سی کشور دنیا از جمله جمهوری اسلامی ایران دارای صنعت هستهای میباشند که 14 کشور از میان آنها سلاحهای هستهای تولید کردهاند. امروزه داشتن سلاح هستهای نشان دهنده قدرت نظامی بالایی است که در واقع نوعی عامل بازدارندگی برای کشور دارای این سلاح محسوب میشود.
بازدارندگی یکی از مهمترین محورهای راهبرد نظامی کشورهای مختلف برای مقابله با تهدیدهاست تا بوسیله آن متخاصمان را از قدرت تصمیمگیری برای کاربرد نیروی نظامی ناتوان سازند.
سال 1968 پیمان منع گسترش سلاح هستهای در میان کشورهای دارای صنعت هستهای به امضا درآمد که چند کشور از جمله رژیم صهیونیستی از امضای این پیمان سر باز زدند.
پس از آغاز فعالیت هستهای ایران، جامعه جهانی که اغلب خود نیز دارای سلاحهای هستهای بودند با سنگاندازیهای فراوان و تحریمهای هستهای هدف خود مبنی بر توقف کامل فعالیتهای هستهای ایران را دنبال میکردند. غافل از آنکه این بیمهریها، دانشمندان جوان این مرز و بوم را در جهت راهاندازی فعالیتهای هستهای مصممتر میکند.
اکنون اسرائیلی که خود حاضر به امضای پیمان منع گسترش سلاح هستهای در دنیا نشد و رسما دارای سلاح هستهای است، قصد دارد ما را از داشتن صنعت هستهای محروم کند. در حالی که خود میداند فعالیتهای هستهای ایران هیچگاه به فعالیت نظامی در این صنعت نمیانجامد.
اسرائیل در راستای این هدف شوم خود از هیچ تلاشی دریغ نکرد تا آنجا که اوج ذلت و خواری خود را پس از ناامید شدن از دیگر طرق، با ترور دانشمندان هستهای به نمایش گذاشت. تروری که جز کثیفتر کردن پرونده رژیم صهیونیستی چیزی در پی نداشت؛ چرا که فعالیتهای هستهای ایران پس از ترور دانشمندان هستهای بصورت جدیتر ادامه یافت.
یکی از دانشمندان جوان کشور که در سازمان انرژی اتمی به پژوهش و تحقیقات علمی، در راستای کمک به صنعت هستهای ایران فعالیت میکرد شهید داریوش رضایینژاد بود که در نهایت 1مرداد1390 به دست سرویس جاسوسی اسرائیل(موساد) به شهادت رسید.
شهید داریوش رضایینژاد صبح چهارشنبه 29بهمن1356 در شهرستان آبدانان ایلام به دنیا آمد. او تحصیلاتش را با موفقیت و با کسب مقامهای برتر مسابقات علمی استانی به پایان رساند و سال 1373 دیپلم خود را در رشته ریاضی اخذ کرد. سپس در رشته برق، گرایش قدرت وارد دانشگاه مالک اشتر شاهینشهر اصفهان شد. داریوش با رتبه خوبی که داشت میتوانست در بهترین دانشگاههای تهران قبول شود؛ اما دانشگاه مالک اشتر را انتخاب کرد؛ زیرا تنها دانشگاهی بود که در این رشته، دانشجویان را بورس تحصیلی میکرد. داریوش قید دانشگاههای تهران را زد تا مبادا هزینههای تحصیلش فشاری به خانواده وارد کند. با توجه به تواناییهای او در مدت 7 ترم و با کسب رتبه اول بعنوان دانشجوی برتر دانشگاه فارغالتحصیل شد.
شهید رضایینژاد پس از اتمام مقطع لیسانس در مراکز مهم علمی و تحقیقاتی کشور مشغول به کار شد.
سال 1378 مقطع کارشناسی ارشد خود را در همان رشته در دانشگاه ارومیه ادامه داد. تقریبا یک سال از تحصیلش را در این مقطع گذرانده بود که با خانم شهره پیرانی از آبدانان ازدواج کرد. حاصل این ازدواج یک فرزند دختر است.
علیرغم وجود دعوتنامههای متعدد از سوی دانشگاههای اسپانیا و آلمان برای بورسیه، او فعالیتهای پژوهشی در کشور خود را ترجیح داد. تخصص و تبحرش در بررسی سیستم انفجار در کلاهکهای هستهای موجب شد که در 34 سالگی به سمت معاونت سازمان انرژی اتمی منصوب شود.
داریوش که سال 1390 در تمامی مراحل آزمون دکترا در دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی پذیرفته شد در اول مرداد همان سال در مقابل چشمان همسر و دخترش توسط سرویس جاسوسی اسرائیل(موساد) به شهادت رسید.
قبل از ترور
تقریبا از سال 1385 كار بر روي داريوش شروع شده بود تا اگر بتوانند او را جذب و تخليه اطلاعاتي كرده و در نهايت اگر نشد او را ترور كنند؛ ترور زماني اتفاق ميافتد كه نتوانند كسي را بخرند.
مرتب از دانشگاههای آلمان و اسپانیا برای داریوش ایمیل میفرستادند تا برای ادامه تحصیل با تمام امكانات به همراه خانوادهاش به يكي از اين كشورها رفته و زندگي کنند؛ اما داريوش حتي يك بار هم به اين ايميلها پاسخ نداد.
چند سال قبل از ترور داریوش تلفنهای مشکوکی به او میشد و تا شش ماه قبل از ترور اين تلفنها به صورت پراكنده وجود داشت و پس از آن این تماسها قطع شد. حدوداً دو ماه مانده به اين حادثه تماسهاي مشكوك از سر گرفته شد؛ حتي روز ترور چند ساعت قبل از شهادت داریوش يك تلفن مشكوك به او زده شد.
علاوهبر این تماسها، تعقيبهايی از سوی ترورریستها نیز اتفاق میافتاد. يكی از این تعقیبها در اتوبان امام علي (ع) اتفاق افتاده بود. ساعتها داريوش را تعقيب كرده بودند.
داریوش که آماده شهادت بود پس از برگشتن از تشييع جنازه دكتر عليمحمدي به مادرش گفت: « بعيد نيست كه دو سال بعد اين اتفاق براي من بيفتد.»
بعد از ترور دكتر عباسي و دكتر شهرياري تمام تلاش داريوش اين بود كه كسي متوجه نشود كه او نيز با آنها همكار بوده است؛ به طوري كه بعد از ترور داريوش نه خانوادهاش و نه خانواده همسرش، هيچ كدام خبر نداشتند كه چرا اين اتفاق افتاده است!
روایت شهادت شهید رضایینژاد و ناگفتههای همسرش
یکم مرداد1390 من و داریوش به همراه آرمیتا در حال بازگشت به منزل بودیم. وارد کوچه که شدیم متوجه یکی از تروریستها شدم. یک فرد عادی بود که تیپش مذهبی به نظر میرسید. کوچه خلوتِ خلوت بود. عامل ترور مقابل پارکینگ منزل ما بهصورت عادی ایستاده بود. وقتی او را دیدیم سرش را پایین انداخت. انتهای کوچه به کوچه فدک منتهی میشد که عامل دیگر از آنجا خودش را نشان داد.
تروریستها هر دو پیاده بودند و کلاه کاسکت هم نداشتند. نفر دوم قدی حدود 180، با پوستی سبزه و لاغر اندام بود که استرس زیادی هم داشت. نفر اول کاملاً حرفهای به نظر میرسید و هنگام ترور خیلی مسلط اقدام را انجام داد.
وقتی داخل کوچه پیچیدند نفر اول چند قدم جلو آمد و به در راننده نزدیک شد و شروع به تیراندازی کرد. تیر اول که شلیک شد داریوش هنوز هوشیاری داشت و بدنش را جمع کرد و به سمت پایین رفت، تیرهای بعدی پشت سر هم شلیک شد که داریوش به سمت من افتاد. داریوش شش گلوله خورد و دو گلوله هم به سمت من آمد.
از خودرو پیاده شدم. صدای دور شدن موتوری را شنیدم. تروریستها بودند که از محل حادثه دور میشدند.
تیری به پهلویم اصابت کرده بود؛ اما بلند شدم و آرمیتا را از ماشین پیاده کردم. آرمیتا که در بهت و شوک این حادثه به سر میبرد گریه میکرد، یکی از همسایهها او را با خود به منزل برد تا شاهد این صحنه دلخراش نباشد.
با صدای بلند داد میزدم و کمک میخواستم. همسایهها با اورژانس و پلیس تماس گرفتند. نیم ساعت بعد اورژانس رسید؛ اما نتوانستند برای پیکر بیجان داریوش کاری کنند. شش گلوله به سر، قلب، گردن، بازو و دو ریه داریوش اصابت کرده بود و همان ثانیههای اول به شهادت رسیده بود.
پیکر غرق خون داریوش را در آغوش کشیدم و باور نداشتم که دیگر نفس نمیکشد.
این اتفاق برای من مثل یک پایان بود. از یکطرف پایان یک مرحله و از طرفی دیگر یک آغاز بود. در امور خارج از خانه بهشدت به داریوش وابسته بودم. یادم هست روز اولی که این اتفاق افتاد به همه میگفتم من نمیتوانم. من خیلی آدم ضعیفی هستم. خیلی به داریوش وابسته بودم. این جملهای بود که مرتب تکرار میکردم. این استیصال تا چند ماه با من بود. تا اینکه روزی مادرم به تهران آمدند و به نقل از داییام گفت: «من خواهرزادهام را خوب میشناسم. از پسش برمیآید!» هیچوقت این را نگفتم؛ اما این جمله مرا تکان داد و با خودم گفتم وقتی دیگران از من این توقع را دارند، باید بتوانم.
گاهی که به این حادثه فکر میکنم خیلی دلم میسوزد که آرمیتا حضور داشت. آرمیتا خیلی خوب آن روز را به یاد میآورد. میگوید من سرم پایین بود. عروسکم پشت صندلی بابا افتاده بود. با صدای شلیک به خودم آمدم. برگشتم و دیدم به سمت بابا تیر شلیک میشود. اصلاً گاهی وقتها میگوید «مامان تو بهاندازه من یادت نیست!» میدانید بچه تصوری از مرگ ندارد؛ اما روز بعد از شهادت برای تشییع به آبدانان رفتیم که یکدفعه دیدم صدای جیغ آرمیتا بلند شد و گفت: «عمه میگوید بابا دیگر برنمیگردد.» این خیلی برایش وحشتناک بود و به شدت گریه میکرد. پدرم آرمیتا را با خودش بیرون برد. بعدها از پدرم پرسیدم چکار کردی که آرمیتا آرام شد؟ پدرم گفت: «هر چه برای بچه خرید کردم، پارک بردم، آرام نشد تا اینکه از من پرسید بابابزرگ راستش را بگو بابا برمیگردد؟» پدرم گفت: «من نمیتوانستم دروغ بگویم و فقط گفتم: باباجان ما همه میرویم پیش بابا.»
جالب بود که این حرف آرمیتا را آرام کرد.
کسی که ويژگي برجسته شخصیتیاش تسلط بر نفس است، شهادت حق اوست. همسرم در عين حال كه مسئوليتپذير و متعهد بود، بر نفس خود تسلط داشت. هیچ چیز به اندازه این ویژگیاش برجسته نبود.
عشق در زندگي من و داریوش موج مي زد. افكار و عقايدمان منطق بود؛ ولي دعوا در زندگي ما هم اجتناب ناپذير بود.
ما معمولاً سر اشتراكاتمان با هم بحث داشتيم، داريوش هميشه ميگفت: «مشكل من و تو اين است كه بيش از حد شبيه هم هستيم و اگر در برخي موارد تضاد بين ما بود همديگر را تعديل ميكرديم.»
امروز داريوش براي همه به يك الگو تبديل شده است. بعد از شهادت داریوش، خیلی از دوستانش گفتند به خاطر داريوش اين كار را ادامه ميدهیم. آنها برای هدفشان مصممتر گام برداشتند.
ما بايد منصفانه رفتار كنيم و با سياسيكاري به مسئله شهادت نگاه نكنيم؛ چرا كه شهدا ملي هستند.
مهمتر از همه اين است كه اگر پروژه ناتمامي از سوي اين شهدا باقي مانده آن را دنبال كنند؛ بنابراين بايد به معناي واقعي كساني را كه اين قبيل كارها را دنبال ميكنند، تربيت كنيم.
در حقيقت شهادت شهيدان هستهاي يك روند و يك جنبش بود كه با شهيد عليمحمدي شروع شد و با شهادت شهرياري، رضايي نژاد و احمدي روشن ادامه پيدا كرد؛ اين جنبش، جنبش تعهد و مسئوليت بود كه آگاهانه و عاشقانه ادامه يافت.