مجالست با علما برنامه تمام سفرهایش بود

Sayad

بیست‌ویک فروردین سالروز شهادت شهید علی صیاد‌شیرازی به دست منافقین است و بهانه‌ای برای پرداختن به ناگفته‌های زندگی این شهید بزرگوار.

علی صیاد‌شیرازی که از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران به شمار می‌رفت در کنار تمام مسئولیت‌ها و دغدغه‌های کاری‌اش از همراهی با علمای دین غافل نشد و سرباز مطیع ولایت بود. دین‌مداری و ولایت‌پذیری شهید صیاد‌شیرازی او را به فرد برجسته‌ای تبدیل کرد که همیشه پیشرو بود و در نهایت خداوند متعال مقام شهادت را به او عطا کرد.

آنچه در ادامه می‌خوانید بخشی از گفتوگوی هابیلیان با دختر شهید صیادشیرازی:

 

« پدرم انسانی تک بُعدی نبود. یعنی مانند بعضی مردها فقط نان‌آور خانواده نبود. ایشان به واقع حلال مشکلات خانواده، اقوام، دوستان و آشنایان بود. خیلی از مسائل و مشکلات فقط به واسطه حضور پدرم از بین می‌رفت.  چون همه به ایشان اعتماد و اعتقاد داشتند برای همین خلاء حضور پدر بسیار دیده می‌شود. ایشان ایامی که در جبهه حضور داشت و فرصتی برای فکر کردن به زن و بچه نبود از آن مسافت طولانی مراقب همه مسائل خانواده بود. یادم می‌آید پنجم ابتدایی بودم. یک روز مدیر مدرسه من را دید و گفت فلان روز پدرت تماس گرفت و جویای درس‌هایت بود. برای من خیلی عجیب بود که او با این همه مسئولیت و مشغله کاری چطور به فکر درس من هم هست.

یکی دیگر از خصوصیاتی که ایشان داشت این بود که در هر سفری وقتی وارد شهری می‌شدیم، بلافاصله سراغ امام‌جمعه یا امام‌جماعت آن شهر را می‌گرفت و با آنها ارتباط برقرار می‌کرد. همیشه دفترچه یادداشت کوچکی به همراه داشت و هر سخن یا روایت جدیدی از ائمه ‌معصومین(ع) می‌شنید در آن دفترچه ثبت می‌کرد. فقط هم به این شکل نبود که یادداشت کند بلکه ما به وضوح نقش و تاثیر آن یادداشت ‌ها را در رفتار و اخلاق ایشان می‌دیدیم و احساس می‌کردیم.

در دوران جنگ تحمیلی مواقعی که نیاز به توسل بود یا نیاز به فردی بود که با دم مسیحایی خود برای برطرف شدن مشکلات دعا کند به آیت‌الله‌بهاءالدینی مراجعه می‌کرد. به مرور زمان در این ارتباط‌ها پدر شیفته آیت‌الله‌بهاءالدینی شده بود. دیدارهای ایشان با آیت‌الله بهاءالدینی به شکل طرح موضوع نبود. از طرفی آیت‌الله بهاءالدینی عارفی بود که نیاز به مطرح کردن مسئله‌ای نبود و خودش از دل آدم‌ها مطلع بود. رابطه پدرم با آیت‌الله‌بهاءالدینی یک رابطه عمیق قلبی بود. ایشان ارادت زیادی به آیت‌الله‌بهاءالدینی داشت و می‌گفت اگر هیچ سخنی هم نگویند و من فقط چهره ایشان را ببینم حالم خوب می‌شود و می‌توانم خیلی با انرژی به محل کارم بازگردم. این دیدارها جزو برنامه‌های ثابت پدرم بود. ما هر زمان به قم می‌رفتیم حتی 10 دقیقه هم که شده به دیدار آیت‌الله‌بهاءالدینی می‌رفت. یک استکان چای در محضر ایشان می‌نوشید و آیت‌الله‌بهاءالدینی هم صلواتی می‌فرستاد و دعای خیری می‌کرد.

 خاطره‌ای از دیدار پدرم با آیت‌الله‌بهاءالدینی به یاد دارم که پدر در زمان حیاتش برایمان تعریف کرده بود: زمان جنگ بود. شبی حدود ساعت 1 نیمه شب به تهران رسیدم. یک دفعه دلم هوای قم و دیدن آیت‌الله بهاءالدینی کرد. آن موقع شب به سمت شهر قم حرکت کردم. خیلی دیر وقت بود که به مقابل منزل ایشان رسیدم. نمی‌دانستم چکار کنم در نهایت به دلم افتاد در بزنم. وقتی داخل خانه شدم دیدم آیت‌الله‌بهاءالدینی بیدارند و چای هم آماده است. به ایشان عرض کردم حاج آقا من انتظار نداشتم شما این موقع شب بیدار باشید. آیت‌الله بهاءالدینی پاسخ داد همان کسی که به دل شما انداخته این موقع شب بیایی و در خانه مرا بزنی، به دل من هم الهام کرد که منتظر شما باشم.

ارادت قلبی پدرم به آیت‌الله‌بهاءالدینی به قدری بود که من بعد از رحلت حضرت‌امام(ره)، تنها در رحلت آیت‌الله‌بهاءالدینی تاثر خیلی زیادی را در چهره پدرم مشاهده کردم. ایشان بعد از رحلت آیت‌الله‌بهاءالدینی می‌گفت: «واقعا احساس می‌کنم پدر بزرگی را از دست داده ام.»

 

 

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31