«مادر من یک زن خانه دار بود»!

در فاصله ای که فکر می کنم اینها هشت گلوله به مامان زدند، تا لحظه آخری که مامان جان داشت و روی پا ایستاده بود مرگ بر منافق می گفت که بعد روی زمین افتاد. بعد از اینکه مامان افتاد، خواهر کوچک من کنار او آمده بود و سر و صدا میکرد تا یک گلوله هم به او شلیک کردند که آن هم به پهلوی راست او اصابت کرد

Eskandari

به دلیل حمایت گسترده مردم از نظام جمهوری اسلامی و نیز نفرت عمومی از سازمان تروریستی منافقین و رهبری آن، نیروهای امنیتی و انتظامی که از پشتوانه اطلاعاتی مردمی گسترده ای برخوردار بودند به سرعت توانستند بر اوضاع مسلط شوند و خانه های تیمی این سازمان را یک به یک کشف کنند. اعضا و هواداران سازمان در جوی از یأس و نفرتی که به ذهن آنان تزریق شده بود، اقدام به ترور مردم عادی می کردند، در این برهه برای کشتن یک مغازه دار، به دست اعضای سازمان، کافی بود که او عکس امام را در مغازه اش نصب کرده باشد.

نشریه مجاهد، ارگان رسمی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در شماره 133 در صفحه 11 مقاله ای دارد با عنوان «عملیات بزرگ با امکانات محدود». در قسمتی از این مقاله می گوید: «چه بسا فرصتهای حساس و مهمی به دست بیاید و مزدوران رژیم بدون حفاظت در دسترس رزمندگان مجاهد خلق قرار بگیرند. به گونه ای که بتوان با امکانات ساده و کم و منتها با سرعت عمل، عملیات بزرگی انجام داد و به مهره های رژیم ضربات کاری وارد ساخت».

در ادامه همین مطلب، تأکید می کند که به هیچ عنوان نباید فرصت را از دست داد بلکه باید با آمادگی و قاطعیت کامل مزدوران رژیم را به سزای اعمالشان رساند، باید قاطعانه و بدون شک و شبهه وارد عمل شد و از اشتباهات و اشکالات نهراسید!

 

سرکار خانم معصومه اسکندری در سن 6 سالگی شاهد یکی از این عملیات های بزرگ سازمان مجاهدین خلق بودند. از ایشان می خواهیم بپرسیم که این عملیات بزرگی که منافقین به این صورت توضیح دادند و آن چیزی که ایشان شاهد بودند چه بوده است؟

 

بسم الله الرحمن الرحیم. سال 61، چهارم شهریور ماه، روز پنجشنبه ساعت 6:30 صبح، من 6 ساله بودم آن موقع. از خواب بیدار و وارد حیاط شدم که وضو بگیرم برای نماز، مهمان داشتیم از شب قبل، مادرم داخل منزل بود و مهمان های ما که همسر دایی من بود و دو ماه بود که ازدواج کرده بود، هفده سال داشت و پسر عمه من که هجده ساله بود و شب قبل از آن از شهرستان آمده بودند که برای سربازی بروند، مهمان خانه ما بودند. من که وارد حیاط شدم به شدت صدای کوبیدن در آمد. آنقدر ترسیدم که در را سریع باز کردم. در را که باز کردم، دو نفر داخل خانه شدند و من را به گوشه حیاط پرت کردند.

 

قیافه شان را توانستید ببینید؟

 

آن چیزی که در ذهن من مانده است، قیافه خیلی کاملی نیست. یک قیافه مبهم اما یک چهره سوخته و خیلی سیاه بود. وارد حیاط شدند و در این فاصله که اینها در زدند و من در را باز کنم، مامان از داخل منزل روی تراس آمده بودند. وقتی اینها را دیدند، چون آن موقع ترور زیاد انجام می شد، مامان یک زمینه قبلی داشتند و می دانستند این ها منافق هستند، شروع کردند به شعار دادن و «مرگ بر منافق» گفتند و این ها رگبار گلوله را به سمت مامان گرفتند.

 

چند سال داشتند؟

 

مادر من آن موقع 26 ساله بودند.

 

اسم ایشان چه بود؟

 

عشرت اسکندری.

 

و غیر از شما چند بچه دیگر داشتند؟

 

سه تا خواهر و برادر دیگر داشتم. یک خواهر 4 ساله، یک برادر 2 ساله و یک برادر 7 ساله.

 

بعد از اینکه مادر را به رگبار بستند و شما می دیدید، بعد چه کار کردند؟

 

بله، در فاصله ای که فکر می کنم اینها هشت گلوله به مامان زدند، تا لحظه آخری که مامان جان داشت و روی پا ایستاده بود مرگ بر منافق می گفت که بعد روی زمین افتاد. بعد از اینکه مامان افتاد، خواهر کوچک من کنار او آمده بود از سر و صدا که یک گلوله هم به او شلیک کردند که آن هم به پهلوی راست او اصابت کرد.

 

خواهر چند ساله؟

 

4 ساله. بعد وارد منزل شدند. پسر عمه من و همسر دایی در آشپزخانه مشغول خوردن صبحانه بودند. از سر و صدا بلند شده بودند که منافقین وارد شدند و آنها را به گلوله بستند و هر دوی آنها هم شهید شدند.

 

یعنی هم زن دایی شما که یک دختر خانم تازه عروس 17 ساله بود و هم پسر عمه 18 ساله شما که می خواستند به سربازی بروند.

 

بله.

 

شما فکر می کنید این تعابیری که «عملیات بزرگ» و به تعبیری که اینها به کار بردند ، «مزدوران رژیم» را باید با قاطعیت به سزای اعمالشان رساند ، مادر شما یک مادر 26 ساله و جوان؛ به نظر شما چه کرده بود که سزای اعمال او این بود یا آن تازه عروس 17 ساله چه کرده بود که به تعبیر منافقین به سزای اعمالش رسید یا کسانی شبیه اینها؟

 

مادر من یک زن خانه دار بود، یعنی نه شغلی داشت و نه حتی کار سیاسی انجام داده بود. هیچ کاری نکرده بود. 4 تا بچه داشت، در خانه، بچه های خود را بزرگ می کرد و دنبال تربیت بچه هایش بود. همسر دایی من هم اصلاً در شهرستان زندگی می کردند، در یکی از روستاهای فیروزکوه برای پا گشا و مهمانی به تهران آمده بودند فقط. من نمی دانم، مزدور از نظر اینها یعنی چه؟

 

خیلی از جوانان هستند که در این موقعیت اصلاً نشنیده اند این حرف ها را، اگر بخواهید در خصوص احساستان نسبت به این چنین سازمانی که بعضی از جوانان مملکت را جذب خودش کرد و آنها را تا این حد جنایتکار بار آورد، یکی دو جمله بگویید چه می گویید؟

 

واقعیت این است که این چیزی که الان هست، این ظاهری که الان اینها دارند، ظاهری هست که باطنش چیز دیگری است. یعنی آن جنایت هایی که کردند و آن کارهایی که انجام دادند، حالا نه تنها مادر من که یک زن خانه دار بود، خیلی های دیگر، یک آدم عادی که در مغازه اش، یعنی اینها به راحتی آدم می کشند. آدم کشتن برای آنها هیچ سختی ای نداشت و با افتخار از این مسئله حرف می زدند، تازه نه آدمی که دفاع از خودش کند یا حتی کاری انجام داده باشد و جرمی انجام داده باشد . جوانان امروز، من فکر می کنم اگر یک مقدار که البته شاید ما خودمان باید این کار را بکنیم، برگردیم و این اتفاقاتی را که افتاده است این کارهایی که انجام دادند را برای آنها بگوییم و بفهمند و مطمئناً همان احساسی را که ما داریم نسبت به آنها، نسبت به منافقینی که این جنایت ها را کردند، مطمئناً اگر احساساتشان از ما شدیدتر نباشد، از ما کمتر نیست.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31