گفتگو با قربان زاده(3)

Ghorbanzade1

یکی از برنامه های سازمان این بود که افرادی رابا پیش زمینه ی قبلی برای مصاحبه آماده می کردند تا درمقابل دوربین های تلویزیونی اهداف سازمان را تبلیغ کند و برای مراسمات گوناگون ابراز شادی کند و از مقاومت حرف بزند . من البته در مصاحبه ها شرکت نکردم چون آنها خودشان هم می دانستند چه کسانی رابرای مصاحبه انتخاب کنند . گاهی هم برخی از نیروها را با زور برای مصاحبه انتخاب می کردند . من با میل خود در جشن ها شرکت می کردم و آن هم برای فرار از کار شدیدی بود که بر سرم ریخته بودند . البته جشن ها هم در حد یکی دو ساعت می توانست ما را از فشارکار روزانه ای که بر سرمان ریخته بود خلاص کند . در جشن ها با وجود این که برای ما حدود شادی راهم مشخص کرده بودند و اغلب باید یک شادی غلو شده را ارائه می دادیم اما باز هم راضی بودیم چرا که می توانستیم ساعتی نفس راحت بکشیم . یادم می آید اولین جشنی که شرکت کردم جشن سقوط و سرنگونی صدام بود و آمریکایی ها نیز آمده بودند . تدارکات جشن یک هفته طول کشید و دراین یک هفته همه ی نیروها راجمع می کردند و یک نفر هر روز برای تمرین و آموزش با ما می آمد تا به نیروها یاد دهد که جلوی دوربین باید لبخند به لب داشته باشند ، قصدشان این بود که بگویند هنوز شادیم و در شادی کردن صداقت داریم ! اما برخی از نیروها اگر خود رجوی هم پیدایش می شد باز هم حاضر به خندیدن نبودند و بنابراین در چیدمان نفرات ، آنها را نفرات آخر قرار می دادند . این افراد استدلالشان این بود که ما از این وضعیت بلاتکلیفی خسته شده ایم ، رجوی کجاست ؟ چراتا به حال هیچ کدام از وعده هایش عملی نشده است ؟

 

من قبل از جنگ آمریکا بر علیه صدام ، به علت اینکه از اشرف فرار کرده بودم مدت شش ماه در زندان مجاهدین بودم و چند ماه نیز در زندان استخبارات عراق بودم بنابراین قبل از جنگ زیاد وارد مناسبات سازمان نشدم . بعد از جنگ و آمدن آمریکایی ها ، یکی از حرفهای سازمان این بود که آمریکایی ها آمده اند تا به ایران حمله کنند و ما می توانیم در سایه آنها به ایران برویم . آنها دلشان رابا این حرفها خوش کرده بودند و می گفتند آمریکایی ها سلاح های کهنه ی ما را گرفته اند و به ما سلاح نو می دهند . البته باید بگویم این حرفها را برای دلخوشی نیروها می گفتند و حرف دیگری نیز برای گفتن نداشتند . آنها اگر این حرفها را هزار بار نیز تکرار می کردند برای من فرقی نمی کرد چون من رابه زور نگه داشته بودند . من چون از اردوگاه اشرف فرار کرده بودم برای من نگهبان گذاشته بودند . اگر می خواستم به دستشویی بروم یا ورزش کنم همیشه چهار نفر همراه من می آمدند .

درمورد نحوه ی فرارم از اردوگاه اشرف باید بگویم که من و دیگر نفرات فراری از سیم خاردارهای اردوگاه گذشتیم و سه چهار روز در راه بودیم . روزها خودمان را پنهان می کردیم و شبها به فرارمان ادامه می دادیم منتها لباسی غیر از لباس نظامی به تن نداشتیم . مشکل ما این بود که چون اهل آن منطقه نبودیم راه را گم می کردیم اما با تلاش زیاد تا نزدیکی بغداد رسیدیم . درنزدیکی بغداد مجاهدین ما رادیدند و نیروهای استخبارات عراق ما را گرفتند و به پاسگاهی بردند.درآنجا و در موقع بازجویی ها بسیار به ما فحش دادند . مترجمی که باما صحبت میکرد دائما از اصطلاحات سازمان استفاده می کردد و من مطمئنم که عراقی ها از مترجم سازمان استفاده می کردند . او حتی به خودش اجازه داد تا در حضور عراقی ها هر فحشی که می خواهد به ما بدهد . او در مورد علت فرار ما از اشرف پرسید و اینکه چرا فرار کردیم و از کدام قسمت های اشرف آمده ایم . من توضیح کاملی دادم که تشکیلات آنها راقبول ندارم و می خواهم به دنبال زندگی ام بروم . همان مترجم در حضور فرمانده ی پاسگاه عراقی مرا زیر مشت و لگد گرفت . آنها ما را به چند پاسگاه بردند و همینطور ما را از این طرف به آنطرف می بردند و شب که شد مارابه ابوغریب بردند و من را در سلولی زندانی کردند . از دیوار نوشته های سلول متوجه شدم قبلا ایرانیانی نیز دراین سلول بوده اند . در حدود یک ماه در آنجا بودم . محیط زندان بسیار وحشتناک بود. وحشتناک ترین مساله ی ابوغریب کثیفی محیط آن بود . بعد از من، سه نفر دیگر را هم به آن سلول انفرادی آوردند . وسط راه روی زندان جوی آبی بود که من ابتدا گمان می کردم مربوط به آشپزخانه است و یا آب ِ جاری است و از محل دیگری می آید . وقتی از نگهبان عرب می خواستم من را به سرویس بهداشتی ببرد دیدم داخل سرویس بهداشتی نیز شش نفر زندانی کرده اند . علت را که سوال کردم به من گفت باید وسط راه رو بنشینی و کارت را انجام بدهی . درزندان ابوغریب هم ایرانی بود و هم عراقی . هنگامی که شکنجه می کردند صدای ناله و فریاد ایرانی ها نیز زیاد به گوش می رسید .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31