بنام خدا
مجموعه ای که در پی می آید ،مصاحبه هایی است که به صورت جمعی و صوتی با شاهدان و جداشدگان از سازمان مجاهدین انجام شده است:
انوشیروان ریاحی :
من 16 ماه داخل مناسبات منافقین بودم و بیش از 16 ماه هم در کمپ آمریکایی ها بسر بردم ، در کمپ ، نفوذی هایی که از طرف منافقین آمده بودند مثل سعید جمالی ، علی قنادی ، اسماعیل .... اینها را از جمع خودمان بیرون کردیم ، آمریکایی ها هم آنها را شناختند و برایشان پرونده جاسوسی درست کردند و از جمع خارج کردند .
در داخل کمپ اگر کسی جرأت نداشت اسم منافقین را بیاورد ، من هم سردسته شعارچی ها بودم به همین خاطر من را خیلی اذیت کردند ، برای بازجویی که بردند یک زندگینامه قلّابی نوشتم که خالی بندی در آن برابر فیلم های هندی بود .
_ چه طور شد که پای شما به سازمان باز شد ؟
رفته بودم دبی برای تفریح ، دو نفر به نام های بهروز و جلال که هر دو ایرانی بودند ، با من صحبت کردند که چرا خودت را اینجا علّاف کردی ؟ بیا با ما برویم عراق پس از سه ماه تو را اعزام می کنیم اروپا ، با حقوق عالی ، فقط به اندازه ای که برایت خرج کرده اند حدود یک سوم از حقوقت به طور ماهیانه کسر می شود .
_ آیا با سازمان منافقین از قبل آشنا بودید ؟
هیچ آشنایی نداشتم ، بچه که بودم مادرم یکی دو بار اسم از منافقین آورده بود .
بالاخره با آنها رفتیم عراق ، پس از مدتی فهمیدم که دروغ گفتند و ما را گول زده اند ، برای همین گفتم که من می خواهم برگردم و شروع کردم به سر و صدا کردن ، فردی بود به نام ایرج که با دست جلوی دهانم را گرفت و گفت یا مرگ یا حرکت به جلو .
من هم که نمی خواستم زندگی ام را تمام کنم و به آینده امید داشتم ، مجبور شدم قبول کنم که بمانم ، اما در این فکر بودم یک روزنه ای برای خروج پیدا کنم که به شکر خدا پیدا شد ، یعنی هم صدام با شکلی ذلیلانه سرنگون شد و هم منافقین بیچاره شدند .
_ وقتی به وطن برگشتی با خودت چه فکر و خیالی می کردی ؟
حقیقتش چون کار بدی کرده بودم نمی دانستم چه طور سرم را جلوی مردم و خانواده و دوستانم بلند کنم ، ولی از آنجایی که مال این خاک بودیم ، نمی توانستیم از خاکش جدا باشیم .
ما هم عراق و منافقین را دیدیم و هم آمریکایی ها را و هم آن همه تبلیغاتی که برای آنها می کنند ، ولی به خدا قسم حریم و حرمت یک خانه کاه گلی در روستاهای ایران را با صد تا زرق و برق آنجا عوض نمی کنیم .
الان هم که برگشتیم خیلی راحت و با عزت و احترام با ما برخورد می کنند ، بعضی وقتها ما شرمنده می شویم و خجالت می کشیم ، همه آنها به دنبال این هستند که به ما سخت نگذرد .
_ برخورد آمریکایی ها با شما چطور بود ؟
آمریکایی ها رفتار بدی با ما داشتند ، البته بعضی از رفتارهای آنها از منافقین بی شرم بهتر بود .
_ آیا کسی از شما با آمریکایی ها همکاری داشت ؟
بله ، چند نفر بودند .
_ نظرت راجع به مجاهدین چیست ؟
یک عده افراد نامرد که اسم خودشان را گذاشتند سازمان مجاهدین ، یک مردک عوضی به نام مسعود رجوی بر اساس قدرت طلبی آمده عده ای را دور خودش جمع کرده است .
مسعود به مریم نان قرض می دهد ، مریم به مسعود . مسعود به مریم می گوید مریم مقدس و مریم هم به همه می گوید خدا دیگر برای امتش پیامبر نمی فرستد ، چون شما آگاه شده اید و باید رهبرتان را در این جمع پیدا کنید و منظورش مسعود رجوی است .
در بعضی صحبت هایش ادعا می کرد که مسعود نعوذ بالله امام زمان و یک مبارز است ، اما یکی نیست به او بگوید که در کجای دنیا دیده ای که یک مبارز واقعی با حالت های مختلف و فانتزی سیگار و پیپ بکشد و یا از همه بدتر زیر ابرو بردارد و آرایش کند و موهای سفیدش را رنگ کند تا در جلسات چهره ای پیر نشان ندهد ، کدام مرد است که دست به چنین کارهایی می زند ؟
به ما می گفتند نماز بخوانید ، شیعه باشید اما شیعه رجوی ، یعنی آن طور که آنها می خواستند باید به دین عمل می کردیم ، چند نفری هم لباس روحانیت به تن کرده بودند و به اصطلاح برای ما مباحث عقیدتی و دینی درس می دادند ؛
اما در واقع وقتی از آنها سؤال دینی می کردیم هیچ چیز بلد نبودند و جواب های بی ربط می دادند و می گفتند اینها را از مسعود یاد گرفتیم و او ما را به خدا رسانده است .
_ چرا این چنین تفکراتی داشتند ؟
داوود صادقی بیاتی :
برای این که در یک محیط بسیار بسته و محدود بودند و غیر از خودشان و اطلاعات و قوانین ساختگی خودشان از هیچ چیز دیگری در جهان مطلع نبودند ، مثلاً یکی از فرماندهان من که مدت 25 سال در قرارگاه اشرف بود و اصلاً از آنجا بیرون نیامده بود در مدت عمرش ، هیچ زمان موبایل ندیده بود ، وقتی تلویزیون تبلیغ موبایل می کرد می گفت این چه وسیله ای است ؟ یا این که کار با دوربین ویدئو و یا کنترل تلویزیون را بلد نبودند و افراد جدید الورود این کارها را برایشان انجام می دادند .
_ پس چرا اینقدر ادعا می کنند که به همه چیز اشراف دارند و به اصطلاح با علم روز جلو می روند ؟
این تبلیغات مربوط به هواداران ساکن در اروپا است ، یعنی آنهایی که خودشان قرارگاه اشرف و وضعیت حاکم بر آن را ندیده اند و هر چه می گویند بر اساس شنیده هایی است که به دروغ برای آنان گفته شده است .
از سوی دیگر آنها چون در اروپا زندگی می کنند بر اساس امکانات و وضعیت خودشان در آنجا موقعیت قرارگاه اشرف را خیالبافی می کنند ، از این رو منافقین با آمریکایی ها معامله و معاهده ای انجام داده اند تا پای یک نفر از ما که قرار بود از منافقین جدا شویم به اروپا نرسد ، چرا که می دانستند اگر به اروپا برویم هواداران شان از دروغ هایی که تا به حال گفته اند مطلع می شوند .
هر چه می گویند ادعا است و دروغی بیش نیست ، به خصوص در مورد مسایل اعتقادی و دینی . بعد از 25 سال تازه به فکر ساختن مسجد افتاده اند ، آن هم به این دلیل بود که عده ای از عرب های عراق را برای بازدید به قرارگاه آورده بودند .
گفته بودند شما با این همه ادعای مسلمانی پس از این مدت سال فعالیت چگونه مسجدی برای عبادت ندارید ، منافقین هم دیدند که آبروی شان از این حیث در خطر است ، لذا سریعاً با کانکس های فلزی شروع به ساختن مسجد کردند که البته نمازی در آن خوانده نمی شد و فقط جنبه تبلیغاتی پیدا کرده است .
همچنین در مورد آزادی زن در جامعه ، آنها به وضع حاکم بر ایران اشکال وارد می کنند در حالی که آن قدر خودشان در اشرف بسته عمل کرده اند که تمامی زنان آنجا تشنه صحبت کردن و ایجاد ارتباط با مردان هستند .
از یک سو اجازه نمی دهند مردی به تنهایی با یک زن صحبت کند و از سوی دیگر مسئولان رده بالا با زنان خوش و بش می کنند و در حقیقت این قوانین برای رده های پایین است .
از سویی به تفکیک زن و مرد در اتوبوس های شهری ایران اعتراض می کنند در حالی که روزهای استفاده زنان و مردان از پمپ بنزین قرارگاه اشرف متفاوت است ، یعنی مردان روزهای زوج و زنان روزهای فرد . با این وجود وقتی در کمپ آمریکایی ها بودیم یکی از سربازان آمریکایی می گفت پنج نفر از زنان منافقین باردار شده اند و ما آنها را به بغداد برده ایم تا سقط جنین کنند .
خلاصه این که در لایه های بالا روابط زن و مرد به طور مخفی وجود دارد ، مثلاً من خودم دیدم جوانی به نام روزبه که خواننده سازمان است و در همان عراق به دنیا آمده است با فهیمه که از لایه های بالا است در اتاقی که دیگران حضور نداشتند شوخی های بدی می کرد و به شانه های فهیمه می زد .
این نوع ارتباطات و برخوردها از سوی زنان برای مردان و لایه های پایین تنها در مواقعی انجام می شد که می خواستند از سازمان جدا شوند و این رفتارها و برخوردها برای این انجام می شد که شخص مورد نظر از سازمان جدا نشود و به طریقی جلب و جذب مجدد گردد .