شرح شهادت ادموند در مسیر بازگشت به خانه، به‌دست منافقین

Khatereh 174

بخشش برای انقلاب

آن زمان حقوق ما حدود 2000تومان بود. یک روز که ابراهیم از سر کار آمده بود، به او گفتم خرید کند، ولی ابراهیم گفت: «یک قران هم پول ندارم.» بعدها دوستانش گفتند که ابراهیم یک پسر جوان را دیده بود که روزنامه‌های منافقین را می‌فروخت و از طرفداران آن‌ها بود؛ اما بعد که با آن پسر صحبت کرده بود، متوجه شد او یک طرفدار ساده است و به دلیل مشکلات اقتصادی چنین کاری را انجام می‌دهد. ابراهیم هم هر چه از حقوقش مانده بود را به او داد و برایش بلیط تهیه کرد تا به خانه‌اش برگردد.

به نقل از همسر شهید سیدابراهیم تارا

شهادت ادموند موسسیان

خرداد سال 1360 به خاطر ماجرای بنی‌صدر و عزل او توسط مجلس، اوضاع متشنج شده بود و طرفداران او به همراه منافقین در میدان هفت تیر تجمع کرده بودند. درگیری و تیراندازی بین آن‌ها و مأموران خیلی شدید بود. مادرم برای خرید به مغازه‌ای در همان میدان ۷تیر رفته بود. می‌خواست برای یکی از اقوام که صاحب فرزندی شده بود، کادو بخرد.

طرفداران بنی‌صدر که در بین آن‌ها افراد مسلح هم بودند، شعار می‌دادند. ادموند هم آن موقع، در همان مغازه‌ای که کار می‌کرد، بود. تیراندازی‌ها بالا گرفت و صاحب مغازه به ادموند گفت: «تا زمان آرام شدن اوضاع در مغازه بمانیم.» و کرکره را تا نیمه پایین کشید. همان لحظه ادموند که نگران مادرمان شده بود، برای پیدا کردنش به خیابان رفت و همه مغازه‌ها را جست‌و‌جو کرد؛ اما چون کرکره مغازه‌ای که مادرم آنجا بود، پایین کشیده بودند، نتوانست او را پیدا کند و هنگامی که به خانه برمی‌گشت، منافقین گلوله‌ای مقابل مسجد الجواد  به شکمش شلیک کردند.

به نقل از برادر شهید ادموند موسسیان

تهدیدهای منافقین و عشق امام

با شروع جنگ تحمیلی، به سوی جبهه‌ها شتافت؛ اما از آنجایی که صدا و سیما نیاز به نیرویی همچون او داشت، پس از مدتی به حراست صدا و سیما پیوست.

در تمام مدتی که در حراست صدا و سیما مشغول به کار بود، به طرق مختلف از طرف منافقین تهدید به مرگ شده بود؛ تا جایی که روی در ورودی خانه‌مان نوشته بودند: «آقارجبی می‌کشیمت.» اما همسرم ارادت خاصی به امام‌خمینی(ره) و انقلاب داشت و دست از فعالیت‌هایش نمی‌کشید. وقتی سخنرانی امام از تلویزیون یا رادیو پخش می‌شد، به پهنای صورت اشک می‌ریخت و همیشه به ما تذکر می‌داد: «زمان پخش سخنرانی امام حتی در خانه پایتان را دراز نکنید و مودبانه بنشینید.»

به نقل از همسر شهید محمدعلی آقارجبی

بیشتر بخوانید:

ماموستا برهان عالی؛ شهید شب قدر

خاطره‌ای از حال و هوای یک روز قبل از شهادتش

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31