« قسمت آخر مصاحبه با شاهدان »

_آقای رضا نظری شما چطور شد سر از آنجا در آوردید؟

Reza Nazary

والله ما رفتیم ترکیه گیر کردیم می خواستیم برویم کار کنیم گیر کردیم و نتوانستیم برویم و دیگر قصد نداشتیم به ایران برگردیم بعد به تور اینها افتادیم بعد همینطور گفتم بگذار برویم ببینیم چه خبر است. بعد رفتن ما توی عراق همان و آنجا ماندن و اسیر شدن همانا

گفتم مرجع تقلیدم آقای بهجت است در قم است من رهبری عقیدتی رجوی را قبول ندارم شاید سیاسی اینجاماندم باشد. من را بردندتوی یک نشستی فرید ماهوتچی بود با سعیدرضا باقرزاده و تهدیدم کردند گفتند که این حرف رادیگر نباید جای دیگر بزنی. آنها می گفتند که ما اصلاً آخوند یا روحانی قبول نداریم ولی من گفتم که من قبول دارم. هر چند اگر توی دستگاه حکومتی نیست من مرجع تقلیدم آقای بهجت است. حالا شما چه بخواهید چه نخواهید و آنها از حرف من می ترسیدند. و تهدید شدم که این حرف را هیچ جا نزنم فرمالیستی رعایت کنم که هر چی هستم اینجا بمانم و فرمالیستی می ماندم.

به ما می گفتند باید رهبر عقیدتی انتخاب کنید، رهبر عقیدتی ما با همه شیعه ها فرق دارد . این شیعه شیعه رجوی است رهبر عقیدتی هم رجوی است بعد می گفتند که الان توی این عصر توی عصر ما دیگر خدا پیغمبری که نمی فرستد. ما به آن حد آگاهی رسیدیم باید خودمان بگردیم و اصلح ترین را انتخاب کنیم و بعنوان رهبر عقیدتی مان انتخاب کنیم دنباله رو اش باشیم و الان کسی که بیشتر نمی دانم کشته داده رجوی است کسی که فلان کرده رجوی است کسی که بیسار کرده رجوی است ،تا الان بیست سال است رجوی جنبش را دارد پیش می برد، شما باید پشت رجوی باشید و از هر لحاظ هم که بخواهید سئوالی دارید که ببینید اصلح است یا نه می توانید سوال کنید سوال هم می کردیم جوابهایی می دادند که ما دیگر نمی توانستیم اعتراض کنیم. اعتراض می کردیم گردنمان می رفت می گفتیم شما درست می گوئید.

بعد جنگ آمریکا و عراق ما نجات پیدا کردیم بعد از جنگ آمدم کمپ آن هم با هزار دردسر بعد از چند ماه خواهش و التماس .

کارتی که آمریکایی ها برایمان صادر کرده بودنددیگر اگر می گفتیم می خواهیم برویم دستشان را بسته بود.چون اگر بلایی می خواستند سر ما بیاورند نمی توانستند چون کارت داشتیم. چند بار که درخواست کردیم و تهدید کردیم و گفتیم که اگر ولمان نکنید فرار میکنیم و می رویم پیش آمریکایی ها که ما را رها کردند قبلش هم گفتم که ملت ایران با امپریالیسم آمریکا مرز دارد. من را ول کنید لباس شخصی من را بگذارید بیرون اشرف هیچی هم از شما نمی خواهم من میروم خودم یا توی ایران زندگی می کنم یا می روم خارج ولی من را تحویل آمریکا ندهدید. ولی آنها من راکت بسته تحویل آمریکاییها دادند.

_آنجا برخورد شما با آمریکایی ها چطور بود؟

آنجا یک زندان بود. آنها قدرت سرکوبگر بودند. یک قدرت نظامی که با باتومهای برقی بالاسرمان بودند همیشه ما را در زیر باران شدیدترین سرما اذیت می کردند می بردند بیرون الکی برای اینکه فشار روانی بیاورند می شمردنمان می گفتند بشینید اینجا و هزار توهین دیگر. ما تحمل می کردیم حرفهماین را می زدیم می گفتیم مرگ بر آمریکا هم همان جا می گفتیم تو روی سربازهای آمریکایی شعار امام خمینی را میدادیم و آنها جرئت نمی کردند که کاری کنند.

انگیزه شما برای برگشت چه بود؟

انگیزه ما برای برگشت خب من خانواده ام فقیر بود اول خیلی دوست داشتم بروم خارج کار کنم یک مدت دیگر بر گردم برای خودم پول پس انداز کنم بعد با اینکه منافقین باآمریکایی ها زد و بند کردند و خودشان می ترسیدند که نباید هیج نفر از اعضای کمپ بتواند راه پیدا کند به خارج چون تمام جنایتهایش افشا می شد در کشورهای فرانسه و آلمان ،یک تعداد هوادارهایی که آنجا داشتند ریزش می کردند چون آنها ظاهر سازمان را می بینند و درون سازمان را نمی بینند که چطور جوانها را گول زدند و آوردند به اسم کار آنجا سرکوبشان کردند زیر چتر صدام که اگر اینها افشا شود اگر آمریکا می فرستاد تمام کسانی که قبل این حرفها را زده بودند بعد از 15 سال ثابت می شد برای آن هوادارها که سازمان چه بلایی سر بچه ها داردمی آورد. چقدر اینها را شکنجه روانی می دهد چقدر شکنجه روحی میدهد .بعد از در زندان آمریکا با این شرایط فشاری که امپریالیسم آمریکا روی ملت ایران می آورد ما از بین آمریکا و منافقین زدیم کنار واروپا دیگر نرفتیم و گفتیم چمهوری اسلامی از همه بهتر است. یعنی ملت ایران و جمهوری اسلامی از همه اینها بهتر است این را انخاب کردیم بدون اینکه توقعی داشته باشیم آمدیم. خانواه ام تا موقعی که از کمپ خارج شوم خبر نداشتن که من کجا هستم چون یک نامه نوشته بودم برای خانواده ام که من زنده ام یک جایی هستم یک روزی آزاد می شوم می آیم اینها نامه من راگفتند می فرستیم من هم به امید اینکه نامه من رامی فرستند من دو سال و نیم فکر می کردم که نامه رااینها فرستادند و خانواده می دانند که من زنده ام یک جایی هستم ولی وقتی آمدم کمپ چون در سازمان به ما تلفن نمی دادند آمدم کمپ آنجا یک خانمی بود به نام فاطمه افغانی بود از نیروهای آمریکا بود تلفن می آورد ما زنگ می زدیم موقعی که من زنگ می زدم مادرم به حالت شک و غش افتاد و هرچه داد زدم گفتم ننه منم پسرت باور نمی کرد می گفت رضای من دو سال و نیم است می گویند در آبهای یونان مرده بعد از دو سال و نیم من چطور باور کنم هر چه بهش مشخصات دادم گفتم الان زنده ام یک جایی هستم بر میگردم بعد از چند دقیقه به هوش آمد با هم صحبت کردیم شش دقیقه وقت داشتم به هوش آمد خیلی خدا را شکر کرد بعد از دو سال و نیم یک پیام تلفنی آمد خیلی خوشحال شدم نگفتم که در عراق در منافقین بودم.

_اگر بخواهید سازمان و رجوی را در چند کلمه تعریف کنید چه میگویید؟

سازمان یعنی رجوی یعنی همه چیزت رابده فقط به من ، تو هیچی نیستی تو آدم نیستی تو انسان نیستی تو هیچی نیستی فقط من. و آن هم باسرکوب و رعب و خفقان.

شخص رجوی یک شخص شارلاتان ،اول از حیث وطن فروشی اش جرم وی اولین وطن فروش در تاریخ ملت ایران است و چنین کسی مثل او نبوده که وطنش را بفروشند. اگر حرفی داشته و خلافی کرده ، چرا رفته با دشمن ملت ایران با صدام ایستاده در یک صف و سربازهای ایران را می کشته . الان هم که با آمریکا یعنی رجوی می گوید آمریکا حمله کن به ایران تأسیسات اقتصادی ایران را بزن داغان کن تأسیسات نظامی ایران و سربازهای ایران را بزن بکش همه ایران را اشغال کن تا من بیایم برسم به قدرت. رجوی این را میخواهد این را می گوید یعنی ملت ایران را فدا کند آمریکا را بندازند به جان ایران و بیاید این همه بازسازی شده بعد از جنگ ایران و عراق دوباره آمریکا آنها دارند این خط را پیش می برند که آمریکا تأسیسات و چاههای نفت ایران را بزن اصلاً بزن همه چیزش را داغون کن تا آنها سرنگون شوند من بیایم برسم به قدرت.

_ شما خودتان را معرفی کنید.

 

اسمم عبدالرحیم نظری فرزند تاتو استان گلستان شهرستان آق قلا ، دیپلم ادبیات الان 29 سالم است آن موقع که رفتم به سازمان 25 سالم بود.من برای کار به ترکیه رفته بودم که آنجا کار پیدا نکردم و توسط هوادارها گیر افتادم که به من قول کار داده بودند گفتند که تو را می بریم اول عراق یک دو ماه آموزش می بینی بعد می بریمت آلمان. بعد رفتیم تو عراق تو سازمان منافقین بعد دیدم که نه اینها همه اش دروغ بوده قولهایی که به من داده بودند من سوال کردم کار چی شد گفت نه چنین خبری نیست و به کسی قول ندادیم تا اینکه من فهمیدم کجا آمدم. در ورودی تقریباً من خودم تک و تنها بودم به خاطر زن و بچه ام دو روز گریه کردم فهمیدم کجا آمدم. در سازمان تروریستی. من یک بچه دارم.

_تا موقعی که رفته بودی خبر نداشتی آنها کی هستند؟

نه اصلا خبر نداشتم

_ چند وقت آنجا بودی؟

تقریباً یک سال تمام آنجا بودم بعد شنیدم که آمریکایی ها آمدند صدام را سرنگون کردند برای من یک فرصتی شد که برگردیم پیش آمریکایی ها در کمپ.

_آمریکایی ها اذیتی آزاری چیزی نکردند؟

چرا آمریکایی خیلی اذیت کردند یک شب آمدند در کمپ ریختند نزدیک 142 نفر را بردند توی بانکر. دستهایمان بسته با زنجیر پاهایمان بسته سرهایمان گونی بردند سمت بانکر 12 روز توی بانکر بودیم بدون آب و غذا بدون پتو نه گرمایش داشتیم هیچی نداشتیم رفتیم داخل یکی از زاغه مهماتها ما را نگه داشتند پوشاک داشتیم ولی پتو نداشتیم

شما که چند وقت در سازمان بودید چه تعریفی از سازمان دارید؟

من تعریفی ندارم ولی واقعاً حرفهایی که می زدند برای من جا افتاد که همه اش دروغ بوده

_ پیامت به رجوی چیست؟

پیامم به رجوی این است که خیلی نامرد هستی.

شما خودتان را معرفی کنید؟

 

من جواد مقامسی نژاد هستم بچه آبادان در سال 79 به سازمان پیوستم و زمانی که پیوستم به من البته قبل از پیوستن قرار بود باهاشان کار کنم با برادرم رفتیم آنجا برادرم را گروگان گرفته بودند که نفر برایشان بیاورم که یک نفر آوردم مجبور شدم که نفرشان را بیاورم که برادرم را بدهند. بعد از یک مدت برادرم را دوباره گروگان گرفتند. گفتند باید نفر بیاوری که برادرت را بهت بدهیم.در قرارگاه اشرف. بعد ماماندیم آنجا چهار ماه دیدیم دیگه راهی نیست راه برگشت نیست که ما برگردیم به ایران و برادرم گفتم که خودت برگرد من بمانم چون دوتایمان نمی گذارند برگردیم بعد برادرم برگشت ایران و من آنجا ماندم تا همین جنگ آمریکا که برایمان آمد که بعد دیگر ما توانستیم آزاد شویم و حالا در وطن خودمان هستیم. من 4 سال آنجا بودم. 8 ماه توی کمپ بودم بقیه اش توی قرارگاه شش بودم.

_خانواده ات خبر دارند که آمدی ایران؟

خانواده ام از روز اولی که آمدیم ایران جمهوری اسلامی از روز اول خبر دادن که پسرتان آمده عفو هم خوردم جمهوری اسلامی هم بهمان کمک کردند زحمت کشیدند

_برداشت خودت از شخصیت رجوی چیست؟

رجوی ،آدمهایی که گذاشته آنجا، فکر نکنند موفق می شوند با این کارهایشان. چون اینجا افرادی که من می بینیم در قرارگاه با من بودند همه اش با زور آنجا ماندند و آنها را بازور و کلک اینجا نگه داشتند و انشاالله حالا فکر کنم دارند کنده می شوند دیگر فهمیدند رجوی چطور آدمی است تازه ما دوزاری مان افتاد که رجوی کیست و جمهوری اسلامی کیست.

فکر کنم باید برای همه پیام برایشان بفرستیم زنگ بزنیم که به وطن خودشان برگردند یا خانواده ها برایشان بفرستیم صحبت کنند چون آنها مخشان دیگر حالت دیوانگی در قرارگاه پیدا کردند راحت نیستند ولی مجبورند آنجا بازور و با شکنجه

_اگر صحبت خاصی داری بگو ؟

فقط پیامم به بچه هایی که من را می شناختند من جواد مقامسی نژاد هستم سلام برای شما می فرستم . با هر وسیله ای که می توانید به وطن خودتان برگردید جمهوری اسلامی که رجوی اینطوری می گفت که مردم را می کشند اعدام می کنند رژیمی می شوید این طور نیست .

اگرکسی حرف دیگری دارد و مایل است می تواند بگوید.

 

 

 

عبدالله افغان

 

افغان: ما به آمریکایی ها گفتیم راه اروپا را باز کنید، یک نفر هم در سازمان نمی ماند. ملت را اینجا نگه داشتی و ترشی انداختی یعنی خودت واقعاً نمی دانی؟ بعد هم راه را فقط به ایران باز کردی اینها هم یک سری شان می ترسند یکی بحث ترس است حالا ترس را بگذاری کنار بچه هایی که آمدند اینها کم نفری نبودند. اگر بخواهی بگویی تشکیلات یعنی واقعاً مثلاً نصر الله با خود من اثر میگذاشت منصور اثر گذار بود فواد اینها بچه های خوب آنجا بودند یعنی بقیه آنهایی که ماندند اصلاً اینها کجا و آن کجا مثلاً قنبر هم به لحاظ کاری برایشن کار می کرد هم به لحاظ اخلاقی آدم درستی بود. الان هم آمده اینجا. این بچه تاپ وقتی این بچه ها ازشان جدا شدند دیگر بقیه را باید بریزی سطل آشغال

_فکر میکین الان آنهایی که آنجا هستند چقدر هستند؟

کمتر از 3000نفر.

_ آنها چقدرشان مایلند که برگردند ؟

اگر بشنوند که مابرگشتیم و این خبر به دست آنها برسد ، خیلی ها بشنوند که اینها می روند ایران می خواهند که بیایند.آنجا هم ترس است و یک واقعیتی است، یکی دیگر هم اینکه طرف سنش رفته بالا و خجالت می کشد. من خودم همشهری ام ایرج صالحی ، تمام ریش و سبیلش سفید شده موی سرش سفید شده می گوید من بروم اروپا کسی من را نمی شناسد ولی در جامعه با این وضعیت خانواده ام که دست دارد طرف زن بگیرد با این سن و سال خجالت می کشید.

در کمپ الان 170 نفرند. با خیلی هایشان صحبت کردم گفتند تا یک ماه دیگر اگر مشکلی پیش نیامد ما می آییم ولی باید یک مجموعه شوند دیگر آمریکایی ها گفتند که ماتک و توک نمی توانیم بفرستیم. الان ما که آمدیم آمریکایی ها اعلام کردند هر کس می خواهد برود ایران همین الان ببیاید برود. حتی یکی همان شب گفت من میخواهم بروم. من دو ماه دیگر می دانم پنجاه نفر بی بروبگرد از کمپ می آیند. در قرارگاه هم متوسط هفته ای یک نفر فرار داریم. به طور میانیگین هم اگر بتوانند راه را باز کنند، روزی یک نفر می آیند. البته 30 خرداد ریزش اساسی است مثل پارسال 30 ژوئن. الان سی خرداد حرفی که رجوی آن زمان به همه گفت سی خرداد 84 هر که می خواهد برود برود.

ما قبل از 30 ژوئن یک عده بودیم گفتیم تا آن موقع می مانیم گفتیم هر چه شد شد ما تا آن موقع می مانیم بعد از آن نمی مانیم. یک عده هم بودند گفتند ما تا خرداد 84 می مانیم. یعنی خرداد 84 که بشود جون خودش مسعود رجوی اتمام حجت کرده دیگه اینها همه چیز میگویند مسعود رجوی خدایشان مسعود رجوی است یعنی در خرداد 84 من خودم مطمئن هستم ریزششان از 500 نفر به بالاست.

طرف که آنجامی ماند حالا آخرین نفری که می آمدگفت ما اگر تعیین تکلیف بشویم به لحاظ امکانات کم به درد نمی خورد. زندگی اش واقعاً خوب نیست چادر و امکانات ندارد مثلاً سرویسهایش بد است آب باید با بطری ببری حمامش هم افتضاح است این آمریکا با آن ابرقدرتی اش یک حمام نتوانست در یک سال درست کند. مثلاً سر تلفن یک مدت اوایل تعداد کم بود تلفن خودش میداد آخرها که تعدادش پانصد به بالا رسید گفت تلفن قطع تلفن از خانه بزنند. یعنی پول به حساب آنها واریز شود. وقتی ما آزاد شدیم باید پول به ما بدهد پول نمی دهد می آید کارهای الکی می گذارد مثلاً شن می آورد می گوید پهن کن. از این کارها ساعتی یک دلار هم پول می دهد. البته کارش فشاری ندارد، مثلاً یک مهمانی که میخواهند راه بیاندازند ده تا زن هستند این زنهایشان هر کدامشان هم یک ساز می زنند و ما که مرد هستیم که نمی شود حرف زد داد و بیداد می کنند مثلاً یک زن می آید می گوید این لیوانها اینجا خوب است. بعد زن بعدی می آید می گوید لیوانها آنجا خوب است. یک بار یک مراسمی بود یک سن می خواستند درست کنند. سن سه متر در سه متر بود، سه چهار تکه بود ،ماساعت یک بعد از ظهر رفتیم ، کارش ربع ساعت بود یعنی همه اش می خواستیم یک موکت پهن کنیم. از ساعت یک و دو بعد از ظهر که رفتیم تا ساعت هفت شب فقط دور و بر این سن بودیم یعنی این زنه می آمد می گفت این جا خوب است با ز آن زن می آمد می گفت نه اینجا خوب نیست کجش کنید راستش کنید تا ساعت شش ، آخر سر همان کاری را کردیم که همان دفعه اول کردیم

_ در این مدت از قرارگاه بیرون آمدی؟

قبل از جنگ آمریکا بیرون می آمدیم ،در قرارگاهها بودیم. مثلاً قرارگاه گشت بود آنهایی که عملیات نمی رفتند می گذاشتند گشت، آشپزخانه، پدافند. من کارم یکی از اینها بود. همان اوایل یک چند بار بردند کربلا ولی نفرات اولی که می آمدند یک بار می بردند کربلا. من هم همان اوایل چند بار رفتم.سالهای اول که آزادی بود سالی دو بار سه بار می بردند یک بار عید یک بار روز خود حضرت علی (ع) بود بعد وسطهای سال. خود مسعود و مریم نمی آمدند. تا قبل از جنگ کویت،یک بار فقط آن هم شبانه رفتند که خلوت خلوت بود هیچ کس نبود مثل اینکه با اسکورت رفتند و باردیگر نرفتند.

وقتی رفتیم مصاحبه وزارت خارجه آمریکا ، مسئول ما که به اسم پروین صفایی بود به ما گفت اگر یک وقتی رفتید اینجا زنهای آمریکایی آمدند با شما دست بدهند با آنها دست ندهید بگویید ما انقلاب کردیم و داستانها پیش آمد، گذشت تا مراسم سه ژوئن که در فرانسه مریم رجوی رفت با همه دست داد. تا تلویزیون داشت نشان می داد من بلند شدم رفتم بیرون. فرهاد منانی فرمانده قرارگاه بود به من گفت چرا رفتی بیرون خواهر مریم هست. گفتم بابا شما خودتان می گویید دست ندهید و خودش دارد دست می دهد این خالق انقلاب است. با دامن آمده لخت جلوی همه با هم دارد دست می دهد شما مسخره کردید ما را؟ آن موقع هم یک داستانهایی بود که ما حرفی می توانستیم بزنیم( می ترسیدند تا یک چیزی می گفتی آقا من میخواهم بروم پیش آمریکاییها) من گفتم تا جواب من را ندهی، نمی آیم، به من جواب بده برمیگردم نگاه می کنم. چرا دارد دست می دهد. چرا اصلا ًبا دامن آمده دامنش کوتاه است. گفت بعدا برایت توضیح می دهم. بعد ده پانزده روز گذشت گفتم برادر خواهرها بالاخره چرا دست داد چی شد؟ گفتند شما نمی فهمید اگر می فهمیدید خواهر مریم باید یک سال پیش دست می داد. گفتم پس ما هم دست بدهیم چه اشکال دارد؟ما می آئیم جلوی زنهایتان باید دستهایمان را پشت بگیریم و خواهر خواهر بکنیم ولی شماهر کاری می خواهید می کنید خب ما چه گناهی کردیم؟

اینها که چیزی نیست یک بار محدثین کنفرانس داشت با خارجی ها،زن خارجی آمد یک لحظه تصویر اینجوری بود ملت همه در سالن نشستند قشنگ زنه آمد بالای کتفش صورتش را ماچ کرد رفت. بعد ملت گفتند حتماً نشست غسلش را شروع می کند دیگر!!


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31