مصاحبه با قربان زاده ( 5 )

Ghorbanzade1

در مرحله ی سوم دادگاه گفتند تو می توانی مجاهد خوبی شوی و برادر مسعود این سه سال را نیز بخشیده است! من در حالی که عصبانی بودم به آنها گفتم : شما اول من رامحاکمه کردید بعد از آن دندانهایم را خرد کردید تا نتوانم غذا بخورم و حالامی گویید برادر گفته تو می توانی مجاهد خوبی شوی . این مرحله در اصل مرحله ای بود که آنها امید به بازگشت به مناسبات را در من زنده می کردند که اگر من باز نگشتم دوباره متوسل به زور شوند . وقتی اجبارا برای بار دوم وارد مناسبات آنها شدم به من گفتند حق نداری با کسی صحبت کنی واگر دوباره با کسی حرف بزنی در نشست مسعود تو راسوژه می کنیم و می گوییم تو از طرف وزارت اطلاعات آمده ای و مامور آنها هستی وماموریتت هم این است که می خواستی رهبری را ترور کنی . اینها حرف هایی بود که ضداطلاعات آنها میزد. وقتی وارد مناسبات شدم سه ، چهار نفر همیشه من رامی پاییدند . بعد از مدتی اعتراض کردم و چهار نفر تبدیل به دو نفر شد . ابن رویه ادامه داشت تا اینکه شنیدم آمریکایی ها می خواهند به عراق حمله کنند . آن روز من با خودم گفتم امیدوارم با آمدن آمریکایی ها من از دست این جنایتکاران نجات پیدا کنم . در مورد چگونگی رخ دادهای اخبار روز جهان ، سازمان معمولا خبرهایی را به ما می داد که می توانست از آنها سوءاستفاده کند و خبرهای دیگر را به ما نمی داد . اصولا هنگامی نیروها را باخبر می کردند که رویداد مورد نظر در حال اتفاق بود .آمریکایی ها که آمدند ما اشرف را خالی کردیم و به نزدیکی مرزهای ایران آمدیم . در این مدت سلاح های ما را گرفتند و کار من هم شده بود شاطری کردن و از چهار صبح نان میزدم تا هشت صبح و روزی دو بار این کار را می کردم . ما دو ماه در آن منطقه بودیم و جریان گرفتن سلاح های ما به این ترتیب بود که نمایده ی آمریکایی ها آمد و اعلام کرد که ما باید سلاح هایمان را تحویل دهیم . آنها سلاح های ما را گرفتند و به منطقه ای به نام فلیق بردند و ما دست خالی به اشرف باز گشتیم . حدود شش ماه در آنجا ماندیم و شنیدیم از طرف وزارت امور خارجه ی آمریکا آمده اند برای مصاحبه با ما . آنجا بود که خیلی خوشحال شدیم و احساس می کردیم از دست آنها راحت میشویم . یک شب فرشته شجاعی و رضا مرادی که از فرماندهان بودند من را صدا زدند و به من گفتند تو می خواهی چه کنی ؟ گفتند تو می توانی زن و زندگی و کار داشته باشی و ما برایت همه ی اینها را در اروپا فراهم می کنیم اما من به حرفهای آنها اعتقادی نداشتم و می دانستم آنها فقط می خواهند من را فریب بدهند . آنهاتا صبح بامن صحبت کردند تا من را راضی کنند .صبح که آمریکایی ها بامن مصاحبه کردند من اعلام کردم که می خواهم ازآنها جدا شوم .

من در سال 1383 وارد اردوگاه تیف شدم که وزارت امور خارجه ی آمریکا متولی آن بود . وقتی وارد تیف شدیم اوضاع آنجا اصلا خوب نبود . چادرهایی برپا کرده بودند که آب از آن عبور می کرد و هنگام بارش باران برای ما مشکل ایجاد می کرد . امکانات اصلا وجود نداشت و وقتی عده ای ازما اعتراض کردیم گفتند همین است که می بینید ، اگر نمی خواهید می توانید بروید . آنها می گفتند ما دو سال اوضاع راهمینگونه اداره کرده ایم . جیره ی غذایی در حالت جنگی بود و اوضاع بهداشتی بسیار اسف بار بود . مثلااگر کسی می خواست ریشش را بتراشد به او آینه نمی دادند و ما دو نفری باید این کار را انجام می دادیم و هر بار هم که میخواستیم این کار راانجام دهیم پنج سرباز بالای سرما می ایستادند و به محض اینکه اصلاحمان تمام میشد تیغ را از دست ما می گرفتند . آنها هر کاری که می خواستند انجام می دادند و ما نیز نمی توانستیم اعتراض کنیم . تا دو سال اوضاع بر همین منوال بود . برخی از نیروها فرار کردند و به ارگان های حقوق بشری دسترسی پیدا کردند و رفتار آمریکایی ها را توضیح دادند . آمریکایی ها درنقشه ای که ترسیم کرده بودند این قسمت را سیاه کرده بودند تا کسی از آنجا خبر دار نشود اما وقتی فهمیدند که ارگان های حقوق بشری از اوضاع خبردار شده اند کمپ جدیدی ساختند و چادرهای بزرگ و زیبایی آوردند و کولر و ژنراتور پیشرفته درآنجا نصب کردند و امکانات اولیه رابه ما دادند و چادرهای قبلی راسوزاندند و اردوگاه قبلی را با لودر خراب کردند و کف چادرها رانیزبرای جلوگیری از نفوذ بیماری با شن و ماسه پوشاندند . کمپ جدید به ظاهر خوب بود و همه ی امکانات مورد نظر ما رانیز در خود داشت . هر از گاهی آمریکایی ها اقدام به شکنجه ی ما می کردند . مثلا یک بار یکی از سربازان آمریکایی من را کتک زد که منجربه پارگی لبم شد و 10 بخیه خورد . علت این موارد نیز نفوذ برخی از نیروهای سازمان در کمپ بود که در بین افراد جدا شده و آمریکایی ها اختلاف افکنی می کردند .

چند ماهی از حضور ما در کمپ جدید گذشته بود که از طریق ویدئو کنفرانس با ما مصاحبه شد . ما در مصاحبه به آنها گفتیم چرابه ما سر نمی زنید و به آنها اطلاع دادیم که آمریکایی ها چگونه با ما رفتار کرده اند . درآن زمان جمعیت ما 210 نفر بود . از طرف سازمان ملل تعدادی آمدند برای مصاحبه با ما . یکی از این افراد خانمی بود از اردن . ما فیلمهایی از بدرفتاری آمریکایی ها باخودمان را به او دادیم . در این فیلم ها آمریکایی ها سر و دست ما جداشدگان را شکسته بودند و ما را زیر باران از شب تا صبح نگه داشته بودند . بعد از مدتی متوجه شدیم این شخص فیلم ها رابه سازمان های حقوق بشری منتقل نمی کند و نمی خواهد قضیه فاش شود . زمانی که قرار بود بازرسان سازمان ملل بیایند ، آمریکایی ها امکانات بیشتری را در اختیار ما قرار می دادند و به ما توجه بیشتری نشان می دادند و برخوردهای خشن اول را بروز نمی دادند . بعداز یکسال که رفتارهای بد آمریکایی ها ادامه داشت ما به مدت دو هفته اعتصاب غذا کردیم . آمریکایی ها به ما گفتند شما رااز کمپ بیرون می کنیم و در پرونده ی شما می نویسیم که فرار کرده اید و به این ترتیب خودمان زیر سوال نمی رویم . ما زمانی که وارد کمپ شدیم درحدود 800 نفر در کمپ وجود داشت اما بعد از طی شدن مدت زمانی ، عده ای فرار کردند و عده ای به ایران آمدند و در نهایت تعداد ما به 200 نفر رسید . وقتی که آزاد شدیم عده ای به اربیل ، عده ای به ترکیه و عده ای به ایران آمدیم و عده ای هم به فرانسه رفتند . ما سه نفربودیم که در هنگام آزادی به کرکوک آمدیم واز آنجا به موصل و بعد از آن به شهر مرزی " زاخو " رفتیم و از آنجا می خواستیم قاچاقی وارد ترکیه شویم اما نیروهای مرزی ترکیه ما را قبول نکردند . بعداز دو ماه سرگردانی به ایران آمدم اما دو نفر در اربیل ماندند .

در طول مدت چهار سالی که در تیف بودم ، باوجود تمام مشکلاتی که وجود داشت ،باز هم شرایط بهتری نسبت به اشرف داشتم . در تیف از لحاظ فکری و روانی تا حدود زیادی فکرم راحت بود و فقط هر از گاهی براثردرگیری هایی که وجود داشت مشکلاتی به وجود می آمد . در تیف که بودیم بعد ازصبحانه آمار می گرفتند . نزدیک ظهر که می شد غذایی به ما می دادند که به آن "حلال" می گفتند . خیلی وقتها این غذا قابل خوردن نبود و ما حق گرم کردن آن را هم نداشتیم و چنانچه می خواستیم آن را گرم کنیم باید دو ساعت در صف می ایستادیم . ظرف هم برای گرم کردن در اختیار نداشتیم . در آنجا هراز چند گاهی رادیو نجات را گوش می دادیم که با رادیو باطری دار گوش می کردیم اما بعد از دو سال و نیم به ما برق دادند .

سازمان در کمپ آمریکایی ها نیز ما را رها نمی کرد . یکی از نیروهای سازمان شخصی بود به نام آریا . یک بار که می خواست از جیبش خودکار در بیاورد عکس مریم و مسعود از جیبش افتاد . ما به آمریکایی ها اعتراض کردیم و آن شخص رابرای شش ماه ندیدیم اما بعد از آن دوباره آمد . بین بچه ها شایع شده بود که آریا مترجم آمریکایی ها است . این شخص از روی تعمد کارهایی انجام می داد که آمریکایی ها با خود بگویند ایرانی ها چقدرانسانهای بی فرهنگی هستند . مثلا سرویس ها ی بهداشتی را بسیار کثیف می کردند یا چادرهایی که با هزار بدبختی از آمریکایی ها گرفته بودیم آتش می زدند . زمانی که ما در اشرف بودیم سازمان اوضاع تیف را برای ما بسیار بد جلوه داده بود . آنها به ما می گفتند نیروهایی که در تیف هستند یا قاتلند و یا تحت فشارهای روانی آمریکایی ها هستند . فرماندهان ما می گفتند نیروهای وزارت اطلاعات در اردوگاه تیف نفوذ کرده اند . با این اوصاف علیرغم نارضایتی گسترده نیروها ، هیچ کدام جرات نداشتد علنا از تمایل برای خروج از اشرف سخن بگویند . چند نفر هم در تیف بودند که در حال حاضر همگی آنها ازدواج کرده اند .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31