زندگي و مبارزات شهيد ابوالفضل پيرزاده (3)

Zendegimobarezate Pirzade

هادي غفاري در اردبيل :

در روزگاري كه در نيروهاي نظامي و انتظامي رژيم پهلوي ارزش ها كاملاً با ارزش هاي مردم مسلمان فرق داشت ، در آغازين روزهاي مهر 1350 جواني با يونيفرم نظامي در مساجد اردبيل به خصوص در مسجد اعظم در صف نماز جماعت و كلاس هاي قرآن مشاهده مي شد .

جواني كه بر خلاف ظاهر اكثر نيروها و كادر نظامي و شهرباني آن روزگار ، با محاسن بود . برخي از جوانان آن روزگار مي گويند كه اولين بار هادي غفاري را در مجلس تفسير آيت الله مروج ديده اند كه جواني با لباس افسري ارتش و با محاسن در ميان مردم نشسته است .

در اين مجلس بعد از قرائت قرآن توسط تعدادي از مردم و جوانان ، هادي غفاري هم از آيت الله مروج اجازه مي گيرد و بسيار زيبا و با صوت عالي شروع به خواندن قرآن مي كند و به اين ترتيب در جلسات بعدي هم ايشان به صورت مستمر در جلسات قرآن آيت الله مروج شركت مي كند . (1)

بعد از اين كه آقاي هادي غفاري پايش به مسجد اعظم باز شد ، تا مدت ها جوانان از او دوري مي كردند . آقاي سيد علي اكبر اجاق نژاد در اين باره مي گويد :

" من و دوستان اوايل احساس مي كرديم كه ايشان مأمور هستند تا آنچه را كه در مسجد مي گذرد گزارش دهد و احساس مان اين بود كه اين ريش ، نماز خواندن و قرآن خواندن هم نوعي ظاهر سازي است . براي همين مدتي از او دوري كرديم تا مشكلي برايمان به وجود نيايد .

تا اين كه همان سال آيت الله مشكيني مثل هر سال از قم به اردبيل آمدند و مثل هميشه در مسجد اعظم به منبر رفتند . ايشان علاوه بر منبر كلاس تفسير هم داشتند و ما هم در آن شركت مي كرديم .

يك روز كه در كلاس تفسير ايشان نشسته بوديم ، آقاي هادي غفاري وارد مسجد شدند و در جلسه تفسير حضور پيدا كردند . آيت الله مشكيني به محض اين كه چشمش به ايشان افتاد به گرمي و با صميميت ايشان را تحويل گرفتند و بعد از سلام و احوال پرسي از احوالات پدر ايشان پرسيدند .

و ما به اين ترتيب و بعد از اين حرف هاي آيت الله مشكيني متوجه شديم كه آقاي هادي غفاري فرزند آيت الله حاج شيخ حسين غفاري هستند و به هادي غفاري اعتماد كرديم و روابط نزديك و دوستانه اي را با ايشان شروع كرديم . "

كمي بعد از اين آشنايي و ارتباط دوستانه اي كه بين هادي غفاري و ابوالفضل و ساير دوستانش در مسجد اعظم به وجود آمد ، آيت الله مشكيني توسط ساواك دستگير و به شهر ماهان كرمان تبعيد شد

با توجه به اين كه اكثر جوانان مسجد اعظم با آيت الله مشكيني در ماه هايي كه به اردبيل مي رفتند ، انس و الفت خاصي داشتند ، نبود او براي جوانان مشتاق مذهبي مثل ابوالفضل و دوستانش خيلي سخت مي شود ، تا اين كه هادي غفاري همان جوان افسر نظامي ، اين جوانان را در نبود آيت الله مشكيني دوباره جمع كرد .

ايشان هر روز بعد از نماز مغرب و عشاء جوانان را دور خود جمع مي كرد و با توجه به اين كه خود تربيت يافته پدري مثل شهيد آيت الله شيخ حسن غفاري بود ، جلسات تفسير قرآن را شروع كرده و علاوه بر آن شروع به صحبت درباره معارف اسلامي مي كند و در ميان مطالب معارف اسلامي كه بسيار جذاب و زنده هم بيان مي كرد ، درباره مسائل و جريانات و وضعيت سياسي موجود در كشور هم سخن مي گفت .

هادي غفاري با ديدن جوانان مشتاق ، يك كتابخانه كوچك هم در مسجد اعظم به وجود آورد كه در آن برخي از كتاب هاي شهيد مطهري ، مرحوم مهندس بازرگان ، مرحوم دكتر علي شريعتي و مرحوم آيت الله طالقاني را در دسترس جوان قرار دادند . ايشان همچنين دست نويس جزوات امام خميني را با نام اشخاص ديگري در كتابخانه در اختيار جوانان قرار مي داد .

ايشان با توجه به علاقه اي كه در جوانان مي ديد آنها را هر روز با مطالب جديدي از وضعيت سياسي كشور آشنا مي ساخت . به طور مثال به جوانان كه ابوالفضل در رأس آنها قرار داشت ، توصيه مي كرد كه به مطالب پخش شده از راديوهاي خارج از ايران گوش كنند تا از آنچه در كشور مي گذرد با خبر شوند .

در آن روزگار دو موج راديو از كشور عراق پخش مي شد كه در دست مخالفين رژيم پهلوي قرار داشت : يكي راديوي صداي روحانيت بود كه مجري و همه كاره آن آقاي سيد محمود دعايي بودند .

آقاي دعايي از همان آغاز جريانات انقلاب و از سال 1342 از كساني بود كه ارتباط نزديكي با حضرت امام خميني داشت . ايشان هم صداي دلنشيني داشت و هم به خوبي صحبت مي كرد و به خوبي راديو صداي روحانيت را اداره مي كرد . جوانان و كسانی كه در آن روزگار شنونده اين راديو بوده اند به اتفاق، همگي از نقش روشنگرانه اين راديو به خصوص نقش بارز آقاي دعايي در آن به نيكي ياد مي كنند . (2)

راديو ديگر هم متعلق به سازمان به اصطلاح مجاهدين خلق (منافقين) و چريك هاي فداييان خلق بود كه اين دو گروه يكي در ميان در آن برنامه پخش مي كردند ، يك روز سازمان مجاهدين خلق (منافقين) و يك روز هم چريك هاي فداييان خلق .

در آن روزگار با توجه به اين كه هنوز ماهيت ماركسيستي سازمان مجاهدين خلق به خوبي رو نشده بود و اكثراً حتي بزرگان روحاني مخالف شاه هم اين گروه را بچه هاي مذهبي و مسلمان مي دانستند ، برنامه هاي راديويي اين گروه هم شنونده داشت .

بعد از سال هاي تقريباً 1354 به بعد بود كه ديگر ماهيت ماركسيستي و بعد از جريان كشتن شهيد مجيد شريف واقفي و اعتراف عاملين آن مثل محسن خاموشي از تلويزيون ايران در سال 56 ، ديگر اكثر انقلابيون اصيل به خصوص بزرگان روحانيت از آنها روي برگرداندند .

در اينجا لازم مي دانم خاطره اي از آقاي محمود دعايي نقل كنم ، ايشان مي گويند كه :

" در سال هاي شروع دهه 50 كه گروه سازمان مجاهدين خلق در بين مردم و نيروهاي مذهبي محبوبيت داشت و حتي خيلي از بزرگان روحاني مخالف شاه ، دادن سهم امام را به آنها جايز مي دانستند ، امام خميني يك بار هم اين گروه را تأييد نكردند و اين از روشن نگري و تيز بيني حضرت امام خميني بود كه هر چه تاريخ انقلاب را زير و رو كني نمي تواني در تأييد عملكرد اين گروه از تأسيس اين گروه تا زماني كه ماهيت اصلي شان بر ملا شد ، مطلبي پيدا كني ."

درباره چريك هاي فداييان خلق هم كه نياز به توضيح بيشتري نيست ، چون اين گروه از شروع حركت و مبارزات خود از قالب اسلام بيرون بودند و اين چيزي نبود كه مثل سازمان مجاهدين خلق پنهان كنند ، بلكه خيلي آشكار بيان مي كردند .

اين راديوها بعد از قرارداد الجزاير در سال 1975 ميلادي كه بين ايران و عراق بسته شد ، با فشار رژيم پهلوي و به وسيله صدام حسين كه در آن زمان معاون حسن البكر بود براي هميشه خاموش گرديد و در مقابل هم رژيم محمد رضا شاه حمايت از اكراد ، به خصوص رهبران آن را مثل ملا بارزاني را كه در ايران ساكن بود رها كرد .

رژيم محمد رضا شاه آنچنان تاب تحمل مخالف را نداشت كه حتي مي گويند ساواك وقتي به خانه انقلابيون به خصوص جوانان و دانشجويان وارد مي شد ، اولين چيزي را كه بررسي می كرد موج راديو بود . تا اگر موج آن بر روي راديو روحانيت و يا مجاهدين و چريك هاي فداييان باشد به عنوان جرم محسوب كند .

هادي غفاري كه با جريانات انقلاب و وضعيت سياسي آن روزگار آگاهي داشت به خوبي جواناني مثل ابوالفضل را آگاه مي ساخت . ابوالفضل با توجه به اين كه صداي بسيار خوبي براي خواندن قرآن داشت و هادي غفاري (3) هم كه قاري قرآن بود ، ارتباط نزديك و بسيار صميمانه اي با هم برقرار كردند و هادي غفاري او را آموزش داد .

آقاي جواد صبور (4) كه از دوستان نزديك و صميمي ابوالفضل و در اين دوران همراه هميشگي او بود مي گويد :

" بنده با ايشان در مسجد اعظم در كانون قرآن آشنا شدم و بعدها هم كه به محله نواب صفوي و مسجد نواب صفوي راه پيدا كردم در كتابخانه اين مسجد كه با كمك مرحوم آيت الله مروج و به همت جوانان تشكيل شده بود عضو شدم و با ابوالفضل شروع به مطالعات مسائل و احكام ديني كردم و هر روز با همديگر ملاقات داشتيم و در جلسات تفسير و احكام آيت الله مروج و حجت الاسلام جعفري و آقاي محقق شركت داشتيم و درس عربي را هم در خدمت مرحم شيخ سعيد اصغري نياري مي رفتيم .

برخي از دوستان آن زمان سيد علي اكبر اجاق نژاد (5) ، ميكائيل عصايي ، شهيد داور يسري و نادر سليمان زاده و ديگران نيز با ما بودند . "

" آمدن هادي غفاري فرصتي بود كه باعث شد ما هر چه بيشتر با انقلاب و حضرت امام خميني و حركت هاي انقلابي در دوران رژيم پهلوي آشنا شويم . بيشتر شب ها را در خانه مستأجري ايشان جمع مي شديم و در كنار آموزش قرآن ، احكام ، نهج البلاغه از مسائل سياسي و وضع كشور آگاهي مي يافتيم .

حتي يك بار به همين خاطر ساواك اردبيل كه از فعاليت هاي ما آگاه شده بود براي دستگيري ما اقدام كرد و توانست يكي از دوستان مان به نام نادر سليمان زاده را دستگير كند . من و ابوالفضل وقتي احساس كرديم هر لحظه ممكن است ما هم دستگير شويم ، خود را تا مدت ها مخفي كرديم .

علاوه بر ما ، ساواك به دنبال آقاي عرفاني هم بود و هر كسي را كه مي توانستند دستگير مي كردند و وقتي دستگير مي كردند تا مي توانستند كتك مي زدند . "

آقاي نادر سليمان زاده درباره نحوه آشنايي اش با هادي غفاري چنين مي گويد :

" محرم بود ، عصر روز اول يا دوم آن ، از دبيرستان جهان علوم راهي خانه بودم ، بازار مسگران مسير هميشگي بود و حياط دل انگيز مسجد اعظم اردبيل كه به لطف سليقه و ذوق مرحوم شيخ احمد محسني هميشه گلزار و با صفا بود .

بر در ورودي سمت بازار مسگران مسجد اطلاعيه اي با اين مضمون نصب شده بود كه سروان هادي غفاري به مناسبت ايام محرم و پس از اقامه نماز مغرب و عشاء سخنراني مي كند . مضمون اطلاعيه براي من جالب توجه بود ، از اين رو كه يك فرد ارتشي سخنران مراسم بود .

پيش داوري هاي متناقص من را بر آن داشت تا همان شب در جلسه سخنراني شركت كنم . سخنران سروان هادي غفاري ، جواني 22 – 23 ساله ، كت و شلوار بر تن و عبايي بر دوش پشت تريبون قرار گرفت و سخنراني را آغاز كرد .

سخنان او بيشتر از كتاب هاي دكتر علي شريعتي كه آن زمان جسته و گريخته از طريق برخي دوستان به دست مي آوردم و مخفيانه مطالعه مي كردم ، اقتباس شده بود . سخنراني تا شب هفتم دوام نياورد و تحت فشار ساواك تعطيل شد . لكن برنامه قرائت و مقابله قرآن كه هر روز عصر پس از نماز ظهر و عصر در مسجد برگزار مي شد و آقاي غفاري به عنوان مربي شيوه قرائت صوت و ترتيل قرآن را تدريس مي كرد ، ادامه يافت .

جمعي نوجوان كه اغلب در سنين 13 – 15 سالگي بودند و عده شان به 15 نفر مي رسيد ، در اين جلسات شركت مي كردند . در جمع قاريان صداي يك نفر ملاحت فوق العاده اي داشت ، او نوجواني بود با حدود 14 سال سن ، چشماني سبز ، قدي بلند و اندامي باريك كه سر و وضع چندان مناسبي نداشت و حاكي از فقدان تمكن مالي خانواده اش بود .

صداي رسا و دلنشين ، شوخ طبعي و از همه مهتر شخصيت جذاب او باعث شده بود كه مورد توجه جمع باشد ، نام او ابوالفضل بود . آشنايي ما با او از همان محافل قرائت قرآن آغاز و در نهايت به دوستي عميق مبدل شد ، دوستي كه اگر روزي به دلايلي امكان ديدار ميسر نمي شد ، دلتنگي غريبي به سراغم مي آمد و همين حس را در سيماي دوست داشتني و صميمي او نيز مي ديدم . "

پی نوشت ها:

1. كلاس تفسير آيت الله مروج الحق يكي از زيباترين جلسات تفسير قرآن بود و با توجه به اين كه نگارنده خود نيز در سال هاي پاياني عمر پر بركت آيت الله مروج (ره) در جلسات تفسير ايشان شركت كرده ، هيچگاه لذت و زيبايي اين جلسات را فراموش نمي كند .

يادم هست در روزها و ماه هاي آخر عمر شريف ، ايشان به خاطر حادثه تصادفي كه برايشان به هنگام مراجعت به خلخال به وجود آمده بود ، دستش شكسته بود و گچ گرفته بودند ، ولي ايشان با همان وضعيت در شب هاي ماه مبارك رمضان بعد از نماز مغرب و عشا آياتي را تفسير مي كردند .

يك شب آيات 136 تا 138 سوره اعراف را كه مربوط به نحوه گذشتن قوم بني اسرائيل از رود نيل است ، تفسير مي كردند ، وقتي كه به آن بخش از داستان قرآن رسيد كه قوم بني اسرائيل توسط حضرت موسي از رود نيل در حال گذشتن بود و فرعون با سپاهيانش در وسط رود نيل ، ناگهان بسته شدن رود نيل را مشاهده كردند ، آيت الله مروج فرمود :

فرعون وقتي كه ديد امواج رود نيل او را به زير آب مي برد ، موسي را صدا زد و به حضرت موسي كه در كنار رود نيل نظاره گر او بود گفت : يا موسي كمك كن . ولي حضرت موسي در جواب فرعون به او كمك نكرد . خداوند بعد از اين جريان به موسي گفت : يا موسي وقتي فرعون از تو كمك خواست آن قدر دلم برايش سوخت كه اگر اين كمك را از من مي خواست حتماً به او كمك مي كردم ، ولي حيف كه او در آخرين لحظات عمرش هم مرا نشناخت و تو را صدا زد .

حضرت آيت الله مروج وقتي اين مطلب را كه سرشار از محبت و مهرباني خداند به بندگانش حتي به فرعون كه خود را خدا مي دانست بود ، گفت ، صدايش به لرزه افتاد و بي اختيار به گريه افتاد و اين جزو آخرين جلسات تفسير آن مرحوم بود .

2. آقاي محمود دعايي از كساني است كه از شروع انقلاب يار هميشگي امام بوده است و تا امروز كه نماينده ولي فقيه و مدير مسئول روزنامه اطلاعات است ، همانگونه مي باشد .

3. هادي غفاري متولد سال 1327 در آذرشهر آذربايجان شرقي است . ايشان در مهر ماه سال 1350 براي گذراندن دوره سربازي به اردبيل اعزام شد و در پادگان اردبيل شروع به خدمت كرد . وي كه به عنوان افسر سپاه دانش آمده بود ، نصف روز را در پادگان و نصف ديگر را در آموزش و پرورش اردبيل خدمت مي كرد . حجت الاسلام هادي غفاري در حال حاضر در تهران سكونت دارد و از كساني است كه در انقلاب نقش بارزي را ايفا كرده و پدر بزرگوارشان آيت الله شيخ حسين غفاري نيز در همين راه و به دست نيروهاي سفاك ساواك به شهادت رسيده است .

4.شهيد آيت الله حاج شيخ حسين غفاري به سال 1293 ش در يكي از روستاهاي آذرشهر تبريز چشم به جهان گشود . از همان كودكي به علت از دست دادن پدر براي امرار معاش خانواده كار مي كرد ، او كه علاقه زيادي به فراگيري دانش داشت در روستاي خود مقدمات را فرا گرفت و براي ادامه تحصيل نزد علماي بزرگ تبريز مشغول به تحصيل شد و پس از چندي به قم رفت . ايشان با شور و حال مشغول كسب دانش ديني شد و با درايت و جديت كفايه و خارج مكاسب را آموخت . در همين دوران در حالي كه همچنان تنگدست بود با دختر حاج ميرزا مقدسي تبريزي ازدواج كرد .

آيت الله شيخ حسين غفاري پس از يازده سال راهي تهران شد و از سال 1340 فعالانه به افشاگري مظالم رژيم شاه پرداخته و در افشاي نيرنگ خائنانه انجمن هاي ايالتي و ولايتي گامي مؤثر برداشت ، به خاطر جديت در مبارزه بارها از سوي رژيم شاه دستگير شد . ايشان در زندان هم آرام ننشست و با روحيه اي بالا به فعاليت هاي خود ادامه داد .

در زندان كلاسي جهت كسب معارف الهيه ايجاد نمود و عاشقانه به ائمه اطهار متوسل شد . رفتار او در زندان چنان تأثيري داشت كه تعدادي از اعضاي سازمان مجاهدين خلق و حتي سران ماركسيست هم از عقايدشان دست برداشتند . آيت الله شيخ حسين غفاري كه حتي در بدترين شرايط نيز دست از مبارزه بر نمي داشت ، سرانجام در زير شكنجه هاي سفاكان در تاريخ 6/10/1353 به شهادت رسيد . پيكرش پس از تشييع در حرم حضرت معصومه (س) و اقامه نماز در قبرستان دارالسلام به خاك سپرده شد .

برخي از فعاليت هاي شاخص ايشان عبارتند از : امامت جماعت مسجد الهادي تهران در سال 1334 و تبديل آن به يكي از كانون هاي حساس مبارزه با رژيم شاه ، مخالفت در سال هاي 1345 و 1353 ، تحمل شكنجه هاي وحشتناك مأموران ساواك ، و كلام معروف اين شهيد بزرگوار كه تا زمان شهادت بر زبانش جاري بود اين بود : " دشمن خميني كافر است ."

4. جواد صبور متولد 1334 دوست و شوهر خواهر شهيد ابوالفضل پيرزاده مي باشد . آقاي صبور در حال حاضر فرماندار شهرستان اردبيل هستند . ايشان تمام دوران جنگ تحميلي را در لشكر عاشورا و در كنار سرداران شهيدي چون مهدي باكري ، شاپور برزگر و ساير بزرگواران بوده و در اردبيل به نام پدر معنوي بسيجيان شهرت دارند .

5. حجت الاسلام سيد علي اكبر اجاقي نژاد متولد 1335 در حال حاضر نماينده ولي فقيه در جمهوري آذربايجان و منطقه قفقاز مي باشند . آقاي اجاق نژاد داماد آيت الله ميرزا علي مشكيني هستند .

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31