زندگي و مبارزات شهيد ابوالفضل پيرزاده (14)

Zendegimobarezate Pirzade Molabas

در اردبيل با توجه به اين كه نيروهاي اصيل انقلاب متوجه آتش افروزي گروه هايي مثل سازمان به اصطلاح مجاهدين خلق بودند ، از رهبران انقلاب شهر خود خواستند تا فعاليت اين گروه ها ساماندهي و يكپارچه سازي شوند و همين طور هم شد و به پيشنهاد شهيد داور يسري و ابوالفضل پيرزاده اين گروه ها منحل شدند و قرار بر تشكيل سپاه در اردبيل شد .

آقاي جواد صبور كه خود در درون اين جريانات و از نيروهاي اصيل انقلاب بوده در اين باره مي گويد :

" زماني آيت الله موسوي اردبيلي و آيت الله مشكيني از ابوالفضل خواستند تا مسئوليت سپاه اردبيل را به عهده بگيرد ، چون در آن مقطع زماني امكان استفاده از نيروهاي تهران در سپاه اردبيل نبود ، ولي ايشان قبول نكردند و چون روحاني بودند عقيده داشتند كه بايد به جاي مديريت ، نيروي فكري تربيت كنند .

خود ابوالفضل شخص ديگري را براي اين مسئوليت پيشنهاد كردند و خود مسئوليت روابط عمومي و تبليغات سپاه اردبيل را بر عهده گرفتند تا با توجه به اين كه جنگ هم شروع شده بود ، به جواناني كه وارد سپاه مي شدند آموزش هاي خاص مي دادند تا اين جوانان در مسير درست خدمت كنند .

اين آموزش ها به صورت دوره هاي 6 ماهه و شبانه روزي بود كه يكي از ماندگارترين و اساسي ترين فعاليت هاي ايشان در سپاه به شمار مي رود و بعدها همين جواناني كه در اين دوره ها تحت آموزش فكري و عقيدتي قرار گرفتند ، مسئوليت هاي مهمي را در سپاه بر عهده گرفتند و به بهترين صورت عمل كردند و برخي از اين جوانان در حال حاضر هم خارج از سپاه و در مسئوليت هاي مختلف در استان اردبيل و ساير شهرها حضور دارند . "

آقاي سيد علي اكبر اجاق نژاد هم درباره ي اين مقطع زماني زندگي ابوالفضل گفته است :

" زماني كه سپاه در اردبيل تشكيل شد ، ابوالفضل عقيده داشت اگر مسئوليت هاي سپاه در دست افراد خارج از اردبيل باشد ، آنها با توجه به اين كه غريبه هستند ، نمي توانند افراد را تشخيص دهند كه آيا اين فرد خوب هست يا بد .

به همين علت روزي ايشان به من گفت : سيد علي اكبر ، مي خواهم در سپاه يك بخش روابط عموي تأسيس كنم ، تو هم بيا با هم اين بخش را اداره كنيم . من گفتم : من كه آدم نظامي نيستم ، روحيه ي نظامي هم ندارم !

ابوالفضل گفت : شما را كه براي نظامي گري نمي خواهيم ، شما با همان روحيه اي كه داريد بياييد . شما مي تواني رفقا را جمع كني تا بين آنها تقسيم كار كنيم (چند تن از دوستان را هم نام برد) فلاني را مي دهيم فلان جا ، شما هم در واحد فرهنگي ، من خودم هم با فلاني كار مي كنم . "

آقاي اجاق نژاد در ادامه مي گويد :

" من نرفتم ، ولي ابوالفضل احساس وظيفه كرده بود و به همين علت در سپاه مشغول شد و به اهدافي هم كه دنبال مي كرد ، رسيد ، حتي از دوستان مان نيز جمع كرد و آنهايي را كه صلاحيت داشتند به سپاه آورد ."

در آن مقطع زماني اصولاً همه ي نيروهايي كه در سپاه بودند ، ساده زيست بودند ، ولي ساده زيستي ابوالفضل در بين همه ي آنها بارز و مشخص بود و يك حالت ويژه داشت . در آن موقع حداقل يك پيكان قراضه وجود داشت كه در اختيار مسئولان سپاه قرار مي گرفت ، ولي ايشان يك موتورسيكلتي داشت كه با همان موتور هم به كلاس درس و هم به سپاه رفت و آمد مي كرد .

آقاي صادق سروري با توجه به اين كه هم در سپاه و هم در دبيرستان ، شاگرد او بود ، درباره ابوالفضل چنين مي گويد :

" زماني كه در دبيرستان طالقاني تحصيل مي كردم آقاي پيرزاده در كلاس چهارم دبيرستان ، دبير درس بينش من بود ، خيلي دقيق و باسواد بودند و من به خاطر اين كه ايشان را خيلي دوست داشتم هميشه آرزو مي كردم كه اي كاش مثل او بودم . از آنجايي كه من در سپاه هم در كلاس شان شركت مي كردم ، وقتي در مدرسه وارد كلاس مي شد ، بعد از سلام و احوال پرسي با بچه ها با بنده يك سلام و احوال پرسي خصوصي هم مي كرد .

من آقاي پيرزاده را بعد از انقلاب شناختم ، شخصيت دوست داشتني داشت . از هر چيزي سر در مي آورد . هر جا كه عوامل و طرفداران گروهك ها را مي ديد با آنها به بحث مي نشست و با آنها مباحثه مي كرد ؛ خيلي دوست داشت اعضاي اين گروهك ها مثل پيكاري ها ، منافقين و فرقان هدايت شوند . به خاطر همين هم خيلي در اين باره سعي و تلاش مي كرد .

ايشان از دو جهت تحت فشار بود ، از يك سو از طرف سپاه كه وي را متهم به مسامحه و تساهل با گروهك ها مي كردند و از طرف ديگر هم گروهك ها كه معتقد بودند پيرزاده مي خواهد نيروهاي آنها را شستشوي مغزي بدهد . هميشه به ما توصيه مي كرد كه هيچگاه با خشونت رفتار نكنيم (منظور در برخورد با گروهك ها) و توصيه مي كرد تا به جاي خشونت ، مباحثه ي مسالمت آميز كنيم .

 

Zendegimobarezate Pirzade Madrese

وقتي سپاه در اردبيل تشكيل شد ، آقايان شمس ، مقدم ، سزاوار و فلاح از تهران آمدند . شهيد يسري و پيرزاده در شكل گيري فكري سپاه خيلي مؤثر بودند ، در سپاه كلاس هاي متعددي را برگزار و به عنوان ايدئولوژيست در سپاه ارديبل عمل مي كردند ."

راه اندازي دفتر مطالعات سپاه :

آقاي عادل قديمي با توجه به اين كه در سپاه ، معاون ابوالفضل بود ، درباره كارهاي انجام شده به خصوص خدمات ايشان در آن مقطع زماني مي گويد :

" از جمله كارهاي شاخص ابوالفضل پيرزاده در سپاه تشكيل دفتر مطالعات بود . هدف از تشكيل اين دفتر اين بود كه پاسداراني كه شايستگي و لياقت بالايي داشتند در اين دفتر تحت آموزش خاصي قرار بگيرند . در آن زمان سپاه اردبيل وابسته به سپاه منطقه ي 5 بود كه اين منطقه عبارت مي شد از سپاه استان هاي آذربايجان شرقي ، غربي و زنجان و آقاي صادق محصولي هم فرمانده منطقه ي 5 سپاه بود .

بعد از اين كه من و ابوالفضل پيرزاده طرح تشكيل دفتر مطالعاتي را نوشتيم ، من از طرف آقاي پيرزاده مأموريت يافتم تا اين طرح را به نزد آقاي محصولي ببرم . آقاي محصولي بعد از اين كه من طرح را به او نشان دادم و توضيحات لازم را به او دادم با اجراي آن موافقت كرد و علاوه بر اردبيل در شهرهاي مختلف از آستارا گرفته تا سراب، خوي و ميانه اجرا شد .

براي اجراي دفتر مطالعات در سپاه اردبيل كلاس هاي متعددي تعريف شد ، كلاس هاي تفسير قرآن توسط مرحوم آيت الله مروج بيان مي شد ، مرحوم استاد جعفري درس تاريخ مي داد ، مرحوم شيخ سعيد اصغري نياري ادبيات عربي مي گفتند و آقاي قاضي (رئيس دادگاه انقلاب وقت اردبيل) هم درباره ي قضا و قضاوت درس مي دادند . درباره ي تحليل سياسي هم بنده به همراه آقاي پيرزاده بر اساس استنباط از جزواتي كه با عنوان پيام انقلاب از تهران مي آمد ، تدريس مي كرديم . از شاگردان آن دوران مي توان از آقايان مصطفي افضلي فرد ، صمد رجب نژاد ، آقاي طيار از خلخال را نام برد . "

آقاي قديمي ادامه مي دهد و مي گويد :

" ابوالفضل انسان بسيار فعال و پركاري بود و هميشه هم به ما توصيه مي كرد تا از فرصت ها بهتر استفاده كنيم . دو آيه از قرآن هميشه ورد زبان او بود و اكثر وقت ها كه با او سوار موتور مي شدم اين دو آيه را از او مي شنيدم كه با لحن موزون هم مي خواند :

« يا ايها النبي جاهد الكفار و المنافقين واغلظ عليهم و ماوئهم جهنم و بئس المصير ، اي پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنها سخت بگير ، جايگاهشان جهنم است و چه بد سرنوشتي است » (توبه/73)

« يا ايها الذين آمنوا لم تقولون مالا تفعلون ، كبر مقتاً عندالله ان تقولوا مالا تفعلون ، اي كساني كه ايمان آورده ايد ، چرا سخني مي گوييد كه عمل نمي كنيد ، نزد خدا بسيار خشم است كه سخني بگوييد كه عمل نمي كنيد » . (صف / 2و 3) "

بحث با اعضاي فريب خورده ي منافقين :

درباره ي برخي از اعضاي سازمان مجاهدين خلق (منافقين) مي گفت : با خيلي از آنها هم كلاس بوده ام و يا حتي در مسجد با هم بوده ايم . يادم هست روزي با اكثر بچه هاي سپاه در طبقه ي بالا نشسته بوديم ، ابوالفضل پايين رفت و يكي از اعضاي گروهك منافقين را كه نباتي نام داشت و با ايشان هم سال ها دوست بود از بازداشتگاه سپاه بيرون آورد و به كتابخانه آورد .

در حالي كه همه ما در كتابخانه نشسته بوديم ، ابوالفضل تفنگ خود را به دست نباتي داد و به او گفت : مگر تو و گروهكت نمي خواهيد ما را بكشيد ، پس اين تفنگ و اين هم ما ، بگير و همه ي ما را بكش . آقاي قديمي مي گويد :

" ما وقتي كه آقاي پيرزاده تفنگ خود را به دست نباتي داد ، خيلي ترسيديم ؛ اين كار ابوالفضل به خاطر اين بود كه او از ديدن دوستان هم كلاس و هم محل هايش كه به عضويت اين گروه درآمده بودند ، خيلي ناراحت بود .

در حالي كه همه ي ما با اضطراب و نگراني به دستان نباتي نگاه مي كرديم و هر لحظه احتمال مي داديم كه او به طرف ما شليك كند ، نباتي تفنگ را به زمين انداخت و گفت : من با شما چكار دارم ، من مي خواهم بهشتي را بكشم . "

و چنين بود طرز تفكر اغفال شدگان به دست گروهك منافقين كه جواني كه حتي يك بار هم دكتر مظلوم بهشتي را نديده بود ، ولي با شستشوي مغزي كه به او داده بودند ، آرزوي كشتن دكتر بهشتي را داشت و ابوالفضل هم از ديدن جوانان و كساني كه سال ها با آنها در يك محل و مسجد زندگي كرده بود و اينك اينگونه به انحراف فكري كشيده شده بودند ، سخت ناراحت مي شد ، آنچنان كه از ناراحتي آن روز تفنگش را به دست نباتي منافق داد .

آقاي عادل قديمي از اخلاق شوخ طبعي و جالب ابوالفضل خاطره اي تعريف مي كند و مي گويد :

" من از همان اوايل سال 1360 كه وارد سپاه اردبيل شدم به عنوان معاون ايشان بودم ، ولي روزي آقاي پيرزاده به من گفت براي اين كه سمت رئيس و معاون را انتخاب كنيم بهتر است با هم كشتي بگيريم .

من با توجه به اين كه ايشان بدن خيلي قوي و چالاكي داشتند قبول نكردم ؛ ولي ايشان به زور مرا به كتابخانه ي سپاه برد و با هم كشتي گرفتيم و ايشان مرا ضربه فني كرد ، بعد از اين كه من ضربه فني شدم ، ايشان به من گفت : قديمي معاوني كه معاون .

جالب اينجاست كه از آن روز به بعد من در هر جا خدمت كرده ام معاون شده ام و هيچگاه رئيس نبوده ام تا جايي كه در حالي كه چند ماه ديگر بازنشسته مي شوم هنوز هم معاون هستم ."

آقاي جواد صبور مي گويد :

" آنقدر پر جنب و جوش بود كه مرحوم آيت الله مروج به ايشان لقب صاحب جيوه داده بودند . مرحوم آيت الله مروج مي گفتند : صبح اگر با ابوالفضل تماس بگيري در اردبيل است ، بعد از ظهر صدايش از قم مي آيد و فردا دوباره در اردبيل ديده مي شود ."

 

مبارزات شهيد ابوالفضل پيرزاده (13)

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31