در انتظار رؤيت خورشيد(1)

Shahid Gelyan

•پيام امام در مورد شهداء و خانواده آنان

بسم الله الرحمن الرحيم

"‌ از شهيدان ارجمندي كه خداوند تعالي در شأن آنان كلمه بزرگ « احياء عند ربهم يرزقون » را فرموده است ، بشري قاصر چون من چه تواند گفت . آيا با رفتن نزد خداوند و ضيافت مقام ربوبي از آنان را مي توان با قلم و بيان و گفت و شنود توضيح داد ؟ آيا اين همان مقام « فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي » نيست ، كه حديث شريف بر سيد شهيدان و سرور مظلومان منطبق نموده است ؟

آيا اين جنت همان است كه مؤمنان در آن راه دارند يا لطيفه الهي اين است ؟ آيا اين باز يافتن و ارتزاق نزد رب الارباب همان معني بشري آن است يا رمزي الهي والاتر و فوق برداشت خاكي ؟

بار الها اين چه سعادت عظيمي است كه نصيب بندگان خاص خود فرمودي كه ما از آن محروميم ، اكنون من به مادران و پدران مربي اين بندگان خاص خدا و همسران و بازماندگان اين عزيزان به جاي تسليت تبريك عرض مي كنم . « يا ليتني كنت معهم فافوز فوزاً عظيما » ‌"

والسلام علي عبادالله الصالحين

روح الله الموسوي الخميني

•مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

«‌ يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سوره تنبهم بما في قلوبهم قل استهزوا ان الله مخرج ما تحذرون » ، "‌ منافقين بيمناك و در هراسند از اين كه سوره اي نازل گردد و آنان را به آنچه در قلب هايشان مي باشد آگاه سازد ، به آنان بگو (هر چه مي خواهيد) استهزاء كنيد ، خداوند آنچه را كه از آن مي ترسيد ، بر ملا خواهد ساخت ." (برائت / 64)

بار ديگر سخن از شهادت است و شهيد ، بار ديگر سخن از معراج خونين عارفي است پاكباز ، و حسين از تباري است كه بايد از راه برسد و با نثار خون پاكش رسواگر منافقين تيره بختي باشد كه در سوراخ هاي خود خزيده و مزبوحانه سعي در گريز از سرنوشت مقدر و محتوم خويش را دارند .

و به راستي داستان مظلوميت انقلاب اسلامي مان چه داستان غريبي است ، چه زخم ها كه بر پيكرمان نشانده اند ، چه حسين ها را كه در خون پاكشان غوطه ور ساخته اند ، چه تهمت ها كه نثارمان كرده اند و چه رذالت ها و پستي ها كه در حق مان روا داشته اند ؛ ولي ما را از اين همه چه باك . كه از روزي كه به نداي حق طلبانه پيامبرمان پاسخ گفتيم ، تا روزي كه همراه با مظلوميت علي (ع) در خانه نشستيم و خون دل خورديم ، از روزي كه در صحراي خونين كربلا بر پيكر قطعه قطعه ياران حسين (ع) در خون نشستيم تا روزي كه مظلومانه ولي اميدوار چشم به مهدي موعودمان دوختيم ؛

از هنگامي كه در پرتو خروش رهبر بيدارمان قيام 15 خرداد را شكل داديم ، تا روزي كه ميدان شهداي تهران از كشته هايمان پشته ساختيم و سرانجام از وقتي كه يكه و تنها و بدون هيچ چشم داشتي از صاحبان دنياي زر و زور در مقابل هجوم سيل آساي دشمن ، سراسيمه جبهه هاي غرب و جنوب ميهن اسلامي مان را از خون سرخ خود رنگين كرديم ، تا زماني كه هدف گلوله هاي كوردلان منافقين قرار گرفتيم ؛ همه جا و همه وقت خود را پذيراي اين مصائب و مشكلات ديده ايم و با آغوش باز به مصاف آنها شتافته ايم ، چرا كه معتقديم اين شجره طيبه تنها در سايه ايثار و استقامت ، مقاومت و شهادت است كه استوار مي ماند و اين درسي است كه از معلم و مقتداي خونين پيكر كربلا ، حسين (ع) آموخته ايم و صحت و درستي آن را بارها و بارها به نظاره نشسته ايم .

و اگر امروز در تاريخ جز داغ نفرت و نفرين بر چهره ابوجهل ها ، ابوسفيان ها ، يزيديان و عاملان كشتار 15 خرداد و 17 شهريور نمانده است ، يقيناً سرنوشت صداميان و منافقين نيز به غير از اين نخواهد بود . رو سياهي و رسوايي كه از هم اكنون سايه سنگين خويش را بر سر اين شقاوت پيشگان افكنده است و در اين ميان سرنوشت منافقين سرنوشت اسف بار و عبرت انگيزي است .

گروهي به اصطلاح روشنفكر كه از همان ابتداي پيروزي انقلاب چشمان خويش را بر واقعيات عريان فضاي جامعه شان بسته و محصور در مطلق نگري هاي ذهني و تحليل هاي بي پايه و اساس و سرمست از باده غرور و تكبر ، در حالي كه از درك بديهي ترين ويژگي هاي فرهنگي و اجتماعي جامعه خود عاجز بودند ، به طمع دستيابي به قدرت و حاكميت سياسي دست به فعاليت زدند و در اين راه نيز از هيچ دنائتي فرو گذار نكردند .

در آغاز راه ، خود را فرزندان انقلاب خواندند و مدعيان منحصر به فرد مبارزات ضد امپرياليستي ، خود را مسلمان جا زدند و طرفدار محرومين و مستضعفين ، در ابتداي كار بر حسب جمع محدودشان و به قصد گردآوري هر چه بيشتر نيرو و در ظاهر ، رهبري امام را پذيرا شدند ، در روزهاي اول جنگ به خاطر عقب نماندن از مردمي كه تصميم خود را در نبرد شجاعانه با نوكر امپرياليسم جهاني گرفته بودند ، به دروغ ادعاي حضور در جبهه ها و مقاومت در برابر تجاوز صداميان كردند و .... ولي به تصور رسيدن به موفقيت مطلوب ، چهره واقعي خويش را كم كم به نمايش گذاشتند و پرده ها يكي پس از ديگري بالا رفت .

فرزندان دروغين انقلاب ، ناجوانمردانه در برابر انقلاب تيغ كشيدند ، آن هم در حالي كه انقلاب در جبهه اي گسترده مشغول نبرد با متجاوزان عراقي بود . مدعيان كاذب طرفداري از محرومين و مستضعفين ، سينه محروم ترين فرزندان ميهن اسلامي مان را آماج گلوله هاي خود قرار داده و از هم دريدند و با بدنام ترين و كثيف ترين باندها و رجاله هاي سياسي آن دوران متحد گشته و صد البته از نظر مادي نيز توسط مفت خوراني كه سرو بلند انقلاب سايه مرگ بر دوران طلائي شان انداخته بود ، شديداً حمايت و پشتيباني شدند .

اما هيچ يك از اين تلاش ها و ترفندها به نتيجه نرسيد و عاملان و آمران جريان نفاق مجبور به فرار از كشور و پناه بردن به دامان اربابان خود شدند و از اين مقطع به بعد روند انحطاط و فرو پاشي آنان سرعت بيشتري به خود گرفت ، به طوري كه مدعیان طراز نوين مكتب و به اصطلاح مبارزان صف مقدم نبرد ضد امپرياليستي ، براي جلب حمايت هاي سياسي شيطان بزرگ ، حقيرانه تن به سخيف ترين و ننگين ترين حركات دادند .

روزگاري از سناتورهاي آمريكايي و نيز نمايندگان كنگره آمريكا طلب ياري نمودند . در يك روز با هزار و يك دليل براي وزارت خانه آمريكا توضيح دادند كه آنهايي كه مستشاران آمريكايي را در زمان شاه به هلاكت رسانده اند ، ديگران بوده اند و قضيه ربطي به ما ندارد و به قول معروف خلاف به عرضشان رسانده اند .

در زماني ديگر جهت اثبات دريوزگي خود اقدام به خبر چيني و جاسوسي آن هم به طور مشخص براي آمريكائيان مي كنند . به طور خاص گزارش اخبار و اطلاعات محرمانه مربوط به فعاليت هيا گروه حزب الله در لبنان به سازمان سيا و نيز اقدامات به اصطلاح افشاگرانه آن هم در جهت منافع سياسي آمريكائيان به منظور اثبات مثلاً مين گذاري ايران در خليج فارس و ....

تازه تمام اين اقدامات توسط كساني انجام شده است كه زماني شعار مي دادند هيچ رابطه اي بين خلق ها و امپرياليست وجود ندارد ، هر چه هست يا اسارت است يا نبرد .

و به راستي گذشت زمان چه زيبا از پرده از چهره ها بركشيده و ماهيت واقعي جريانات را روشن ساخته است . كساني كه تا ديروز ملك حسين ها را عروسكان خيمه شب بازي و آلت دست سرمايه داري غرب مي دانستند چگونه است كه امروز در كنار اعليحضرت به اتفاق عكس يادگاري مي گيرند و به آن مفتخرند . و واقعاً در اين ميانه چه چيزي تغيير يافته است ، ملك حسين يا منافقين ؟!! منافقين يا رژيم آل سعود ؟!!

و به راستي تاريخ چگونه قضاوت خواهد كرد درباره جرياني كه عنوان مجاهد خلق را يدك مي كشد ، اما در ازاي به دست آوردن كمك هاي مالي از حاكمان حجاز حاضر مي شود خون حجاج بي دفاع هموطنش را بر سنگ فرش داغ خيابان هاي مكه بريزد ؟!!

كساني كه روزي حاكمان بعثي رژيم عراق را با عناوين ديكتاتور ، شكنجه گر ، متجاوز ، مستنبد و ... قلمداد كرده و حتي ادعاي مبارزه و شركت در جنگ بر عليه آنها را داشتند ، امروز به راحتي در آغوش آنها غنوده اند و از امكانات مالي و تبليغاتي و نظامي آنان برخوردارند. و حتي اخيراً نيز ننگ همكاري با قواي دشمن در جهت كشتار هم ميهنانشان را پذيرا شده اند و بدين سان به جايگاه و مقام واقعي خويش دست يافته اند و لعن و نفرين ابدي امت مسلمان ايران را براي خود به ارمغان برده اند و چه سرنوشت غم انگيزي . « فاعتبروا يا اولي الابصار » .

ولي چرا منافقين اين بار برادرمان حسين قانع را انتخاب كرده اند ؟

پاسخ به اين سؤال را مي توان با كمي دقت در خصوصيات و عملكرد شهيد در مدت فعاليتش در زندان مشهد به روشني درك كرد . برادرمان قانع كه در بين زندانيان به " برادر حسين " معروف بود به گواهي تمامي زندانيان آزاده شده اي كه به طريقي با او سر و كار داشتند ، وي يكي از عوامل مؤثري بود كه در جهت روشنگري ذهني زندانيان نسبت به ماهيت واقعي منافقين فعاليت داشت و در اين راه در بازسازي فكري و نهايتاً آزادي بسياري از زندانيان نقش ارزنده اي ايفا كرد .

يعني درست چيزي كه منافقين شديداً از آن وحشت داشتند و آن را مخالف منافع نامشروع خود قلمداد مي كردند . جالب توجه اين كه پس از شهادت ايشان منافقين در اطلاعيه اي خاطر نشان ساختند كه گويا شهيد قانع مانعي بر سر راه آزادي زندانيان بوده است ؛ در صورتي كه آزادي نزديك به 800 زنداني در مدت مسئوليت ايشان در زندان مشهد ، خود بهترين دليل بر دروغگويي و رذالت تبليغاتي منافقين مي باشد .

چه بسيار شب ها كه تا ديروقت در محل كار خود براي رسيدگي به مشكلات خانوادگي ، رفاهي و ... زندانيان باقي مي ماند و به قيمت بر هم خوردن آسايش خانواده خودش مخلصانه زحمت مي كشيد و به ويژه با سعه صدر و روح بلندي كه داشت همواره به عنوان سنگ صبوري براي بسياري از زندانيان عمل مي كرد .

 

و در مجموع نقش وي در زندان به گونه اي بود كه خبر شهادتش حتي در جمع زندانيان گروهكي ، بهت و حيرت و حتي بغض و گريه بسياري از زندانيان آزاد شده كه رهايي از چنگال نفاق را مديون زحمات بي دريغ اين معلم پاك باخته خود مي دانستند ، با حضور در اين مراسم ، نسبت به روح پر فتوحش اداي احترام كردند .

و به راستي اگر قرار باشد بر اساس دروغ و نيرنگ و ترفند تبليغاتي بتوان به سر منزل مقصود رسيد و حقيقت را كتمان كرد و باطل را جلوه حق داد ، در اين صورت ديگر جايي براي پايبندي به ارزش هاي اعتقادي و اخلاقي نمي ماند . يعني دقيقاً همان چيزي كه منافقين از آغاز فاقد آن بوده اند و رمز و راز سقوط امروزشان در سراشيب منجلابي كه خودشان براي خود درست كرده اند ، نيز چيزي غير از اين نكته نيست .

 

به هر تقدير ! سرانجام با خواست خداوند و در سايه همت و تلاش بسيجيان جان بر كف ، مجريان اصلي اين جنايت بعضاً معدوم گشته و يا در چنگال عدالت گرفتار آمده اند و بي ترديد به زودي نيز به سزاي اعمال ننگين خود خواهند رسيد . باشد تا همچون گذشته خون حسين و حسينيان و تمامي كساني كه از آغاز تاريخ پر فراز و نشيب انسان تا به امروز مظلومانه به شهادت رسيده اند ،‌ رسواگر شياداني باشد كه تنها در راستاي فريب و نيرنگ و حقه بازي سياسي ممري براي حيات ننگين خود مي يابند .

جامه سرخ فام شهادت بر قامت رسايش مبارك و راه خونينش پر رهرو باد .

و من الله التوفيق و عليه التكلان

آذر ماه 1366

 

•حسين اصغر قانع كيست ؟

 

وقتي كه گلدسته ها و گنبد زرين حرم ثامن الحجج امام رضا (ع) را ترك مي كني و با وداعي از سر صدق روي بر شمال خراسان مي آوري ، پس از قوچان به شهر شيروان مي رسي . در 20 كيلومتري جنوب شرقي شيروان در مسير رود اترك روستاي گليان واقع است و با شهرستان اسفراين 40 كيلومتر فاصله دارد .

آب و هواي سرد تابستاني و نسبتاً گرم زمستاني اش ، آن را در زمره يكي از دلپذيرترين آبادي هاي منطقه شمال خراسان قرار داده است . جمعيت 250 خانواري آن نوعاً به كشاورزي و دامپروري روزگار مي گذرانند . تشيع مردمش سابقه اي ديرينه دارد و در كشمكش روزگاران ارباب و رعيتي ، ندرتاً استيلاي خوانين را پذيرفته است .

 

اكنون مختصري از شرح زندگي اش را نه به شيريني گفتارش براي شما باز مي نويسيم :

در سال 1336 در اين روستا در خانواده اي مذهبي متولد شدم ، پدرم به حاج تقي اشتهار داشت و مدتي موقوفه دار گليان بود و تعزيه گرداني مجالس عزاداري معصومين (ع) را افتخار مي دانست و بنا به عهدي كه در آرامگاه امامزاده حسين اصغر (در شمال شهرستان اسفراين) با خداي خود بسته بود ، نامم را حسين اصغر گذاشت .

مادرم متدينه اي بود با محبت ، چون همه زنان روستايي كار مضاعف خانه و بيرون را همگام با پدرم به دوش مي كشيد و قبل از من چراغ دلشان به تولد يك پسر و سه دختر روشن شده بود . پنج ساله بودم كه شعله فروزان عمر پدرم به خاموشي گرائيد و از وجود يكي از نعمات بزرگ الهي محروم شدم و تحت سرپرستي مادرم قرار گرفتم .

در هفت سالگي به مدرسه راه يافتم و با طعم شيرين دانستن خستگي چراندن گوسفندان و كمك به اعضاي خانواده را به فراموشي مي سپردم . در چراي گوسفندان كوله بارم بسته اي نان خشك و ماست محلي بود كه از تلاش دست هاي پينه بسته مادرم و همت بازوان برادر و عشق و اميد خواهرانم به دست مي آمد كه بر حلال بودنش بر خداي شاكر بوديم .

يار قرينم در بيابان هاي تنهايي كتاب بود و همراه ديگرم آهنگ صداي گوسفندان كه سكوت بيابان را مي شكست و مرا در دريايي از افكار و خيالات به ياد آينده وا مي داشت . تعريف نباشد در طول دبستان جزء بهترين دانش آموزان بودم و سال تحصيلي دوم و سوم را به يكسال گذراندم و بالاخره پس از طي دوران مدرسه براي ادامه تحصيل به شيروان آمدم .

 

اما قلب هاي پاك و با صفاي جوانان روستا و عطش وصف ناپذير آنان را در نيل به عوالم روشنايي از ياد نبردم ، لذا كتابخانه اي در روستا تأسيس نموده و خود كتاب هاي مورد نياز را از شهر به روستا مي آوردم . در پيشروي زمان افق هاي ناشناخته بر من مكشوف گشت و حقيقت بودن را بازيافتم .

در كنار تحصيل روز به روز بر دامنه فعاليت هايم افزوده شد تا اين كه از طرف مسئولين مدرسه مورد توبيخ و ضرب و شتم قرار گرفته و براي ادامه تحصيل راهي مشهد شدم . تشكيل جلسات مخفي ، تشكل نيروها ، انجام مأموريت هاي حساس حاصل اقامت در مشهد بود كه باعث دستگيريم در سال 54 گرديد .

انقلاب كه شد در كميته مشغول شدم و سپس به سپاه پيوستم ، اوايل انقلاب بود كه همراه جمعي از دوستانم راهي كشور ستم ديده افغانستان شدم تا شايد من هم در مبارزات عليه خلق ستيزان حق ناپرست سهمي داشته باشم .

سال 60 ازدواج كردم و دو سال بعد به دانشگاه رفتم ،‌ در اين هنگام در دادسراي انقلاب اسلامي مشهد فعاليت داشتم و هم زمان در سمت دادياري ناظر زندان دادسراي انقلاب اسلامي ارتش نيز انجام وظيفه مي نمودم .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31