عروج خونین(7)

تکیه کلام ایشان همیشه این بود که : " کارها را برای خدا بکنید و به فکر پست و مقام و حتی منتظر دعای خیر و تشکر مردم هم نباشید و همیشه اجرتان را از خدا بخواهید " و همواره به ما توصیه می کردند که " همیشه کارهایتان را به خدا واگذار کنید ، اتکاء به خدا داشته باشید و عزت را از خدا بخواهید"

 

Orooje Khoonin

آیت الله اشرفی اصفهانی از دیدگاه فرزند ارشد ایشان حجت الاسلام حسین اشرفی اصفهانی

سؤال : با تشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید ، لطفاً از حالات و روحیات و زندگانی حال و گذشته پدر عزیزتان آیت الله اشرفی اصفهانی ، مطالبی را بیان بفرمایید .

پاسخ : بسم الله الرحمن الرحیم ، بنده در سن 7 سالگی بودم که پدرم برای ادامه تحصیلات از اصفهان به قم آمدند و در حجره کوچکی در مدرسه فیضیه اقامت گزیدند . من و برادر کوچکترم که بعداً به قم آمدند ، در آن حجره کوچک در معیت ایشان بودیم .

وضع زندگی ما به نحوی بود که فقط هفته ای یک بار می توانستیم غذای گرم بخوریم و آن غذای گرم حلوایی بود که اصفهانی ها به آن « شل شلی » می گویند . معمولاً به همراه گزهایی که از اصفهان به عنوان سوغات برای ما می آوردند ، مقداری آرد بود که پدرم در شب های جمعه آن را با مقداری خاکه قند که بر اثر ماندن سیاه شده بود ، مخلوط نموده و حلوا درست می کردند و این تنها غذای گرم و مطبوع ما بود .

گاهی هم با برنج های گرده معروفی که از اصفهان آورده بودند ، دمپختک درست می کردند ، اما مقدار آن به اندازه ای بود که هیچ وقت سیر نمی شدیم و شاید یک کیلو برنج تا 4 ماه استفاده می شد .

در مدت 16 یا 17 سالگی که با ایشان بودم ، یک شب ندیدم که نماز شب ایشان ترک بشود. چون ما در یک حجره بودیم و من حالات مخصوص ایشان را مشاهده می کردم ، ایشان اکثر شب ها تا صبح بیدار بودند و درس می خواندند و از یک ساعت مانده به اذان صبح ، برای نماز شب و مستحبات مربوط به آن آماده می شدند .

حتی در زمستان های سخت که حوض مدرسه فیضیه یخ بسته بود ، ایشان با قند شکن یخ حوض را که شاید 20 تا 30 سانت قطر داشت ، شکسته و وضو می گرفتند و بعد با حال و توجهی کامل به نماز شب مشغول می شدند .

پدرم معمولاً صبح ها برای زیارت حضرت معصومه (ع) به حرم ایشان مشرف می شدند و بعد از خواندن زیارت وارث یا جامعه کبیره ، در راه نان و پنیری برای صبحانه می خریدند و برمی گشتند . بعد از صرف ناشنایی برای تدریس کفایه و مکاسب از حجره خارج می شدند و بعد هم در درس مرحوم آیت الله بروجردی و یا آیت الله کوه کمره ای شرکت می کردند .

از مدت 45 سالگی که از عمر من می گذرد ، می توانم بگویم که 30 سال شاهد هستم که زیارت عاشورای ایشان تا به حال ترک نشده است ، حتی در دهه محرم ، ایشان سه بار (صبح ، ظهر و شب) زیارت عاشورا را می خوانند و تقید خاصی به این زیارت دارند .

تا روز آخری که مرحوم آیت الله بروجردی پدرم را در سن 52 سالگی به کرمانشاه اعزام نمودند ، ایشان در مدرسه فیضیه زندگی می کردند . مادرم می گفتند که ظرف 30 سال که از ازدواج ما می گذشت تا آمدن به کرمانشاه ، یک ماه به طور دائم و پشت سر هم نشد که من پدر شما را ببینم .

حاجی آقا همیشه در قم بودند و در سال 4 یا 5 بار به اصفهان می رفتند تا پدر و خانواده شان را ببینند ، حتی در تابستان ها که مرحوم آیت الله بروجردی به اشنوه (محلی ییلاقی در اطراف قم) می رفتند ، پدرم نیز برای کسب فیض از محضر ایشان به آنجا رفته و کمتر تابستانی به اصفهان می رفتند .

در حقیقت از نظر مالی برای ایشان امکان نداشت که خانواده خود را به قم ببرند ، زیرا ماهیانه 45 تومان از مرحوم آیت الله بروجردی شهریه می گرفتند که 15 تومان آن را برای مادرم و اخوی دیگر به اصفهان می فرستادند و ما سه نفر می بایست زندگی مان با 30 تومان اداره شود ، به هر حال از نظر مالی وضع ما بسیار نامساعد بود .

خاطره جالبی به یادم هست که آن را برایتان تعریف می کنم ، زمستان ها معمولاً پدرم نیم کیلو شیر به 2 ریال می خریدند و آن را پس از اضافه کردن مقداری آب بین من و برادر کوچکترم و خودشان تقسیم می کردند و ما مقداری خاکه قند و نان خشک در آن می ریختیم و موقع ناهار می خوردیم .

یک روز که خاکه قند نداشتیم ، حاجی آقا به یک بقالی در گذر خان رفته و گفته بود : " یک سیر شکر به ما بده ، پول آن را بعداً می آورم ." آن بقال همان وقت مسئله ای را از حاجی آقا به این عنوان پرسیده بود که : " اگر کسی جنس نسیه بخواهد و فروشنده در دلش اکراه داشته باشد ، آیا برای خریدار از لحاظ شرعی اشکال دارد یا خیر ؟!! " حاجی آقا شدیداً ناراحت شده بود ، شکر را نگرفته و برگشته بودند .

من آن روز که حاجی آقا در حالی که اشک چشمانش را گرفته بود به حجره آمدند ، پرسیدم : " حاجی آقا چه شده است ؟ " ایشان بعد از این که برخوردشان را با مرد بقال تعریف کردند ، گفتند : " چرا باید بقالی که این همه سال از او خرید می کنیم ، در وقت تنگدستی این مسئله را از ما بپرسد ؟!! "

* * * * *

بعد از این که حاجی آقا بنابر تقاضای آیت الله بروجردی از قم به کرمانشاه آمدند ، باز هم نزدیک به یک سال در مدرسه آیت الله بروجردی تنها بودند و من هم در خدمت شان بودم . تا این که آیت الله بروجردی دستور دادند که خانه ای را اجاره کنیم .

با کمک یکی از علما ، خانه ای را که چهار اتاق داشت اجاره کردیم ، دو اتاق را حاجی آقا برداشتند و دو اتاق هم در اختیار من بود ، اجاره آن خانه ماهیانه 120 تومان بود که گاهی کرایه آن نیز به عقب می افتاد و بعد از چند سال مردم خیر کرمانشاه منزل فعلی را که دارای سه اتاق کوچک است ، برای ایشان تهیه کردند .

الان گاهی از اوقات که مسئولین برای دیدار حاجی آقا به این منزل می آیند ، جایی برای پذیرایی و ماندن آنها نداریم و غذایشان را هم از بیرون تهیه می کنیم ، همین اتاقی را که حالا شما در آن نشسته اید ، کتابخانه و میهمانخانه حاجی آقا است و بیشتر از 9 متر مساحت ندارد .

هر وقت می گوییم که اینجا را عوض کنیم و یا حتی یک منزل دیگری اجاره نماییم ، ایشان قبول نمی کنند و می گوید : " امام عزیز ما در گوشه جماران در یک اتاق کوچک و روی موکت زندگی می کند ، من که مقامم از امام بالاتر نیست ، همین هم برای من زیاد است ."

شاید نزدیک به ده سال باشد که این منزل تعمیر نشده است ، همان طور که ملاحظه می فرمایید سقف اتاق و راهرو طبله کرده و در حال ریختن است ، در بعضی از قسمت ها هم گچ های دیوار کنده شده است ، هر چه می گوییم حاجی آقا اجازه بدهید یک بنا بیاوریم و اینجا را تعمیر کنیم ، ایشان رضایت نمی دهند و می گویند : " خانه های مردم را میگ های عراقی خراب کرده اند و بندگان خدا در زیر چادرها زندگی می کنند ، شما می خواهید خانه را تعمیر کنید ؟!! همین وضع بسیار خوب است ."

حتی اخیراً یک بنایی از اصفهان آمدند و گفتند : " من می خواهم به خرج خودم خانه شما را تعمیر بکنم ." اما حاجی آقا قبول نکردند و گفتند : " این پولی را که می خواهی گچ بخری و به سقف اتاق های من بزنی ببر و به مستضعفین و جنگ زده ها بده ، ثوابش خیلی بیشتر است ."

ایشان معمولاً شب ها مقداری نان خشک را آب می زدند و با کمی شیر یا پنیر می خوردند و در پاسخ ما که می گوییم بدن شما ضعیف است و این غذا برای شما مناسب نیست ، می گویند : " جوانان عزیز ما در سنگرها نان خشک می خورند ، این هم برای ما زیاد است ."

 

* * * * *

یکی از خصوصیات حاجی آقا این است که باید حتماً کارهایشان را خودشان انجام بدهند ، حتی به من که فرزند ایشان هستم اکراه دارند که بگویند برایم چایی بیاور و یا قلیان آماده کن و به خاطر ندارم که ایشان حتی یک بار به همسرشان گفته باشند که یک لیوان آب به من بده . خودشان کارهای خود را انجام می دهند و عقیده شان این است که من زن را برای کار کردن نیاورده ام ، او هم وظایفی را بر عهده دارد و محترم است . بسیاری از اوقات هم دیده ام که ایشان با آن سن زیاد و ضعف بدنی ، صبح ها برای کمک به مادرم چایی درست می کنند .

حاجی آقا به هیچ وجه رضایت نمی دهند که خدمتکاری را برای انجام کارهای خانه بیاوریم و در این باره می گویند : " من کی هستم که کسی بیاید و من به او امر و نهی کنم ، او هم بنده خداست ، من تا وقتی که قدرت روی پا ایستادن را داشته باشم ، خودم کارهایم را انجام می دهم ، هر وقت که از پا افتادم آن زمان وظیفه چیز دیگری است ..."

ایشان در رابطه با افراد خیلی متواضع برخورد می کنند ، اگر کسی بر ایشان وارد شود او را در بالا می نشانند و خودشان نزدیک در می نشینند و می گویند که " من پذیرایی از میهمان را برای خودم عبادت می دانم . " و مقید هستند که حتماً میهمان را تا دم در بدرقه کنند .

برای خودشان مقامی قائل نیستند و معتقدند که مقام را باید خدا بدهد و انسان باید در برابر بندگان خدا تواضع داشته باشد تا خدا او را عزیز بدارد . گاهی از اوقات که می شنوند کسی از ایشان تعریف کرده ، ناراحت شده و می گویند : " این تعریف را از امام بکنید ، من کی هستم که تعریف مرا بکنید ، من یک بچه طلبه بیشتر نیستم . "

این مطالب را ایشان در شرایطی اظهار می دارند که حدود 8 یا 9 اجازه اجتهاد از مراجع بزرگی چون مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری ، مرحوم آیت الله حجت ، مرحوم آیت الله صدر ، مرحوم آیت الله شیخ ابوالحسن اصفهانی ، مرحوم آیت الله بروجردی و ... دریافت نموده اند .

گاهی اوقات که می خواهیم اطلاعیه ای بدهیم ، حاجی آقا می گویند : " بابا جان یک وقت قصد این را نداشته باشید که بخواهید برای پدرتان مقامی قائل شوید ، پدرتان چیزی نیست ، یک بچه طلبه بیشتر نیست ، یک وقت غرور و مقام شما را نگیرد . "

تکیه کلام ایشان همیشه این است که : " کارها را برای خدا بکنید و به فکر پست و مقام و حتی منتظر دعای خیر و تشکر مردم هم نباشید و همیشه اجرتان را از خدا بخواهید " و همواره به ما توصیه می کنند که " همیشه کارهایتان را به خدا واگذار کنید ، اتکاء به خدا داشته باشید و عزت را از خدا بخواهید ، وقتی که شما امورتان را به خدا واگذار کردید ، خدا بهتر از آنچه که انتظار داشتید نصیب شما می کند . "

ایشان به آیه « تعز من تشاء و تذل من تشاء » خیلی معتقدند و می گویند : " خدا به آن کسی که بخواهد عزت می دهد و اگر لایقش ندانست عزت را از او می گیرد ، عزت و ذلت به دست خداست ."

حاجی آقا به یک چنین روحیات و طرز تفکری زندگی کرده و می کنند و این مقدار کم که خدمت تان عرض کردم ، تنها نمونه هایی از زندگی سرتاسر اخلاص و عرفان ایشان بود .

والسلام

 

پی نوشت:

1.این مصاحبه قبل از شهادت آیت الله اشرفی اصفهانی انجام گرفته است .

 

عروج خونین(6)

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31