ربیعی همسر رجوی ـ عبدالله اسفندیاری، علیرضا الفت، محمد الفت هر دو در سال 55 در درگیری با پلیس كشته شدند، مجید فیاضی، غلامرضا جلالی و بسیاری دیگر.

94) بخش عمده‏ای از این مسایل در بازجویی‏های افراد آمده و دلایل موجود نشانگر دامنه گسترده آن است. یك نمونه دیگر ارتباط منیژه اشرف‏زاده كرمانی است كه به رغم داشتن شوهر با بهرام آرام است كه از وی بچه‏دار شد و در زندان زایمان كرد. این ماجرا سبب قطع ارتباط مرحوم ‏رجایی با سازمان شد. بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواك، شهید رجایی، صص 341 ـ 340. گزارش فساد اخلاقی در سازمان ازبازجویی‏های فراوان مجاهدین به دست می‏آید كه بخشی از آن‏ها در كتاب نهضت امام خمینی ج 3 آمده است. سازمان در این باره فقه ‏مخصوص به خود داشت؛ چنان كه پس از انقلاب اسلامی نیز مطالبی از این قبیل مانند طرح طلاق عمومی در سازمان مجاهدین در سال 70به اجرا درآمد.

95) گزارشی در باره تأسیس حزب الله و پیوستن آن به سازمان در كتابچه «شرح مختصر زندگی انقلابی پنج شهید از سازمان مجاهدین خلق: سیدرضا دیباج، غلامحسین عالم زاده، محمد مفیدی، سعید صفار و حسین كرمانشاهی اصل» از انتشارات سازمان پس از انقلاب آمده است.

96) بنگرید: خاطرات احمد احمد، ص 348

97)بنگرید: برفراز خلیج فارس، ص 310

98) بنگرید: اسناد نهضت آزادی، ج 9، دفتر دوم، ص 53 نامه اعتراضیه یدالله سحابی در سال 1356. (برای نمونه حتی گروه مهدویون اصفهان كه‏انشعابی از مجاهدین بودند، متهم به همین گرایش شدند: هفت هزار روز تاریخ ایران، ج 2، ص 637. در همانجا ج 1، ص 250 آمده است كه‏رژیدر سال 44 نیز حزب ملل اسلامی را ماركسیست اسلامی نامید.)!

99) بنگرید: اسناد منتشره سازمان مجاهدین خلق ایران، صص 119 ـ 105

100) بنگرید به: من یك شورشی هستم، صص 201 ـ 200

101) از آن جمله نمونه‏ای است كه ساواك در باره آیت الله خادمی گزارش كرده است. ایشان كه از روحانیون طرفدار امام و فردی انقلابی بود، دربرابر پاسخ فردی كه در سال 1354 از وی راجع به اصطلاح ماركسیسم اسلامی سؤال كرده بود، گفت: «اسلام مذهبی است كه می‏تواند هضم‏ سایر افكار فلسفی و ابعاد اجتماعی را بنماید و همان طوری كه در مذهب اسلام به خصوص در گروه تشیع كه افكار آدمی و شعور انسانی یكی‏از اصول ثابته شرع‏اسلام می‏باشد، پذیرش مواردی از افكار و اعتقادات فلسفی كه جنبه اجرایی داشته باشد از جمله روش ماركسیستی، امرمهمی نی خاصه آن كه آن موارد را در قالب اسلام و در چهارچوبه دین ریخته باشند. یعنی آن احكام ماركسیستی را از لحاظ اجرایی منطبق باموازین اسلامی كرده باشند.« بنگرید: خادم شریعت، ص 225 در گزارش بعدی ساواك كه با احضار آیت الله به ساواك و مذاكره با وی تنظیم‏شده آمده استكه ایشان اظهار داشته است كه ماركسیسم با اسلام منافات داشته و (خود) همواره مخالف كمونیسم و ماركسیسم اسلامی بوده‏است. (همان، ص 225 102) بنگرید: خاطرات احمد احمد، صص 349 ـ 338 در آنجا از تلاش‏های تقی شهرام برای ماركسیست كردن خودش هم یاد كرده و شرح داده‏است كه چگونه همسرش را در این ماجراها از دست داده است. زمانی كه این گروه، تیسمار زندی‏پور رئیس كمیته مشترك ضد خرابكاری و یك‏آمریكایی كشتند، آثار دینی از قبیل بسم الله و آیه قرآن را از اعلامیه حذف كردند. این نكته كاملا مورد توجه مبارزان مسلمان قرار گرفت؛ به‏طوری كه شهید اندرزگو ضمن آن كه اطلاعیه را به شخصی داده بود، به او گفته بود كه مجاهدین دست از دین برداشته‏اند. بنگرید: یاران امام روایت... شهید اندرزگو، ص 270. حساسیت شهید اندرزگو روی این مسأله به حدی بوده است كه در بسیاری از برخوردهایش از آن یاد كرده وتأكید داشته است كه بچه‏های مسلمان، بیشتر آثار اسلامی را بخوانند. همانجا، ص 287

103) متن این رساله را نیافتم. اما اخیرا توسط احسان شریعتی نقدی بر آن در «جُنگی درباره زندگی و آثار بیژن جزنی» (پاریس، خاوران، 1378) صص 386 ـ 365 به چاپ رسیده كه بخش‏هایی از آن را نیز آورده است.

104) شصت سال خدمت، ج 2، ص 128

105) براتی می‏نویسد كه وی تشكیلات جدایی را با نام پیكار ـ نباید با سازمان پیكار كه تقی شهرام درست كرد اشتباه شود ـ ایجاد كرد. بنگرید:خاطرات اكبر ترابی، ص 31 به نظر می‏رسد اطلاعات او بسیار آشفته است.

106) كتاب دیگری با عنوان «بذرهای گلگون یا زندگی‏نامه مجاهدین خلق ایران» در شرح حال چهره‏های برجسته مجاهدینی كه در رژیم پهلوی‏كشته شدند، در آذر 57 چاپ شده است. در این كتاب تعبیر «مجاهدین راستین» آمده و از منافقین و كسانی كه شریف واقفی را به شهادت‏رساند به شدت انتقاد شده است.

107) یاران امام به روایت اسناد ساواك، شهید مهدی عراقی، ص 315 ـ 314

108) یاران امام به روایت اسناد ساواك، شهید مهدی عراقی، ص 315 ـ 314


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31