خاطرات حجة الاسلام پورهادي(1)

 

Hadipour

فعاليت منافقين در اهواز :

رئيس منافقين (1) در اهواز فردي به نام جوكار بود . منافقين در آن زمان در عمده فعاليت ها شركت مي كردند و سعي مي كردند اينگونه نشان بدهند كه امور خير به وسيله آنها انجام مي شود .

برايم نقل شده است كه وقتي در اوايل جنگ ، مردم انديمشك كمك هايي براي رزمندگان مي فرستادند ، منافقين جلوتر مي رفتند و كمك ها را مي گرفتند و بعد روي اجناس فرستاده شده ، مهر مجاهدين را مي زدند و حتي در كمك هاي مردمي به فقرا نيز همين كار را انجام مي دادند تا اينگونه تبليغ كنند كه اين كمك ها از سوي مجاهدين خلق صورت مي گيرد . اين كارها براي آن بود كه مجاهدين مي خواستند انقلاب را به نام خود ثبت كنند و در آينده از اين نمايش ها سوء استفاده كنند .

خاطره ي ديگر در اين زمينه مربوط به سال 1359 مي شود كه به جهت نياز مردم ، اتاقي را در منزل خود تبديل به درمانگاه كرديم و در قفسه ها دارو چيديم و ميز و صندلي هم آماده كرديم كه البته وقتي جنگ شروع شد ، دكترها جذب جبهه ها شدند و ما هم داروها را به جبهه ها و بيمارستان هايي كه فعال بودند و احتياج داشتند ، انتقال داديم .

يك روز در اتاقي كه درمانگاه شده بود نشسته بود كه دو زن درب منزل را زدند و در حالي كه مرا نشناخته بودند ، گفتند شما اگر بيماريد و احتياج به كمكي داريد ، ما حاضريم به شما كمك كنيم . من كه شنيده بودم منافقين از اين كارها مي كنند ، آنها را شناختم و گفتم شما خجالت نمي كشيد در حالي كه جوان هاي ما در جبهه ها احتياج به كمك و دارو دارند ، به درب خانه مي آييد و با اين حرف ها مي خواهيد اينگونه تصور ايجاد كنيد كه شما هستيد كه به مردم كمك مي رسانيد و از اين طريق مي خواهيد مردم را به طرف خود جذب كنيد .

آن دو زن وقتي كه اين حرف ها را شنيدند ، پا به فرار گذاشتند و رفتند . به هر حال وضع به اين صورت بود كه در زمان جنگ كه جوان ها در جبهه مي جنگيدند ، منافقين در شهرها مي گشتند و براي آينده ي خود و جذب مردم زمينه سازي مي كردند .

برنامه ي ديگر منافقين راجع به مساجد بود . به اين صورت كه در آبادان و خرمشهر و اهواز عليرغم اين كه مساجد ، امام جماعت و روحاني داشت ، جوان ها را به عنوان امام جماعت يك مسجد تعيين مي كردند و پشت سر همان روحاني يك عده نماز جماعت ديگري به امامت آن جوان بر پا مي كردند و بعد هم به مذمت آن روحاني مي پرداختند .

براي مثال از خود بنده مي پرسيدند به خادم اين مسجد هر ماه چقدر حقوق مي دهيد ، مبلغش را كه مي گفتم ، اعتراض مي كردند و مي گفتند : اين عمل ظالمانه است كه شما به يك خانواده ي فقير كه تنها منبع درآمدش از اين مسجد است اين قدر حقوق مي دهيد .

مي گفتم : اين مبلغي است كه بايد از مردم گرفته شود و آنها بيش از اين نمي دهند . جواب مي دادند : اين حرف قانع كنند نيست و شما توان اداره ي اين مسجد را نداريد .

از اين طريق خادم را تحريك مي كردند كه اعتراض كند و از طرف ديگر مي گفتند چرا كتابخانه را تعمير نكرديد ؟ چرا صندلي هايش خوب نيست ؟ چرا كتاب هايش اينگونه است ؟ و .... مي گفتم : بودجه نداريم . اما قانع نمي شدند .

باز هم مردم را تحريك مي كردند تا اعتراض كنند كه چرا اين مسجد گروه ورزش ندارد و بهانه هايي از اين قبيل به دست مردم مي دادند . با تهمت ها و تحريك هايي كه ايجاد مي كردند ، باعث دلسوزي روحانی ها مي شدند و با اين روش ها سعي مي كردند القا كنند كه روحانيان توان اداره ي مساجد را ندارند و مقدمه ي خارج ساختن آنها از مساجد را فراهم مي كردند . همين مسائل باعث شد كه حضرت امام اعلام كنند كه پشت سر غير معمم و غير روحاني نماز نخوانيد .

از كارهاي ديگر منافقين كه فراموش نمي كنم ، اين بود كه از من اجازه خواستند تا در مسجد درس تفسير بگويند و با آن كه قبول اين خواسته كه يك فرد كت و شلواري در حضور يك روحاني درس تفسير بگويد ، قدري سخت بود ، اما پذيرفتم .

آنها به قول خودشان خواهرها و برادرها را جمع آوري كردند و در چند صف نشاندند و يكي هم از روي كتاب تفسير " پرتوي از قرآن " نوشته ي مرحوم آيت الله طالقاني (2) كه به او " پدر طالقاني " مي گفتند ، برايشان درس مي گفت .

يك روز رفتيم ببينيم چه مي گويد ، آن روز از روي كتاب پرتوي از قرآن ، تفسير بسم الله را مي خواند و بحث سر اين بود كه كلمه ي اسم از ماده ي " وسم " است كه به معني داغ نهادن است يا از ماده ي " سمو " كه به معناي بلندي است ، اما آن فرد از آنجايي كه صرف و نحو نخوانده بود و شايد فقط ليسانس يا ديپلم داشت ، اين كلمات را اشتباه تلفظ مي كرد .

مثلاً كلمه " وَسم " را گاهي " وُسم " و گاهي " وِسم " تلفظ مي كرد . آنهايي كه نشسته بودند نيز به نظر چيزي از آن مطالب نمي فهميدند . به هر حال اين جلسات آنها چندان به طول نينجاميد و تعطيل شد .

در مجموع هدف منافقين از اينگونه رفتارها اين بود كه مساجد را از دست علما خارج كنند و به همين دليل براي خود جداگانه امام جماعت هايي انتخاب مي كردند كه شايد حداكثر تحصيلاتي در حد دبيرستان داشتند .

از جمله پيشنهادهاي آنها اين بود كه روضه خواني بايد تعطيل شود ، زيرا روضه باعث ضعف مي شود . چرا كه در آن دائماً گفته مي شود امام حسين (ع) كشته شد و اين باعث تضعيف روحيه مي شود و ديگر اين كه گريه از روي ضعف و ناتواني است و انسان وقتي دستش از همه جا كوتاه باشد به گريه روي مي آورد .

يادم هست كه آنها در حضور ما سخنراني مي كردند كه گريه باعث ضعف مي شود ، مگر ما پيرزن هستيم كه بنشينيم و گريه كنيم . آدم بايد دلير و شجاع باشد و مبارزه كند . اين تبليغات عده اي از جوانان را جذب كرده بود و از اين طريق منافقان سعي در منحرف كردن مسير انقلاب داشتند .

در چنين شرايطي بود كه امام دو پيام دادند ، يكي راجع به اين كه پشت سر غير روحاني و غير معمم نماز نخوانيد و ديگري هم در رابطه با اين كه عزاداري ها بايد به صورت سنتي باقي بماند و اجرا شود .

از جمله كارهاي ديگر منافقين در رابطه با خودم اين بود كه روزي در خانه ي كوچكي در كنار مسجد نشسته بودم كه دو نفر آمدند و گفتند از دانشگاه آمده ایم و برخورد گرمي هم داشتند . آنها اظهار كردند كه : " شنيده ايم شما كتابخانه اي تأسيس كرده ايد كه فعال نيست . " گفتم : " بله ، چون بودجه نداشتم ، نتوانستم آن را فعال كنم . " گفتند : " ما حاضريم آن را مجاناً اداره كنيم ." من هم از روي عشق و علاقه اي كه به انقلاب و گسترش معارف داشتم موافقت كردم و بدون تحقيق از آن دو نفر كليد كتابخانه را در اختيارشان گذاشتم .

آنها كتابخانه را مرتب كردند و اسامي كتب را در دفتر وارد ساختند ، اما از همان ابتدا فعاليت هاي ضد ديني و ضد انقلابي خود را آشكار كردند . براي مثال گاه يك دختر و پسر در كتابخانه مي نشستند و در را مي بستند و به ما هم اجازه ي ورود نمي دادند . وقتي اعتراض مي كرديم كه خلوت كردن با نامحرم جايز نيست ، جواب مي دادند ما خواهر و براديم ! البته آنها همه يكديگر را خواهر و برادر خطاب مي كردند .

شايد در روز دوم فعاليت آنها بود كه شخصي به نام آقاي جعفري كه از اعضاي هيئت امناي مسجد بود و هم اكنون پيرمردي است كه در نجف آباد ساكن شده ، از بنده پرسيد : " آيا شما به اين افراد اجازه داده ايد كه بيايند ؟ " گفتم : " بله ، آنها از من خواسته اند كتابخانه را فعال كنند . "

گفت : " آنها دو يا سه زن را آورده اند كه قبل از نماز ‌ظهر سخنراني مي كنند و كتابي در دست دارند كه آن را براي مردم مي خوانند و مي گويند چرا پشت سر اين امام جماعت نماز مي خوانيد و با مذمت از شما از مردم مي خواهند پشت سر شما نماز نخوانند ."

متحير بودم كه بايد چه كنم ، چون حتي در كتابخانه ي خودم اجازه ي ورود نداشتم . به كتابخانه اي كه كتاب هايش را به زحمت تهيه كرده بودم و مقداري از آنها را آقاي شيخ مصطفي زماني (3) كه اهل نجف آباد است و صاحب تأليفاتي است ، برايم فرستاده بود كه بيشتر آنها كتاب هايي كوچك و نوشته ي خودش بود .

آن افراد به هر كدام از بچه هاط محل يك كتاب مي دادند و در ضمن شايعاتي هم درباره ي بنده به آنها القا مي كردند . بچه هاي ساده دل نيز آن حرف ها را مي پذيرفتند و در خانه به پدر و مادر خود منتقل مي كردند . در نتيجه هر روز يك شايعه درباره ي من در محل پخش مي شد و روز بعد كه بچه ها براي تعويض كتاب مي رفتند ، شايعه ي ديگري به آنها گفته مي شد و از اين طريق در حال ايجاد اغتشاش در محله بودند .

فراموش نمي كنم كه يكي از شب ها بعد از نماز مغرب و عشاء كه جمعيت زيادي در مسجد نشسته بودند ، يكي از جوان ها كه البته از منافقين نبود ، ولي تحت تأثير تبليغات آنها واقع شده بود ، نزد من آمد و گفت : " براي مسجد گروه هاي مختلفي تشكيل داده ايم و هر گروهي بناست قسمتي از كارهاي مسجد را انجام دهد ؛ يك گروه براي كتابخانه ، يك گروه براي تعميرات مسجد ، گروهي براي ورزش و كوهنوردي و گروهي نيز براي معارف و آموزش ." و گفت كه هر گروه متشكل از چند نفر است .

من كه از هدف تشكيل گروه ها مطلع بودم ، گفتم كتابخانه ملك شخصي خودم است آن را از دست شما مي گيرم . در رابطه با تعميرات مسجد نيز ، آنها به خانه هاي اهل محل رجوع كردند و از اهالي مبالغي جهت انجام تعميرات مسجد گرفته بودند .

پس از جمع آوري كمك ها يكي از آنها نزد من آمد و گفت : " پول هاي جمع آوري شده نزد من است و من هم يك بدهي سنگين دارم و از من فقيرتر پيدا نمي شود و به جهت اضطرار آن پول ها را جهت اداي قرضم مصرف كردم ، آيا اين كار جايز بوده است يا خير ؟ "

گفتم : " شما به نيت تعمير مسجد از مردم پول گرفته ايد و جايز نيست كه به بهانه ي اين كه فقيرتر از مسجد هستيد آن را صرف هزينه هاي خود كنيد و من اجازه نمي دهم در اين مسجد از اين كارها انجام شود . "

آن شخص كه از اين حرف من رنجيده بود توهيني كرد و گفت : " اين حرف هاي شما از روي بخار معده است و شما نمي توانيد مانع كار من شويد ." در مقابل حرف او سكوت كردم ، اما پيرمردي به نام حاج قنبر كه هم اكنون مرحوم شده ، به بنده گفت : " حاج آقا شما چقدر حلم و بردباري به خرج مي دهيد ! چرا جواب اينها را نمي دهيد و جلوشان را نمي گيريد ؟ "

من هم عصباني شدم و در حال خشم به سمت آن مرد رفتم و دستش را گرفتم ، او هم ترسيد و خواست فرار كند . آستين پيراهنش از سر شانه جدا شد و در دستم ماند ، ولي خودش فرار كرد .

در عين عصبانيت خنده ام گرفته بود و به بيرون مسجد آمدم و متوجه شدم كه منافقين و همفكرانش از محلات مختلف جمع شده اند و بنا داشتند با من مبارزه كنند و شروع كردند به شعار دادن از جمله مي گفتند : " استقلال ، آزادي ، مرگ بر پور هادي " . اين صدا در تمام محله طنين انداز شد ، مردم با شنيدن اين صدا به كوچه ها ريختند و مي خواستند آنها را بزنند كه آنها فرار كردند و متفرق شدند .

به هر صورت پس از انقلاب گروه هاي مختلف مثل كمونيست ها و منافقين سعي داشتند حكومت را به دست بگيرند و احزابي نيز معتقد بودند روحانيت توان اداره ي اين حكومت را ندارد و بايد حكومت را از دست آنها خارج ساخت و با آن كه همه ي اين گروه ها در ساقط كردن شاه و پيروزي بر استكبار متفق بودند ، بعد از پيروزي هر كدام داعيه ي تسلط بر حكومت را داشتند .

و به همين جهت امام فرمودند : " نگهداري يك انقلاب مشكل تر از به پيروزي رساندن آن است . پيروزي يك انقلاب مطلبي است و نگهداري آن مطلبي جداگانه كه نياز به مواظبت و دقت زيادي دارد . "

پی نوشت ها

سازمان مجاهدين خلق ايران كه بعد از انقلاب به منافقين معروف شدند ، در شهريور 1344 به وسيله سه تن از اعضاي نهضت آزدي ايران به نام هاي محمد حنيف نژاد ، سعيد محسن و علي اصغر بديع زادگان بنيان گذاشته شد . اين سازمان با تكيه بر سه اصل مبارزه مسلحانه ، تأكيد بر ضرورت تشكيلات مكتبي با ايدئولوژيك بودن مبارزه ، فعاليت خود را آغاز كرد . آنها علاوه بر پذيرش ايدئولوژي اسلامي با نزديك شدن به روحانيون و حتي اعزام افرادي از سازمان به حوزه هاي علميه تلاش خود را در جهت جذب افراد بيشتر به سازمان افزايش دادند .

در اواخر سال 1347 مقدمات جنگ مسلحانه را فراهم آوردند ، در سال 1354 با ايجاد بحران ايدئولوژيك ، بيانيه تغيير مواضع ايدئولوژيك را انتشار دادند . گرايش ماركسيستي سازمان سبب دوري نيروهاي مذهبي و روحانيون حامي آنها شد . مجيد شريف واقفي و مرتضي صمديه لباف توسط طرفداران ماركسيست اين سازمان ، به قتل مي رسند . سازمان مجاهدين بعد از پيروزي انقلاب به ترورهاي وسيعي دست زد و شخصيت هاي سياسي و مذهبي زيادي را ترور كرد .

آيت الله سيد محمود طالقاني ، فرزند مرحوم آيت الله سيد ابوالحسن طالقاني ، در روز شنبه چهارم ربيع الاول 1329 قمري (1289 شمسي) به دنيا آمد . پس از گذراندن تحصيلات ابتدايي وارد حوزه ي علميه ي قم شد و پس از معرفي به آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائري در مدرسه هاي رضويه و فيضيه به تحصيلات خود ادامه داد . در اين دوران از محضر آيت الله سيد محممد حجت كوه كمري ، آيت الله سيد محمد تقي خوانساري و ديگران استفاده كرد و از جانب حاج شيخ عبدالكريم به دريافت گواهي اجتهاد نائل شد . سپس مدت كوتاهي را در نجف به سر برد و در درس آيت الله حاج سيد ابوالحسن اصفهاني حاضر گرديد .

در سال 1317 شمسي به تهران باز مي گردد و در مدرسه ي سپهسالار به تدريس مشغول مي شود ، در سال 1318 به دليل دفاع از يك زن محجبه از سوي عوامل رضاخان مورد تعدي قرار گرفته و او را دستگير و به شش ماه زندان محكوم مي كنند . در سال 1334 به اتهام پناه دادن به شهيد نواب صفوي دستگير و زنداني شد . در سال 1340 به اتفاق آقايان بازرگان و سحابي ، نهضت آزادي را تشكيل مي دهند و پس از 15 خرداد 1342 مجدداً دستگير و به ده سال زندان محكوم مي شود .

پس از آزادي در سال 1346 ، در سال 1350 به مدت ده سال به زابل تبعيد مي شود كه اين عمل با اعتراض هاي شخصيت هاي بزرگ مواجه شد . اين اعتراض ها موجب تقليل مدت تبعيد و تغيير محل آن به بافت گرديد . در سال 1354 مجدداً پس از دستگيري به ده سال زندان محكوم مي شود تا اين كه در هشتم آبان 1357 همراه با انقلاب شكوهمند مردم مسلمان ايران از زندان آزاد گرديد . بعد از پيروزي انقلاب از طرف امام به عنوان اولين امام جمعه ، نماز پرشكوه جمعه را در تهران اقامه كرد . در زمان تدوين قانون اساسي به عنوان نماينده ي مردم تهران با بيشترين رأي به مجلس خبرگان راه يافت .

آيت الله طالقاني سرانجام در نوزدهم شهريور 1358 پس از عمري مبارزه و تحمل شكنجه ها و تلخي ها و محروميت ها ، چشم از جهان فرو بست و در بهشت زهرا به خاك سپرده شد . حضرت امام در وصف آيت الله طالقاني فرمودند : " آقاي طالقاني يك عمر را در جهاد و روشنگري و ارشاد گذراند . او يك شخصيتي بود كه از حبسي به حبسي و از رنجي به رنج ديگر در رفت و آمد بود و هيچگاه در جهاد بزرگ خود سستي و سردي نداشت ." از جمله آثار وي مي توان از تفسير پرتوي از قرآن ، اسلام و مالكيت و مقدمه اي بر تنبيه الامة و تنزيه الملة نام برد .

حجة الاسلام و المسلمين شيخ مصطفي زماني در سال 1353 قمري در نجف آباد به دنيا آمد . سال هاي ابتدايي حوزه را همراه با كسب و كار در همان جا گذراند و براي تكميل علوم اسلامي به حوزه ي علميه ي قم وارد شد و درس هاي سطح را نزد حضرت آيات ستوده ، نوري ، اعتمادي ، مشكيني و منتظري فرا گرفت و به مدت دو سال از محضر آيت الله بروجردي بهره مند گرديد و متجاوز از هشت سال در درس حضرت امام شركت كرد . وي در جلسات اسلام شناسي شهيد مفتح شركت مي كرد .

در سال 1349 سالنامه ي پيام اسلام را بنياد گذارد . برخي از آثار وي عبارتند از : اسلام و خدمات اجتماعي ، نقش كليسا در ممالك اسلامي ، شيعه و زمامداران خودسر ، اسلام و تمدن جديد ، ترجمه و تفسير نهج البلاغه ، مذهب و رهبر ما ، نقشه هاي استعمار و نقشه ها شوم ، قصه هاي قرآن ، دوستي هاي تلخ و شيرين و .... حجة الاسلام زماني در صبحگاه اول اسفند 1369 دار فاني را وداع گفت .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31