نفوذ کلام
آقارضا نفوذ کلام داشت. میتوانست بسیاری از مشکلات و مسائل را با صحبت حلوفصل کند. خاطرم است، زمان مبارزات انقلابی مردم، یکی از دوستان دانشجوی آقارضا به زندان افتاد و به اعدام محکوم شده بود. او ممنوعالملاقات بود؛ حتی خانوادهاش اجازه ملاقات با او را نداشتند. محمد طی صحبتی که با مسئول زندان دوستش داشت، توانست رضایت او را جلب کند و به ملاقات دوستش برود.
به نقل از برادر شهید رضا شمقدری
راهپیماییهای مردمی
زمان انقلاب گروهکها همراه مردم در راهپیماییها شرکت میکردند؛ البته بهنحوی خودشان را شاخص میکردند.
زمان انقلاب که برای راهپیمایی میرفتیم، محسن همیشه میگفت: «حواستان باشد که وقتی به راهپیمایی میروید، با توده مردم حرکت کنید.» یکبار که به راهپیمایی رفته بودم، از محسن پرسیدم:«چرا کسانی که امروز همراهشان بودم، پرچمهایشان را مدل خاصی میگرفتند؟» پرسید:« چه طوری؟» وقتی برایش توضیح دادم، گفت: «ای بابا تو با گروهکها بودی.» و کلی به من خندید.
به نقل از خواهر شهید محسن پشوتن
خاطره عملیات بیتالمقدس 3
رجبعلی در عملیاتها تا پای جان میرفت و در انجام کار خیلی حساس بود؛ این حساسیت بهخاطر حفظ جان نیروهایش بود.
با آقارجب تقریبا 28ماه در جبههها بودم و خاطرات زیادی از آن دوران دارم. در عملیاتها شجاعت او زبانزد بود. یادم است در عملیات بیتالمقدس 3 که از تپه بوجار بالا میرفتیم، با اینکه یکی از پاهایش قطع شده بود، گوشی بیسیم در دستش و خود بیسیم پشتش بود. با آن وضعیت پاهایش طوری از کوه بالا میرفت که من با پای سالم به او نمیرسیدم. گاهی سیم گوشی بیسیم، کش میآمد؛ تا جایی که میخواست کنده شود. یک دفعه گوشی را ول کرد و به من خورد. گفت: «زودباش نزدیکتر بیا! بالای تپه» من سر خوردم و با بیسیم پایین آمدم. گوشی کنده شد و دست آقارجب ماند. همینکه به بالای تپه رسیدم، با من برخورد کرد. برادرش با بقیه رزمندگان برای او هیچ تفاوتی نمیکرد. بچهها تعجب کردند و با خود گفته بودند: «وقتی او با برادرش چنین برخورد میکند، پس ما خیلی باید حواسمان را جمع کنیم.»
به نقل از برادرشهید رجبعلی محمدزاده
بیشتر بخوانید:
آتش زدن اسلامآباد غرب یکی از جنایات فجیع منافقین بود
افشاگری درباره قاتلان 12000ایرانی در سمنان