رساله ی ناتمام (4)

Resale Paknejad01

کاروان حج آماده ی حرکت بود ومردم در حال خداحافظی با آشنایان خود بودند :

ــ «مِگَم بابا ! توی سفر خیلی مواظب خودت ومادرت باشی ! پیوسته یاد خدا باش وبه او توکل کن ؛ برو به سلامت ؛ التماس دعا دارم ! بابا تو مدینه که رفتی و رو به طرف قبر پیامبر کردی سلام بابا ابو القاسم وپدران مرحومش را هم به جدمون برسون . تو خونه ی خدا هنگام طواف هم یاد ما کُن ، برید خدا به همراتون دست علی پشت وپناهتون» وسپس در حالی که چشمان گریان او قطرات اشک را تراوش می کردند ، قرآن را بالای سر پسر وهمسرش نگه داشت .

بر اساس نوشته های خود پاک نژاد ، آنها مدت 22 روز از سفر خود را در کویت معطل ماندند وسپس به مکه اعزام شدند . چند روزی که از رفتن آقا رضا و بی بی زینب به عربستان می گذشت ، رادیو آلمان در گزارشی اعلام کرد :

«دولت عربستان سعودی ، جوان ایرانی یزدی که به همراه مادرش به مکه آمده بود ، را گردن زده است . مقامات عربستان علت این اقدام را اهانت جوان به خانه ی کعبه اعلام کرده اند» .

این خبر کوتاه مانند بمبی در محله ی سید ابو القاسم که می دانستند پسر وهمسرش در سفر هستند صدا کرد . پس از انتشار این خبر دل توی هیچ یک از آشنایان ، بستگان وهم محله های پاک نژاد نبود . این ناراحتی واضطراب زمانی به اوج می رسید که هیچ خبری از آنها نبود وسفر آنها نیز مدت 6 ماه وهفت روز به طول انجامید . آیا به راستی جوان یزدی همان سید رضا پاک نژاد بود ؟

جوان مقتول سید رضا نبود ، بلکه ابو طالب اردکانی بود که دولت سعودی او را به بهانه ی استفراغ کردن در خانه ی کعبه ــ به نا حق ــ به «گردن زدن» محکوم کرده بود . وقتی ابو طالب را در مکه ونزدیک مسجد الحرام گردن زدند ، افرادی از اهالی خودشان (سعودی ها) که ــ العیاذ بالله ــ ابو طالب ــ پدر امیر المؤمنین ــ را زمانی که از دنیا رفت کافر محسوب می داشتند ، می دانستند که جرم بزرگ مقتول این که نامش ابو طالب بوده است .

سید رضا که از همان ابتدای جوانی نمی توانست ، بی عدالتی ونادیده انگاشته شدن حقوق دیگران را تحمل کند ، نسبت به حکم آنها در حق ابو طالب اردکانی اعتراض کرد . همین اعتراض او باعث شد که وی وهمسفرانش برای مدت یک تا سه ماه ، از طرف مقامات سعودی بازداشت شوند و بدین ترتیب سفر آنها به حجی طولانی تبدیل شد و همین امر تشویش خاطره ی برای سید ابو القاسم ودوستان و آشنایان سید رضا فراهم کرد .

سید رضا در دوران دبیرستان ، فقط به یاد گرفتن علوم جدید قناعت نکرد ، بلکه وی به علت علاقه ی فراوانی که به علوم دینیه وحوزه ی علمیه داشت ، همزمان با تحصیل در دبیرستان ، به فراگیری علوم حوزوی وبه خصوص ، آموزش زبان عربی نزد حجت الاسلام «عرب عجم» نیز همت گماشت ومراحلی از درس های حوزوی خود را طی کرد.

سید رضا به سال 1322 شمسی ودر 19 سالگی ، مدرک دیپلم خود را در علوم طبیعی دریافت کرد و به لحاظ برخی شرایط ، برای مدتی جذب بازار کار و تجارت شد .

وی در این زمان با حضور مستمر در میان عامه ی مردم و جوشیدن با قشرهای مختلف اجتماع ، بیش از پیش زمینه ی آشنایی با مردمان دیار خود وشناخت مشکلات آنها را فراهم آورد و بر تجربیات خویش در ابتدای دوران جوانی افزود ؛ اما پس از چندی برای تدریس در آموزشگاه ها ومدارس ابتدایی یزد ــ به عنوان آموزگار ــ جذب این مراکز آموزشی پاره وقت شد .

سید رضا دوران تدریس در آموزشگاه ابتدایی را می گذارند که روزی به مدیر دبیرستان ایرانشهر برخورد کرد :

ــ «ماشاالله آقا سید رضا ! شنیدم که در مدرسه ی ابتدایی درس مدی درسته؟» .

ــ «سلام آقای مدیر ، بله درسته الان چند وقتیه که در دبستان مشغول تدریس هسم آقای مدیر» .

ــ «ببینُم دوس نداری بیای وتوی همین مدرسه ای که مدرک گرفته ای ، تدریس کنی ؟! آخه تو از بچه های درس خوان وکوشای این مدرسه بودی».

سید رضا که با تدریس در دبیرستان ، موقعیت بهتری برای خدمت به علم وخدمتگزاری به همشهریان نصیبش می شد ، با خوشحالی پیشنهاد مدیر را پذیرفت وقرار شد ، از ابتدای شروع مدارس به عنوان دبیر در این دبیرستان به فعالیت بپردازد . وی مدت چند سال تا زمان قبول شدن در دانشگاه و حتی پس از اتمام شدن درس های دانشگاهی به عنوان دبیر دبیرستان ایرانشهر فعالیت می کرد .

وی در همان سنین جوانی خویش ودر مدتی که آموزگار ودبیر بود ، با سخنرانی در کلاس ودر مدرسه در صدد ارشاد وراهنمایی دانش آموزان بر می آمد وحتی سعی داشت تا در لا به لای سخنان گرم وجذاب خود ، به نوعی ، مخالفت خویش را با حکومت شاهنشاهی وقت نشان دهد . استمرار این سخنرانی ها از سوی سید رضا باعث شد تا به تدریج برخی مقامات ونیز معلمان مدرسه که موافق رژیم بودند ، از اغراض واعمال او که مخالف با محمد رضا شاه ، حمایت از روحانیت ومراوده با برخی از طلاب وروحانیون یزد و حوزه ی علمیه ی قم وتحصیل در مراکز حوزوی بود ، باخبر شوند . به همین دلیل سخت گیری مقامات ودستگاه های امنیتی واطلاعاتی شاه نسبت به سید رضا بیش از پیش افزایش می یافت .

Resale Paknejad02

سخت گیری های ساواک و تهدیدات آنها به برکنار کردن او از کار معلمی واز سوی دیگر ، انگیزه وعلاقه ی سید رضا به تحصیل در مدارج بالاتر و سطوح دانشگاهی ، همچنین استعداد بالقوه ی خدادادی در کنار تشویق ها ، حمایت های و فداکاری های پدر ومادرش باعث شد که سید رضا پس از گذشت هشت سال از اخذ دیپلم ، در ابتدای سال 1330 شمسی ، کنکور دانشگاه شرکت کند و در رشته ی مورد علاقه ی خویش ، یعنی پزشکی در دانشگاه مشهد ــ که یکی از شهرهای مذهبی مورد علاقه اش بود ــ پذیرفته شد .

از اقدامات او پس از قبولی در دانشگاه ، مشورت با آیات عظام وروحانیون برجسته ومجتهدین عصر (آیت الله بروجردی وآیت الله صدر) وکسب اجازه از ایشان برای ادامه ی تحصیل در دانشگاه آن زمان بود .

شور واشتیاق ، انگیزه واراده ی خستگی ناپذیر سید رضا در کسب دانش و معلومات ، به علاوه علاقه ی او به شهر مقدس مشهد و سکونت در کنار بارگاه امام رضا (ع) و نزدیکی به حوزه ی علمیه ی مشهد وروحانیون نام آشنای آن شهر ، مشکلات شهر غربت ودوری از خانواده را برای او تا حد زیادی آسان کرد . پس از گذراندن یکسال از تحصیل در دانشگاه ، تعطیلات تابستانی سال 31 ، فرصتی بود که آقا رضا برای استراحت ودیدار از خانواده ی خودش به یزد برگردد .

روزهای اولیه ی برگشت او به جمع خانواده بود . همه ی اهل خانواده نشسته بودند . در این هنگام بی بی زینب رویش را به طرف سید رضا برگرداند وگفت :

«... مادر الهی قُربونُد (1) شَم ! ببین سید عباس ــ برادرَت ــ چه فکرایی تو سر داره ؟ مگه من مُخوام در آینده خلبان یا افسر نیروی دریایی بشم ، برای همین هم مُخواد امسال توی کنکور برای همین رشته ها ثبت نام کنه . به من هر چی نصیحتُش کُنم که تو هم برو مث برادرت پزشک وطبیب بشو تا بتونی فردای روزگار برای مردم شهر وکشورُد (2) مفید باشی ، قبول نمُکنه . ببین مادر تو متونی راضیُش کنی ؟».

ــ «باشه مامان ! حالا یه وقت خوب که شد ، باش صحبت مَکنم» .

بالاخره یک روز سید رضا با لحن آرام ومطمئنی شروع به صحبت با او کرد :

«... ببین برادر! الآن زمونیه که کشور ما بیش از هر چیز احتیاج به پزشک ، معلم واین جور شغل های مقدس داره تا در آینده بتونه پیشرفت علمی خوبی داشته باشه ، مردمش با سواد بشن ، پای اجنبی ها از خاکُش کوتاه بشه ، وابستگی به بیگانه ها نداشته باشه . شغل نظامی خصوصاً ، توی این دور و زمونه که شاه ودرباریاش تموم نیروی نظامی کشور را صرف حفاظت از مقام شاهی ودور وبری هاشون مکنن ؛ به اصطلاح ، جوونای مردم را برای خودشون وکارشون به کشتن مدن ، بنابراین اصلاً به صلاح نیست که تو یک نظامی بشی وبعداً آزادی وشرافت خودت را به شاه بفروشی و مطیع امر شاه وافسران عالی رتبه وخود فروخته ی شاه و ارباباش (آمریکا وانگلیس) باشی . پس بهترین راه اینه که استعداد خوب و علاقه ی خودت را قدر بدونی وبیای تو رشته ی پزشکی امتحان بدی تا ایشاالله پس از قبول شدن توی این رشته در کنار هم ، هم فکر و هم سنگر هم بوده باشیم و بعد از تموم شدن درسمون تا متونِم مریضای محروم و مستمند شهرمون رو کمک کُنم».

سید عباس به توصیه ی برادرش ــ سید رضا ــ عمل کرد ودر سال 1331 شمسی ، با شرکت در آزمون دانشگاه ، موفق به قبولی در رشته پزشکی در دانشگاه تهران شد . پیش از شروع دانشگاه ، به مشهد مقدس سفر کرد وپس از رسیدن به مشهد در اولین فرصت خودش را به حرم مطهر رساند و پس از ادای فریضه ی نماز ، کنار ضریح مقدس امام رضا (ع) رفت ومشغول زیارت ودرد دل با ایشان شد .

ــ «یا امام رضا (ع) ! مشه عنایتی کُند تا زمینه ای فراهم بشه که من و آقا رضا با همدیگه در مشهد ، دانشگاه بریم و پیش هم باشم و مرتب زیارت شما بِیِم... (3)» .

سید عباس پس از لحظاتی درددل با امام به خانه برگشت .

روز بعد ، دو برادر در منزل نشسته بودند و درباره ی آینده ی خودشان واینکه دوست داشتند موقعیتی فراهم می شد تا آنها در کنار هم ادامه ی تحصیل بدهند بحث می کردند که ناگهان سید رضا به یاد قرآن وتفأل افتاد :

ــ «... عباس زحمتیه قرآن را به من بده تا تفألی به اون بزنُم وببینُم که چه مشه ...» .

ــ «... درباره ی چه موضوعی مُخی تفأل بزنی ؟ برادر ».

«مُخوام از قرآن سؤال کُنُم که مشه من و تو یک جا باشم وبا هم درس بُخونِم...».

سپس سید رضا پس از به جا آوردن آداب تفأل ، یکی از صفحه های قرآن را باز کرد ، چشمش به آیه ای از سوره ی «الرحمن» افتاد : «مرجع البحرین یلتقیان» . در یک لحظه هر دو برادر از این آیه ومفهوم آن اظهار شگفتی کردند :

ــ «... مگم عباس ! من که نمتونُم به تهرون بیام . تو هم که دانشگاه تهرون قبول شدی ونَمتونی به مشهد بیای . با این همه صبر کن تا ببنم که خدا چی مُخواد ...».

مطابق با تحقیقات وبررسی هایی که سید رضا از نحوه ی انتقال دانشجوی هردانشگاه به دانشگاه دیگر به عمل آورد، یک راه برای انجام چنین امری میسر بود وآن اینکه : سید رضا در آزمون شرکت کند ودر محل یابی خود ، دانشگاه تهران را انتخاب ودر آنجا پذیرفته شود که در صورت تحقق این امر ، وی می توانست از سال دوم ، دانشگاه محل تحصیل خود را از مشهد به تهران انتقال دهد.

آقا رضا با سعی وکوشش فراوان در رشته ی پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد وبدین ترتیب می توانست در دانشگاه همراه برادرش ــ سید عباس ــ با اختلاف یک سال از یکدیگر تحصیل در دانشگاه را ادامه دهند .

از همان ابتدای شروع به تحصیل در دانشگاه تهران ، روزی سید رضا برای تأیید گفته ها و نصیحت های خود ، مبنی بر دلایل منصرف کردن عباس از خلبان یا افسر شدن ، او را به قبرستان مسگر آباد تهران بود وبا نشان دادن قبور خلبان ها وافسرهای نیروی دریایی که در درگیری ها وسوانح جان باخته بودند وسرانجام وعاقبت مشاغل آنها وکسانی که به این شغل ها روی می آوردند ، در آخر سخنان خود گفت :

«بله عباس! حالا اگه شما مُخی که با افسران ونیروهای نظامی در ارتباط باشی ، با همین شغل پزشکی هم متونی در نظام وارد بشی ؛ چرا که نیروهای نظامی به پزشک واستاد رشته ی پزشکی خیلی احتیاج دارن».

بر همین اساس ، بعدها سید عباس بیشتر موفقیت را خود در زندگی ، در لباس مقدس پزشکی مدیون نصیحت های خیرخواهانه ی سید رضا می دانست ومعتقد بود که اگر این نصیحت های برادرش برای تغییر نظر وعقیده ی او نبود ، مشخص نبود که سرنوشت او در آینده به کجا کشیده می شد .

سید رضا همگام با برادرش در دانشگاه تهران ادامه ی تحصیل می داد وهمزمان ، ارتباط خود با حوزه ها ومدارس علمیه واستادان وروحانیون آن را نیز غنیمتی در راه فراگیری علوم دینی برای خویش محسوب می کرد . وی آن قدر در امور شرعی وفقاهتی دقیق وبا احتیاط بود که حتی زمانی که می خواست در علم تشریح وکالبدشکافی مطالعه وتحقیق کند ، با شرفیاب شدن به محضر آیت الله بروجردی ، از ایشان کسب اجازه کرد وایشان نیز هدف دکتر را مشروط به داشتن نیت خیر از فراگیری وتحقیق در این علم ، تأیید کردند .

ارتباط مستمر سید رضا با حوزه ی علمیه ومطالعات همزمان وی در علوم دینی ومذهبی ، باعث شد که سید رضا در سال آخر دانشگاه ، رساله ی پزشکی خویش را در همین ارتباط وتحت عنوان «تمام برنامه های دانشکده ی پزشکی در اسلام» انتخاب وپس از تحقیقات مفصل وارتباط و راهنمایی با شهید دکتر آیت الله بهشتی در سال 1336 شمسی با درجه ی ممتاز از آن دفاع کند و از دانشگاه با درجه ی پزشکی عمومی فارغ التحصیل شود

پی نوشت:

1ــ قربانت.

2ــ کشورت.

3ــ بیاییم .

 

رساله ی ناتمام (3)

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31