شهيد هاشمي نژاد يادها و يادگارها(قسمت پایانی)

در گفتگو با حجت الاسلام مسيح مهاجري

 

Masihemohajeri

 

_ شما در سفري همراه با شهيد هاشمي نژاد به ليبي رفتيد ، چرا ايشان در رأس هيئت بودند و اين هيئت از سوي چه نهادي معرفي و اعزام شد ، چون ايشان مسئوليت ديپلماتيك نداشتند .

وقتي انقلاب پيروز شد ، يكي از كشورهايي كه خيلي خودش را به انقلاب نزديك كرد ، ليبي بود . در سال 58 ده سال از اخراج ايتاليايي ها از ليبي به رهبري معمر قذافي مي گذشت و او مي خواست جشن دهمين سالگرد انقلاب ليبي و اخراج ايتاليايي ها را برگزار كند و در اطراف و بيابان هاي بن غازي كه بيشتر ايتاليايي ها در آنجا بودند ، جشن را برگزار كند و از ايران هم گروه هايي را دعوت كرد .

در اوايل انقلاب هنوز در ايران مركزيت خاصي براي تصميم گيري وجود نداشت و لذا آنها هم از جاهاي مختلفي افراد را دعوت كردند . يك گروه از مجلس به رياست مرحوم آيت الله سيد ابوالفضل موسوي تبريزي كه آن وقت در مجلس بود و در مقطعي دادستان كل كشور شد . يك هيئت هم از طرف بني صدر كه رئيس جمهور شده بود ، رفت . عده اي هم در آن هيئت بودند كه چون مي خواهم خاطره اي را نقل كنم شايد صلاح نباشد كه اسامي آنها را بگويم .

هيئتي هم از طرف حزب جمهوري اسلامي به رياست شهيد هاشمي نژاد رفت . علت هم اين بود كه در جمعي كه از حزب مي رفتند ، برجسته ترين فرد ايشان بودند . در آن هيئت من ، آقاي جواد منصوري ، چند نفر از افراد شاخه دانشجويي حزب بودند كه برخي هم شهيد شدند ، افراد اين هيئت ها هم ماشاءالله تعدادشان زياد بود و به ده پانزده نفر مي رسيد .

_ آيا ديداري هم با معمر قذافي داشتيد ؟

بله ، كار ما دو قسمت داشت ، يك حضور در مراسم و ديگر ديدار با قذافي بود . در ديدار با قذافي ويژگي هاي برجسته شخصيتي آقاي هاشمي نژاد جلوه گر شد ، در مورد مسائلي كه بايد در ديدارها مطرح مي شدند ، من به شهيد هاشمي نژاد مشاوره مي دادم ، ولي تصميم نهايي با ايشان بود .

روزي كه به ما خبر دادند كه براي فرداي آن روز براي ما ساعت ملاقات با قذافي را گذاشته اند شهيد هاشمي نژاد پرسيدند چه كساني در جلسه حضور دارند ؟ گفته شد اعضاي دو هيئت ديگري كه از ايران آمده اند . شهيد هاشمي نژاد گفتند ما نمي آييم . بايد يا خودمان تنها باشيم و يا با هيئت مجلس ، با هيئت رئيس جمهور نمي آييم . آنها اصرار كردند ، ولي شهيد هاشمي نژاد نپذيرفتند . آنها بالاخره مجبور شدند دو ديدار بگذارند ، يكي براي هيئت رئيس جمهرو و يكي هم براي هيئت حزب و هيئت مجلس .

ما رفتيم و به ساختمان رياست جمهوري و با قذافي ديدار كرديم . قاعده بر اين است كه وقتي عده اي كه از نظر مقام ، هم رديف ميزبان نيستند ساكت مي نشينند و جلسه به سلام و احوال پرسي و تعارفات معمولي برگزار و ختم مي شود ، ولي اين هيئت يك هيئت حزبي و افراد اين هيئت و همين طور هيئت مجلس از افراد انقلابي و مبارز بودند و بنا بر اين نبود كه جلسه مثل جلسات معمول و تشريفاتي برگزار شود .

وقتي نشستيم ، متوجه شديم كه يك در ميان ما هستيم و افراد ليبيايي ،‌ابتدا متوجه نشديم چرا اين كار را كردند ؟ ولي جلسه كه تمام شد و خبرنگارها شروع به فيلمبرداري كردند ، ديديم كه اينها شروع كردند به دادن شعار كه " ثوره ثوره فاتح !‌ " فاتح هم به معني اول ماه است ، يعني انقلاب اول ماه و هم به معني پيروز است .

شب كه در تلويزيون فيلم را ديديم اين طور به نظر مي رسيد كه ما هم قاتي اينها هستيم و با اين شعار موافقيم . خواستند به مردم ليبي القا كند كه هيئت ايراني هم ما را قبول دارند . نكته اساسي در اين ديدار شخصيتي بود كه آقاي هاشمي نژاد در اين سفر از خود نشان داد و به قذافي ايراد گرفت كه چرا از صدام حمايت مي كنيد ؟

قذافي هم به عنوان رئيس جمهور و با اين فكر كه آقاي هاشمي نژاد يك آدم معمولي است ، جوابي داد و انتظار داشت كه قضيه تمام شود ، ولي آقاي هاشمي نژاد دنباله موضوع را گرفت و تقريباً بحثي در گرفت . سرانجام قذافي سعي كرد با جمله اي بحث را تمام كند ، ولي كاملاً مشخص بود كه بحث تمام نيست و شهيد هاشمي نژاد قانع نشده است .

جلسه كه تمام شد عده اي اعتراض كردند كه : "‌ شما چرا با قذافي بحث كرديد ؟ ايشان رئيس جمهور و ميزبان ماست و اين كار درست نبود ." شهيد هاشمي نژاد گفت : " من يك طلبه و يك روحاني هستم و هر سؤالي را از هر مقامي مي توانم بپرسم ."

_ محتواي اين بحث چه بود ؟

راجع به مسائل افغانستان و عراق بحث شد .

_ در مورد امام موسي صدر بحثي شد ؟

ما با افراد و گروه هاي ديگري در اين مورد صحبت كرديم ، ولي در اين جلسه به خصوصي كه به آن اشاره كردم صحبت امام موسي صدر نشد . شهيد هاشمي نژاد در اين جلسه از اين كه قذافي با ايران اظهار دوستي مي كند و خود را حامي مسلمانان و مستضعفان مي داند ، ولي در عين حال در برابر دولت وابسته افغانستان و اشغالگران روسي موضع مناسبي ندارد و همين طور در برابر رژيم بعثي عراق كه آن روزها به شكل هاي مختلف با انقلاب اسلامي ايران دشمني مي كرد و تجاوزات پراكنده خود را به مرزهاي ايران آغاز كرده بود ، نرمش نشان مي داد و با آن دولت روابط دوستانه اي داشت ،‌ ناراضي بود و اين نارضايتي را از زبان ملت ايران به قذافي در ميان گذاشت . به هر حال لحن و جمله قذافي طوري بود كه مي خواست بحث را تمام كند .

_ آيا صحبت هاي شما در مورد امام موسي صدر شما را به نتيجه اي هم رساند ؟

همه آنها ادعا مي كردند كه ايشان از ليبي رفته اند . رئيس تشريفاتي كه با ما سر و كار داشت نامش ابوسته بود و جواب هايي كه به ما مي دادند اين بود كه امام موسي صدر به اينجا آمدند ، ولي اسناد و مدارك داريم كه از اينجا رفتند و ما خبري از ايشان نداريم .

_ آيا سفرهاي ديگري هم با ايشان داشتيد ؟

چون از ايران پرواز مستقيم به ليبي نبود ، ما از ايران به سوريه رفتيم ،‌ يك شب در آنجا مانديم و بعد به ليبي رفتيم . موقع برگشتن هم همين طور ، اما در سوريه كار خاصي نداشتيم ، با ماشين به اردن رفتيم و در شهر عمان گشتي زديم و برگشتيم .

_ مشهور است كه افراد را در سفر بهتر مي توان شناخت ...

شخصيت شهيد هاشمي نژاد در اين سفر كاملاً برجستگي داشت ، در سفر به ليبي ، به سوريه ، به اردن ، هر جا كه بوديم ، ايشان خودش را همسان بقيه جلوه مي داد . ما هيچ وقت نديديم كه ايشان رفتاري داشته باشد كه ديگران احساس كنند ايشان رئيس و بزرگتر است . ما اين خلق و خو را هم در سفر و هم در حضر از ايشان مي ديديم و اين نشان دهنده شخصيت شهيد هاشمي نژاد بود ، چون آدم هاي بزرگ هيچ وقت خودشان را به رخ نمي كشند و يا جلوه نمي دهند و يا اصلاً خودشان را چيزي به حساب نمي آورند .

رفتار شهيد هاشمي نژاد در تمام طول سفر همينگونه بود ، در ليبي يك بار ايشان به من گفت برويم بازار . مي خواست سوغات بخرد . جالب اين بود كه در بازار افراد به ايشان اشاره مي كردند و به دليل عمامه سياهش مي گفتند خميني و به من اشاره مي كردند و مي گفتند خلخالي !‌

در ليبي اتفاق جالب ديگري هم افتاد . يك روز ديدم كه ابوسته مقداري دلار آورد و خواست به ما بدهد . اعضاي هيئت هم هيچ كدام بدون مشورت و اجازه رئيس هيئت كاري نمي كردند ، موضوع به شهيد هاشمي نژاد اطلاع داده شد ، ايشان گفت كه نبايد اين پول را بگيريم و البته نظر اغلب ما هم همين بود .

دو سه بار اصرار كردند و ما محكم روي حرف مان ايستاديم و نپذيرفتيم و گفتيم كه خودمان پول داريم . اين هم از برجستگي هاي شخصيتي شهيد هاشمي نژاد بود كه مناعت طبع بالايي داشت و آبروي نظام و انقلاب را در جمع جهات حفظ مي كرد .

_‌از سفر به ژاپن چه خاطره اي داريد ؟

سفر ما همراه با شهيد هاشمي نژاد به ژاپن در همان سال هاي اول پيروزي انقلاب بود . ما مي خواستيم در دهه فجر پيام انقلاب را در ژاپن اعلام كنيم . ايشان رئيس هيئت بود . بعد از پيروزي انقلاب ، شهيد هاشمي نژاد همين دو سفر را رفت كه من به دليل علاقه اي كه به ايشان داشتم همراه ايشان بودم . ما با هم رفتيم ژاپن ، از آنجا به فيليپين و بنگلادش و هند رفتيم و به تهران برگشتيم . البته در بمبئي به هيئت ديگري كه آقاي خزعلي رئيس آن بود پيوستيم .

بعد از بازگشت هم ديداري با امام داشتيم ،‌ در ژاپن در سفارت مصاحبه اي برگزار شد كه شهيد هاشمي نژاد صحبت كرد . نمايندگان رسانه هاي گروهي ژاپن اعم از راديو و تلويزيون و مطبوعات حضور داشتند . ايشان براي ايراني هاي مقيم ژاپن هم سخنراني كرد . به بعضي از شهرهاي ژاپن رفتيم و سخنراني هايي كرديم و صحبت هايي داشتيم .

من چون قبل از انقلاب و در سال 56 در ژاپن بودم و كاري تحقيقي كردم و كتابي هم به نام اسلام در ژاپن نوشتم ، آشناهايي در آنجا داشتم و به سراغ آنها رفتيم و از مساجدي كه قبلاً رفته بودم ديدن كرديم .

به هر حال تا حدي كه مي توانستيم براي معرفي انقلاب تلاش و كار كرديم . ديداري هم در آنجا با وزير خارجه ژاپن داشتيم كه در ساختمان وزات امور خارجه برگزار شد و من هم حضور داشتم . در آن ديدار هم چيزي شبيه به آنچه با قذافي پيش آمد ، تكرار شد . شهيد هاشمي نژاد بر مبناي اين كه ما بر حق هستيم ، از همه طلبكاري مي كرد و از وزير امور خارجه ژاپن مي پرسيد كه شما چرا از ما حمايت نكرديد و چرا فلان جمله را گفتيد .

آن روزها او درباره جنگ جمله اي گفته بود كه شهيد هاشمي نژاد به آن اعتراض كرد . وزير امور خارجه ژاپن وقتي ديد كه آقاي هاشمي نژاد دنباله بحث را رها نمي كند ، خيلي سياستمدارانه تر از قذافي عمل كرد و دنباله بحث را به شكل منطقي تر جمع كرد .

بعد كه به ايران برگشتيم ، بعد از چند روز در جماران ديداري با امام داشتيم . كتاب اسلام در ژاپن من هم منتشر شده بود و با خود برداشتم كه به امام تقديم كنم . آقاي هاشمي نژاد درباره سفر من به ژاپن و تحقيقي كه كرده بودم مقداري صحبت و از امام تقاضا كرد كه اگر موافق هستيد بنده به ژاپن بروم و مركزي را در آنجا تأسيس و درباره اسلام تبليغ كنيم كه امام پذيرفتند .

منتهي اين نظر تحقق پيدا نكرد ، چون وقتي مسئله را با آقاي بهشتي مطرح كردم ،‌ ايشان گفتند كه الان در اينجا به حضور شما نياز بيشتري است ، قرار شد ايشان با امام صحبت كنند تا بعداً در فرصت مناسبتري به نظر ايشان عمل شود . در اين ديدار آقاي خزعلي هم حضور داشتند .

از بنگلادش هم خاطره جالبي دارم . در آنجا ما وقتي وارد يك مدرسه علميه شديم ، طلاب با شعارهاي خوب و تكبير از ما استقبال كردند . بعد شهيد هاشمي نژاد سخنراني كرد . قبل از ايشان رئيس حوزه علميه سخنراني و عليه صدام صحبت كرد .

جالب اين است كه ما شنيده بوديم اينها از عربستان سعودي و از خود صدام براي اداره اين مدرسه پول مي گيرند و عوامل زيادي را هم براي تبليغ خودش به آنجا فرستاده بودند ، ولي اينها به قدري به امام و انقلاب ايران علاقه داشتند كه آن صحبت ها را عليه صدام ايراد كردند .

_ از دوره جنگ و حضور شهيد هاشمي نژاد در جبهه ها خاطره اي داريد ؟

در روز سوم آبان 59 يعني يك ماه و چهار روز پس از آغاز جنگ آمريكا عليه انقلاب اسلامي ايران كه از طريق صدام كافر بر ما تحميل شد ، شهيد هاشمي نژاد را در دزفول ديدم . عصر همان روز او در مسجد جامع دزفول براي مردم قهرمان آن شهر كه چندي پيش در اثر اصابت موشك هاي 9 متري عراق تعداد زيادي شهيد داده بودند ، چنان با حرارت صحبت كرد كه روحيه قوي آنها را چند برابر كرد .

همان شب با شهيد هاشمي نژاد و تعدادي از برادران دزفولي و چند دوست طلبه در زير زمين دفتر حزب جمهوري اسلامي در دزفول روي يك زيلو و چند تكه روزنامه خوابيده بوديم ، ساعت 12 نيمه شب در اثر صداي مهيب چند موشك 9 متري عراقي از خواب پريدم . با شهيد هاشمي نژاد به محل حادثه كه 200 متر آن طرف تر بود رفتم .

در هنگام مشاهده صحنه دلخراش حادثه ، به چشمان شهيد هاشمي نژاد نگاه كردم ،‌ اشك در چشمان او حلقه زده بود ، با اين حال صداي او هرگز دچار ذره اي لرزش نشد . او با صداي رساي خود به بازماندگان شهدا دلداري مي داد و مردم قهرمان دزفول را مي ستود .

شهيد هاشمي نژاد آن شب يك حامي قوي براي شهيد داده هاي دزفول بود . او آن شب به مردم دزفول روحيه داد . فرداي آن روز هاشمي نژاد براي سخنراني به كرمانشاه رفت و پس از سخنراني هاي پرشور در جبهه هاي جنگ در غرب به دزفول برگشت . او در دزفول لباس رزم به تن كرد و به خط مقدم جبهه رفت تا براي يك لحظه هم كه شده در لباس پر افتخار سربازي و دفاع از اسلام باشد .

در شب چهارم آبان قبل از آن كه بخوابد به پايگاه هوايي دزفول رفته و به كاخي كه بني صدر در آن زندگي مي كرد سر زده بود . او در آنجا به درد دلهاي افسران كه از آلودگي هاي بني صدر در رنج بودند گوش داده و با چشم هاي خود دربار شاه دوم را ديده بود .

او آن شب با اين خاطره تلخ و در حالي كه شديداً متأثر بود خوابيد و نيمه شب با صداي بمب صدامي بيدار شد . بي ترديد وقتي بني صدر پس از عزل از فرماندهي كل قوا به منافقين گفته بود بايد سران را بكشيد ، هاشمي نژاد را هم در نظر داشت ، زيرا مي دانست هاشمي نژاد خاري بود در چشم او و همه نوكران حلقه به گوش آمريكا .

_ چگونه از شهادت ايشان باخبر شديد ؟

من چون در روزنامه بودم ، شايد زودتر از هر كسي ديگري مطلع شدم . آن روزها شهادت ها به قدري زياد بودند كه انسان دچار تأسف دائمي بود . من در مكه بودم كه خبر شهادت هاشمي نژاد را شنيدم .

والسلام

شهيد هاشمي نژاد يادها و يادگارها(1)


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31