محرمانه‌های عراق را به آقا می‌دادم! (1)

Doaiy

خاطرات سیدمحمود دعایی از حوادث سال‌های آغازین انقلاب

نخستین حضور او در مجلس با انتخابات میان‌دوره‌ای و پس از فاجعه‌ی هفتم تیر 1360 رقم خورد. مجلسی که به تعبیر امام خمینی در رأس همه‌ی امور است و همیشه کانون تحولات سیاسی و محل خوبی برای رصد وقایع اتفاقیه‌ی ایران اسلامی بوده است. برای روشن شدن فضای سیاسی پیش و پس از ترورهای سال 1360، با حجت‌الاسلام‌‌ و المسلمین سید محمود دعایی به گفت‌وگو نشستیم. آقای دعایی گذشته از یازده سال همراهی با امام در نجف، عضویت در حزب جمهوری اسلامی و شش دوره‌ی متوالی نمایندگی مجلس را نیز در کارنامه دارد.

جناب دعایی با خنده‌رویی و حوصله از فضای سیاسی اوائل انقلاب، نقش آیت‌الله خامنه‌ای در آن زمان، ترورها و واکنش‌های حضرت امام، حزب جمهوری اسلامی، منافقین و بنی‌صدر گفت و نیز از ششم تیر ماه سال 1360.

- جناب آقای دعایی، اجازه بدهید ماجراها را از آخر دنبال کنیم. شما در انتخابات میان‌دوره ای و با شهادت تعدادی از نمایندگان، رأی آوردید و وارد مجلس اول شدید، فضای آن موقع با فضای قبل از ترورها چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی داشت؟

بعد از جریان هفتم تیر که ‌چهار نفر از نمایندگان تهران هم جزو شهدا بودند و بنا بود که در انتخابات میان‌دوره ای جایگزین بشوند، من وارد مجلس شدم. آن موقع حزب جمهوری اسلامی من را کاندیدا کرد. بنده به اتفاق مرحوم آقای سعید امانی، آقای دکتر شیبانی و خانم بهروزی چهار کاندیدایی بودیم که معرفی شدیم و با رأی بالایی هم انتخاب شدیم. آن موقع حزب جمهوری اسلامی از یک نفوذ و اقتدار بسیار بالایی برخوردار بود. خاطرم هست که آن موقع فضایی بود که تشکل های سیاسی موجود عملاً باید در کنار حزب جمهوری اسلامی کاندیدا معرفی می کردند. آن موقع برای من خیلی جالب بود که مثلاً تشکیلات آقای دکتر پیمان هم بعضی از کاندیداهای حزب جمهوری اسلامی را تأیید کرده بود. البته نه هر چهار نفر را؛ دکتر شیبانی را معرفی کرده بودند و من را. فضایی بود که جامعه به یک روشن بینی فوق العاده ای دست یافته بود و با همین آگاهی، تصمیم و موضع می گرفت.

بعد از جریان هفتم تیر یک آگاهی فوق العاده ای در جامعه ایجاد شد. مردم یک‌ نوع روشن بینی نسبت به اشخاص و گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی پیدا کرده بودند. بخصوص نفاق خیلی راحت چهره اش نمایان شده بود و آن تبلیغات زهرآگینی که از قبل داشت و آن حرکت‌ها و جریان هایی که ایجاد کرده بود، افشا شده بود و مردم به یک دید نافذی رسیده بودند. شرایطی بود که حتی گاهی انسان احساس می کرد عده ای عذاب وجدان دارند و می‌گفتند می خواهیم توبه کنیم از گذشته ی تندروانه و از قضاوت های عجولانه و پیش داوری های جاهلانه ای که داشتیم. به هر حال چنین فضایی در جامعه حاکم بود. آن روزها در جامعه فضای وحشت هم حاکم بود. یعنی هر آن، آدم انتظار داشت که یک اتفاقی بیفتد.

در این دوران حوادثی اتفاق افتاد. من خاطرم هست که در مجلس بودم که حادثه ی انفجار دفتر ریاست ‌جمهوری اتفاق افتاد. صدای انفجار را ما در مجلس شنیدیم. من کنار آقای سید هادی خامنه ای نشسته بودم. وقتی صدا بلند شد، مجلس یک تکانی خورد و ما احساس کردیم که حادثه ی سهمگینی است. آقای سیدهادی خامنه ای با تأثر آیه ای را بر زبان آوردند: «ربِّ إنی لِما أنزلتَ الی مِنْ خیرٍ فَقیرٌ» یک حالت تضرعی بود که ایشان ابراز کردند.

البته هر حادثه ای که پیش می آمد، با وجود تلخی و خشونتی که داشت، یک ثمره ی شیرین هم داشت كه بیدار شدن مسؤولان و افراد جامعه و روشن بینی و آگاهی آنها بود.

به دلیل همین ترورها، حراست ها و حفاظت ها بیشتر شد و میزان دقت و کنجکاوی نسبت به افراد افزایش یافت. گاهی شاید حتی با یک بدبینی به پدیده های پیرامونی نگاه می شد. زیرا ممکن بود نفاق به شکل های مختلف، خودش را در کانون های مختلفی حفظ کرده و نگه داشته باشد.

در همان ایام من در دفتر حضرت امام بودم. آن موقع هنوز امام به جماران نرفته بودند و در منزلی در محله‌ی «دربند» اقامت موقت داشتند. طبقه‌ی پائین آن ساختمان، استراحتگاه و محل انتظار مراجعان عمومی بود. بعد از ظهرها و مثلاً از ساعت دو تا دو و نیم، یک فراغتی در آن فضا حاکم بود. بعد از این‌ که نمازمان را می‌خواندیم و ناهارمان را می‌خوردیم، آرامشی بود و استراحت می کردیم. من برای استراحت، لباس روحانی‌ام را در می آوردم. در یک مقطعی دیدم که دفتر تلفن جیب من مفقود شده. دنبالش گشتم و پیدا نكردم، ولی یک ساعت بعد دیدم در جیبم هست.

یعنی مراقبت ها به قدری دقیق شده بود که گاهی نزدیک ترین افراد و صمیمی ترین یارانی که می توانستند در یک حوزه ی حساسی حضور داشته باشند هم زیر سؤال می‌رفتند. بعد از این‌ که این دفتر تلفن پیدا شد، من مطمئن بودم که دوستانی از حراست یا اطلاعات یا هر که بودند، تشخیصشان این بوده که باید ارتباطات را دقیقاً چک کنند. من هم خوشحال بودم، چون چیز محرمانه‌ای به آن معنا نبود و مشابه رفتاری که با من شد، با بسیاری از دیگرانی هم شد که حضور داشتند.

میزان مراقبت ها در دفتر حضرت امام به اوج خودش رسیده بود و این مراقبت ها به قدری کارساز و دقیق بود که «کشمیری» در مصاحبه ای که بعد از فاجعه‌ی ریاست جمهوری داشت، گفته بود: «هدف اصلی من، انفجار آن کیف در حضور امام بود، منتها وقتی مأیوس شدم که کیف را آن‌جا ببرم، ناپدید شدم.» معروف بود که کیف را برده بود بیت امام و حتی مرحوم رجائی و مرحوم باهنر پیغام داده بودند که بیاید داخل و مشکلی ندارد، اما وقتی که خواسته بود ببرد داخل، مسؤول حراست که هنوز هم هست و من گاهی در حراست دفتر رهبری می بینمش، گفته بوده که نه، به ما گفته‌اند هر چه هست را بگردید. کشمیری وقتی مأیوس شده بود، مثلاً قهر کرده بود و برگشته بود.

می خواهم بگویم که این جنایت ها و این اتفاق ها یک ثمره داشت و آن، روشن بینی و آگاهی و تیزبینی و هشیاری عناصر دل‌سوز و وفادار به انقلاب بود. البته تبعاتی هم داشت که هر کس می آمد، او را می گشتند. یادم می آید یک بار در همین گشتن ها، یک امیر بلندپایه ی ارتش آمده بود و وقتی او را گشته بودند، خیلی به‌اش برخورده بود و یک حرکت عصبی هم از خودش نشان داده بود. ولی خب می ارزید رنجش‌های آن‌چنانی به دستاوردهای عظیم نگهداری امام و مسؤولین.

وقتی ترورها شروع شده بود، دوستان توصیه کرده بودند که ما حتی الامکان در منزل نباشیم. خدا حفظشان کند، آقای باقری کنی به من در مجلس پیغام دادند که ما کسی را گرفته‌ایم که در اعترافاتش و در یادداشت هایی که همراهش بوده، کروکی هایی داشته و یکی از جاهایی که هدف داشته، منزل شما بوده و شما دو سه شب منزل نروید. آن موقع ما در یک منزل موقتی در میدان آشتیانی زندگی می‌کردیم؛ اطراف تهرانپارس. این مربوط به همان دوران اوج ترورها بود، یعنی اوایل سال 60.

من آن موقع شب ها را در بیت حضرت امام استراحت می کردم. پشت آن اتاقی که معمولاً افراد برای ملاقات با امام می آمدند و تراسی هم جلویش بود كه امام می نشستند و مثلا خطبه ی عقدی را جاری می کردند یا از این قبیل امور، اتاق دیگری بود كه مربوط به خانه ای کوچک بود که بیرونی منزل امام تلقی می شد و کسانی که برای ملاقات می آمدند، اول آن‌جا انتظار می کشیدند و بعد می‌آمدند خدمت امام.

ما شب هامان را آن گونه و آن‌جا می گذراندیم. وضع آن‌جا آن موقع طوری بود که خیلی راحت می شد از نرده ی حائل بین اتاق با ایوانی که امام آنجا می نشستند، گذشت و رفت به خانه‌ی حضرت امام و مثلاً کار خطرناکی انجام داد. من دو سه شب که آن‌جا بودم، «غدیری» را می دیدم که آنجا استراحت می کرد. غدیری یکی از عوامل نفوذی خیلی خطرناک این‌ها بود. توجه داشته باشید که هدف اصلی منافقین در بدو امر، نفوذ در ارگان ها و ارکان بسیار حساس نظام بود و تا این حد این‌ها نفوذ کرده بودند.

- شیوه شان در این نفوذها و پنهان‌کاری‌ها چه بود؟ چطور این ‌قدر راحت؟

نفاق؛ یعنی تظاهر به تدین و علاقمندی به انقلاب می کردند و در برخی از مناسبت ها کارآیی های خیلی بالا و خوبی از خودشان نشان می دادند که دیگران را جلب و جذب می‌کردند. آن‌ها حتی در اطلاعات حساس ارتش هم فعالیت داشتند. آیت‌الله خامنه‌ای هم به عنوان نماینده ی امام در ارتش آن موقع حضور قوی داشتند و نسبت به این‌ها حساس بودند.

شیوه های آن‌ها این بود که در ارکان حساس و امنیتی و سطح بالا نفوذ قوی داشته باشند تا در وقتش اگر بخواهند، خیلی دقیق و مسلط کارشان را انجام بدهند. البته خدا می خواست كه این آدم‌ها لو بروند. لو رفتن یکی از آن‌ها هم این ‌جور بود که یکی از افراد خودی حساس شده بود، روی کاری که این فرد انجام می داده و دیده بود که دارد نطق پیاده شده‌ی «موسی خیابانی» را ویرایش می کند برای چاپ در روزنامه‌ی «راه مجاهد». آن فرد خودی گزارش می کند که خوشبختانه لو می رود. البته او دستگیر نمی شود و موفق به فرار می شود متأسفانه.

در این تصادفات و اتفاقات، خداوند به هر حال افراد صمیمی و پاک و مظلوم را یاری می کند. اگر این اتفاقات نمی‌افتاد، شاید ما یک تشکیلات قوی امنیتی و اطلاعاتی کارآمد و مجربی نداشتیم. آنچه هست، بر اثر همین تجربیات پدید آمده است؛ بر اثر همین ضربه هایی که می خوردیم و در کنارش آگاه می شدیم و روشن می شدیم.

- فضای خود حزب پیش و پس از این ترورها چگونه بود؟

خب خود حزب اولین پناهگاه و امیدی بود که بعد از پیروزی انقلاب به‌ وجود آمد. یعنی طبیعتاً برای اداره ی یک کشور و اداره ی یک نظام، نیروهای متناسب و کارآزموده و آموزش دیده را باید جلب کرد و کانونی باید می‌بود که نیروها به این کانون جذب می‌شدند و آموزش می‌دیدند و نیاز اجتماع به نیروهای مخلص و وفادار را تأمین می‌نمودند. نیروهای کارآمد باید سازمان‌دهی می‌شدند و ارتباطات ارگانی و تشکیلاتی با هم می‌داشتند. نیروهای انقلاب باید در یک بستر مناسب، سامان‌دهی می‌شدند و این بستر می توانست تشکیلات حزب باشد. در بدو امر که حزب جمهوری اسلامی به‌وجود آمد، به دلیل شخصیت و عظمت سوابق و توانمندی های مؤسسان آن، به سرعت در جامعه نفوذ کرد. حزبی که بزرگانی مثل شهید بهشتی، حضرت آقای خامنه‌ای، آقای هاشمی رفسنجانی، آقای موسوی اردبیلی و... پایه گذار آن بودند و عناصری از بخش های مختلف بازار، سرشناسان قابل اعتماد در دانشگاه ها و شخصیت هایی برجسته پایه گذار و بنیان گذار آن بودند، طیف وسیعی از مردم هم برای عضویت به طرف این حزب سرازیر ‌شدند. سازمان ها و گروه های مختلف هم برای این ‌که نفوذ کنند، در پوشش علاقمندی به حزب وارد می شدند. «کلاهی» یکی از عناصری بود که توانست در حزب و حتی در شورای مرکزی، مسؤولیت های اجرایی دفتری و مثلاً ارتباطی سطح بالایی بگیرد.

- شما خودتان برخورد داشتید با کلاهی؟

نخیر؛ من کلاهی را ندیدم.

- شما خودتان هم پیش از این ماجراها عضو حزب بودید؟

من روز دوم تأسیس حزب و شاید هم روز اول، از طریق کانون توحید رفتم و ثبت نام کردم و فعال شدم. حتی خاطرم هست در دورانی که نماینده‌ی سیاسی ایران در عراق و سفیر ایران در عراق بودم، بیشتر از آن ‌که ارتباطم با وزارت امور خارجه باشد، ارتباطات دقیق ترم را با حزب برقرار می کردم و با رئیس دفتر سیاسی حزب ارتباط داشتم که آن موقع حضرت آقای خامنه‌ای بودند. خدمت ایشان می رسیدم و مسائل حساس را در میان می گذاشتم. البته به وزارت امور خارجه هم گزارشی می دادم، اما چون آن موقع کادر وزارت خارجه و بافتی که حاکم بر آن بود، هنوز خیلی با انقلاب جور نبود، در بعضی از مواضع مصلحت ، به آن‌ها اعتماد نمی کردم. مثلاً گزارش‌هایی بود از شخصیت های خیلی برجسته ی مقامات فعلی حاکم در عراق که آن موقع جزو گروه های سیاسی و مبارز قابل اعتماد بودند و گزارش می دادند و من خدمت آقا می‌بردم. مسؤولانی در وزارت نفت عراق بودند که یک سری اطلاعات ریز و دقیق می دادند از وضعیت حوزه های نفتی مشترک ما در مرزها. مثلاً می‌گفتند که عراقی ها دارند در این حوزه ها فعالیت می‌کنند تا سهم بیشتری از چاه ها را بردارند؛ شما آن چاه ها را فعال کنید. حتی شماره‌ی چاه را می دادند. گزارش‌های خیلی خوبی بود.

برای باز کردن دفتر امنیتی داخل سفارت و گشایش دفتر مقام امنیتی، من آمدم و از آقا نماینده‌ای خواستم که بیاید آن‌جا و به اتفاق او دفتر را باز کنیم که ایشان مسؤول دفترشان را معرفی کردند. او هم آمد و خدا را شکر یک تغییر جالبی هم پیش آمد. چون ارتباطات قبل از انقلاب ایران و عراق بیش از این ‌که دیپلماتیک باشد، امنیتی بود. یعنی قدرت و موقعیت و رسمیت نماینده‌ی امنیتی ایران از سفیر بیشتر بود و سفیر به عنوان یک عنصر تشریفاتی تلقی می شد.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31