نمازش بوی شهادت می‌داد

 

Khatere24دنیا برایش تنگ شده بود

شبی که می‌خواست به کردستان برود، منزل ما بود. نمازی را که آن شب خواند، هیچ گاه از خاطر نمی‌برم. برایم حجت تمام شد که این نماز اول و آخری بود که حبیب‌الله در منزل ما خواند. چهره‌اش حالت خاصی داشت. از همان لحظه، رفتش را حس کردم. دیگر دنیا برایش تنگ شده بود. نمی‌توانست دوام بیاورد. یک عکس از من پیشش بود، آن شب عکس را به من باز‌گرداند. من فکر کردم از دست من ناراحت است و از من سیر شده است که خودش شروع به حرف زدن کرد و گفت: «می‌ترسم دست دشمن اسیر شوم و عکس تو به دست نامحرم بیفتد.»

همسر شهید حبیب‌الله جان‌نثاری

راهنمای جوانان بود

اواخر سال 1356 من دوم دبیرستان و مهدی سال دوم دانشگاه بود که از طرف بزرگترها بحث ازدواجمان مطرح شد. مدت زیادی نگذشت که مراسم عقد ساده‌ای برگزار شد. چند ماه بعد یعنی در سال 1357 نیز مراسم عروسی‌مان برگزار شد. آن زمان رسم بود که در شب عروسی جوان‌ها با ماشین در خیابان بوق و سروصدا راه می‌انداختند. در خاطرم هست که همسرم به شدت با این کار مخالف بود. چهل عدد از مجله‌هایش را آورد و به آن‌ها گفت: «به جای آنکه در خیابان برای مردم مزاحمت ایجاد کنید، از وقتتان بهتر استفاده کنید و بنشینید این مجله‌ها را مطالعه کنید. وقت سرمایه بسیار با ارزشی است»

همسر شهید مهدی ابراهیمی

وفاداری به آرمان‌های انقلاب

خواهرم در دست گروهک تروریستی کومله و دموکرات اسیر بود. در تمام این مدت گروهک کومله مدام محل اسکان خود را تغییر می‌داد تا شناسایی نشوند، به شکلی که هر جایی ما نشانی از ناهید پیدا می‌کردیم، آن‌ها قبل از رسیدن ما از آن مکان رفته بودند. نیروهای کومله از ناهید خواسته بودند، اگر از راهت برگردی و به امام‌خمینی(ره) توهین کنی ما تو را آزاد می کنیم؛ اما ناهید که شیفته مکتب امام‌خمینی(ره) بود و سال‌های قبل از انقلاب مانند دیگر مردم، چشم انتظار آمدن امام بود قبول نکرده و گفته بود: «من به راه خود معتقدم و از آرمان‌های امام و انقلاب باز نمی‌گردم.»

برادر شهید ناهید فاتحی کرجو


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31