بوی عطر شهادت
مدام در جبهههای کردستان بود. یکبار که برای مرخصی آمده بود، متوجه شهادت یکی از دوستانش شد. او و رضا رابطه بسیار نزدیکی باهم داشتند. تمام کارهای برگزاری مراسمش را انجام داد. زمان خاک سپاری برای تلقین گفتن، وارد قبر آن شهید شد. به کلی منقلب شده بود. مشتی از خاکش را در دست گرفت و گفت: «چه بوی عطری میدهد.» مدتی از این ماجرا نگذشت که رضا به شهادت رسید و در کنار دوستش به خاک سپرده شد.»
پدر شهید رضا محرابینژاد بابکی
ایستادگی در مقابل کمونیست
یکی از خاطرات من و شهید لاجوردی، قضیه همزیستی ما با كمونیستها بود، یكی از كسانی كه خیلی محكم در مقابل این كمونیستها ایستاد، شهید لاجوردی بود. در آن زمان، ما 7نفر در یك بند قرار داشتیم كه همگی از طرفداران امام بودیم و حاضر نبودیم كه با چپیها به صورت مشترك زندگی كنیم؛ ولی بعد ما 7نفر را بردند به اتاق دیگری که کمونیستها نیز آنجا حضور داشتند.
شهید لاجوردی به ما گفت: «باید به نحوی عمل کنیم كه اینها كوچكترین نقطه ضعفی از ما نگیرند. مثلاً اگر آنها ورزش میكنند، ما بیشتر از آنها باید ورزش كنیم.» به همین دلیل وقتی كمونیستها صبح در حیاط میدویدند، ما یك دایره میشدیم و بر خلاف آنها میدویدیم.»
دوست شهید اسدالله لاجوردی
عشق به امام
دوران انقلاب فعالیتهای انقلابی زیادی داشت. در راهپیماییها و تظاهرات علیه رژیم شاه شرکت میکرد و همیشه از خواهر و برادرهایش هم میخواست در تظاهرات شرکت کنند.
او عاشق امام بود. همیشه میگفت: «ما این فعالیتها را انجام میدهیم تا امامخمینی(ره) بیاید. امام که بیاید، ما جانمان را فدایش میکنیم.»
مادر شهید حسین نژادمیرحسینی