معتقد بود نیروی بی‌تخصص در کار از بین بردن بیت‌المال است

Ahmadiroshan1

یاد نیازمندان

یک روز مصطفی دستم را گرفت و من را از خوابگاه بیرون برد. روبه‌روی خوابگاه زنجان، خانه‌هایی بود که معلوم بود از قدیم مانده است؛ از زمان آلونک‌نشین‌ها. همیشه چشمم به این خانه‌ها می‌افتاد؛ اما هیچ‌وقت به آدم‌هایی که در این خانه‌ها زندگی می‌کردند، فکر نکرده بودم. اوضاعشان خیلی خراب بود. جلوتر رفتیم، از یکی از خانه‌ها خانمی بیرون آمد، سه بچه قد و نیم‌قد هم پشت سرش بودند. مصطفی تا چشمش به بچه‌ها افتاد، قربان‌صدقه‌شان رفت. خانه در واقع، یک اتاق خرابه و نمناک بود. در نداشت، پرده جلویش آویزان بود. از تیر چراغ‌برق، سیم کشیده بودند و یک چراغ جلوی در روشن کرده بودند. مصطفی گفت: «ببین این افراد چطور زندگی می‌کنند و ما از آن‌ها غافلیم.»
چند وقتی بود به آن‌ها سر می‌زد. برنج و روغن می‌خرید و برایشان می‌برد.

نقل‌شده از دوست شهید

کار علمی، نیروی بی‌تخصص

یکی از ارگان‌های نظامی دنبال نیروهای فنی-مهندسی بود. مصطفی داوطلب شد و رفت. روی سوخت موشک کار می‌کردند. بعضی از افرادی که آنجا بودند، تخصص نداشتند. روش‌هایی که به کار می‌بردند، غیر علمی بود. مصطفی بحث می‌کرد. کوتاه نمی‌آمد. رئیس و مسئول هم نمی‌شناخت. می‌گفت: «مثل زمان جنگ جهانی دوم کار می‌کنید.»
می‌دید بیت‌المال را هدر می‌دهند، جلویشان می‌ایستاد. یک سال نشد که از آنجا بیرون آمد.

نقل‌شده از دوست شهید
باران می‌بارید

مصطفی از من خواستگاری کرده بود؛ اما هنوز عقد نکرده بودیم. خواب دیدم، سر قبر نشسته‌ام و باران می‌آید. روی سنگ قبر نوشته بود، شهید مصطفی احمدی روشن. از خواب پریدم.
بعد از ازدواج، خوابم را برایش تعریف کردم. به شوخی گفت: «بادمجان بم آفت ندارد.» یک‌بار خیلی جدی اصرار کردم و گفتم کی شهید می‌شوی مصطفی؟
مکث نکرد، گفت: «سی سالگی.»
باران می‌بارید شبی که خاکش می‌کردیم.

نقل‌شده از همسر شهید


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31