اميرالمؤمنين(ع) به مالك سفارش مىكند، كسى را براى جلسات خصوصى خود برگزيند كه سخن تلخ حق را به او گوشزد كند و در آنچه انجام مىدهد و يا مىگويد و رضايت خداوند در آن نيست، كمتر يارى كند
|
الف: سعه صدر حاكمان
على(ع) در يك بيان كوتاه اما پرمعنا، ابزار رياست را سعه صدر معرفى مىكند.35 سعه صدر هنگامى خود را به خوبى نشان مىدهد كه فرد با داشتن قدرت و توان بر مجازات، اقدام به عفو نمايد.36 ريشه بسيارى از نابردبارىها و عدم سعه صدرحاكمان، كبر و خود بزرگبينى است، امام(ع) در خطبه مشهور قاصعه به شدت با آن برخورد كرده، مىفرمايد:«فلو رخّص الله فى الكبر لاحد من عباده، لرخّص فيه لخاصه انبيائه و اوليائه، و لكنه سبحانه كرّه اليهم التكابر و رضى لهم التواضع:37اگر خداوند رخصت كبر ورزيدن را به يكى از بندگانش مىداد، به يقين چنين منتى را بر پيامبران گزيده و دوستانش مىنهاد، لكن خداى سبحان بزرگ منشى را بر آنان ناپسند ديد و فروتنيشان را پسنديد.»
على(ع) به معضل حاكمان بهخوبى پى برده بود و در اين راستا مالك اشتر را سخت از كبر ورزيدن بر حذر داشته، فرمود: «اياك و مساماه الله فى عظمته و التشبه به فى جبروته: بپرهيز كه در بزرگى فروختن، خدا را همنبرد خوانى و درك يا و عظمت خود را همانند او دانى.»38
حتى اين مقدار كافى نيست و بايد قدم را از اين فراتر گذاشت و حاكمان در منش خود بايد به گونهاى رفتار كنند كه مردم احتمال فخردوستى آنان را هم ندهند. اميرالمومنين در خطبهاى فرمود: «و انّ من اَسخَفِ حالات الولاه عند صالح الناس اَن يُظَنَّ بهم حُبَّ الفخر و يُوضَعُ امرُهُم على الكبر:39در ديده مردم پارسا، زشتترين خوى واليان اين است كه خواهند مردم آنان را دوستدار بزرگمنشى شمارند و كارهاشان را حساب كبر و خودخواهى بگذارند.»
اين كبر زدايى مىتواند زمينه مناسبى را براى گوش فرادادن به سخن ديگران مهيا سازد. در همين راستا امام(ع) بهمالك اشتر تاكيد مىكند كه: «بخشى از وقت خود را خاص كسانى كن كه به تو نياز دارند. خود را براى كار آنان فارغدار و در مجلس عمومى بنشين و در آن مجلس برابر خدايى كه تو را آفريده، فروتن باش و سپاهيان و يارانت را كه نگهباناناند يا تو را پاسبانان، از آنان بازدار تا سخنگوى آن مردم با تو گفتگو كند بىدرماندگى در گفتار كه من از رسول صلى الله عليه وآله وسلم بارها شنيدم كه مىفرمود: «هرگز امتى را پاك نخوانند كه در آن امت بى آنكه [بترسند و] در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند!» و درشتىكردن و درست كردن سخن نگفتن آنان را بر خود هموار كن و تنگخويى بر آنان و خود بزرگبينى را از خود بران، تا خدا بدين كار درهاى رحمت خود را بر روى تو بگشايد.»40
بالاتر از اين، اميرالمؤمنين(ع) به مالك سفارش مىكند، كسى را براى جلسات خصوصى خود برگزيند كه سخن تلخ حق را به او گوشزد كند و در آنچه انجام مىدهد و يا مىگويد و رضايت خداوند در آن نيست، كمتر يارى كند.41 حتى به مالك نصيحت مىكند پارسايان و راستگويان را چنان پرورش دهد كه او را فراوان نستايند و با ستودن كار بيهودهاى كه نكرده است، خاطرش را شاد نكنند؛ زيرا ستودن فراوان خودپسندى آورد و به سركشى وادارد.42
تاكنون روشن شد چگونه على(ع) زمينه اعمال آزادى مردم را در حكومت خويش فراهم مىكند و با آسيبشناسى، در رفع موانع تلاش مىكند. علاوه بر اينها، او مردم را نيز ترغيب به آزادمنشى مىكند كه در ادامه به آن اشاره مىكنيم.
ب: ترغيب مردم
روش ديگر زمينهسازى در استفاده از آزادى، نهى مردم از تبعيت بىچون و چراى متكبران است. امام على(ع) در خطبه قاصعه در يك هشدار شديد مىفرمايد: «اَلا فَاَلْحَذَرَ الحَذَرَ مِن طاعهِ ساداتِكُم و كُبَرائكُمُ الذين تَكَبَّروا عن حَسَبِهِم و تَرَفَّعُوا فوق نسبهم:43هان بترسيد! بترسيد! از پيروى مهتران و بزرگانتان كه به گوهر خود نازيدند و نژاد خويش را برتر ديدند.» در برابر اين سخن، مردم را دعوت به مشاركت و مشورت كرده، مىفرمايد: «فلا تُكلمونى بما تُكَلَّمُ به الجبابره، و لا تتحفّظوا منى بما يُتحفِّظُ به عند اهل البادره و لا تُخالطونى بالمصانعه:44با من چنان كه با سركشان گويند، سخن مگوييد و چونان كه با تيزخويان كنند، از من كناره مجوييد و با ظاهرآرايىآميزش مداريد!»
سپس مىفرمايد: «و لا تظُّنوا بى استثقالاً فى حق قيل لى، و لا التماس اعظام لنفسى؛ فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يُعرض عليه، كان العمل بهما اثقل عليه. فلا تكُفّوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل؛ فانى لستُ فى نفسى بغوق ان اُخطِىءَ و لا آمن ذلك من فعلى الا ّان يكفى الله من نفسى ما هو املكُ به منى:45شنيدن سخن حق را بر من سنگين مپنداريد، و نخواهم مرا بزرگ انگاريد؛ چه، آن كس كه شنيدن سخن حق بر او گرانافتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، كار به حقِ و عدالت كردن بر او دشوارتر است. پس، از گفتن حق يا راىزدن در عدالت باز مايستيد كه من نه برتر از آنم كه خطا كنم، و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر كه خدا مرا در كار نفس كفايتكند كه او از من بر آن تواناتر است.»
اينها همه حكايت از آن دارد كه على(ع) درصدد تربيت و ساختن جامعهاى است كهمردم در برابر حكمرانان راحت سخن گويند و بيم و هراس به دل راه ندهند.
جالب توجه آنكه اين سخنان را حضرت امير(ع) در جنگ صفين اظهار كرده است؛ يعنى درست هنگامى كه مىبايد از اطاعت بىچون وچرا از فرماندهى گفتگوكرد، حضرت از حق مردم و آزادانديشى آنان سخن مىگويد. و مهمتر از همه اميرالمؤمنين(ع) طى دوران حكومت خودبه اين سخنان عمل نمود و اسوهاى از حاكم اسلامى را در تاريخ به يادگار گذاشت.
ج: نمونهها
همان طور كه گفتيم، در دوران حيات حضرت على(ع) و به خصوص دوره زمامدارى آن مرد بزرگ به مواردى برمىخوريم كه افراد مخالف حتى در مجلس سخنرانى وى به پا مىخاستند و سخن خود را مىگفتند و حتى به آن حضرت اعتراض مىكردند. على(ع) در برابر حركت آنها، به اعتراضاتشان پاسخ ميگفت و گاه نيز دست به تبيين حقايق مىزند ودر مواردى از توطئه آنها پرده برمى داشت. آنچه اكنون مورد بحث است، بررسى اين موارد از لحاظ اِعمال آزادى است.
در موردى يكى از ياران وى از قبيله بنىاسد پرسيد: «چگونه قومتان شما را از اين مقام باز داشتند، در حال كه بدان سزاوارتر بوديد؟» امام(ع) فرمود: «يا اخا بنىاسد انك لقَلقُ الوضين نرسلُ فى غيرسَدَد و لك بعد ذِمامَهُ الصَّهر و حق المسأله و قد استعلمت فاعْلَم:46اي برادر اسدى! نااستوارى و ناسنجيده گفتار؛ ليكن تو را حق خويشاوندى است و حق پرسش و آگاهى خواستن وكسبدانش...»
در اين بيان زيبا با آنكه حضرت على(ع) نكته تربيتى مهمى گوشزد مىكند، اما زيباتر حق سئوال و دانستن را براى فرد محفوظ مىدارد. و مهمتر از آن تفكيكى است كه ميان امر تربيتى و حقوقى صورت گرفته است. به اين معني كه حضرت در برخورد اين فرد با اينكه در جاى مناسب پرسش نكرد و يا پرسشش شايسته نبود، اما به او نفرمود: «تو حق حرف زدن نداري و بايد مجازات شوى»، بلكه سخنش را شنيد و پاسخش را داد و در ضمن، جهت تربيت او، تذكر مهمى داد كه در سخن گفتن بايد مواظبت كرد. اين تفكيك در ديگر قضايا و برخوردهاى آن حضرت نيز مشاهده مىشود. حتى در بعضى موارد على(ع) حقايقى در مورد افراد بازگو مىكند؛ اما با اين حال باز از جهت حقوقى، آنها را ممنوع از سخن گفتن نمىكند. اين نمونهها را مىتوان در برخورد با خوارج مشاهده كرد؛مثلاً:
هنگامى كه حضرت مشغول سخن بود، برج بن مسهر طائى كه از خوارج بود، در اعتراض به آن امامگفت: «لاحكم الا لله!» امام در پاسخ وى شخصيت وى را نمايان ساخت و وضعيتش را بيان داشت.47 عبارات به كار رفته در اين جمله پيرامون شخص فوق بسيار تند است، امام فرمود: «خاموش باش! خدايت از خوبى دور گرداناد. اى دندانِپيشين افتاده، به خدا حق پديدار شد، و تو ناچيز بودى و آوازت آهسته. تا آنكه باطل بانگ برآورد و تو سر برآوردى همانند شاخ بز برون جسته.» امّا با اين حال نه وى را از سخن گفتن منع مىكند و نه به خاطر اين كلام مجازاتش كرد.
همين برخورد در مورد اشعث بن قيس نيز حكايت شده است. به اين تــرتيــب كه امير مؤمنان(ع) در مجلس عمومى مشغول سخن بود كه اشعث به پا خاست و در اعتراض به آن حضرت گفت: «اين سخن به زيان توست نه به سودت!» امام(ع) در پاسخ، چهره منافقانه او را برملا كرد و به سابقه تيرهاش در اسلام آوردن اشاره كرد؛48 اما سخنى از محروميت او از حرف زدن و يا مجازاتش بر زبان نياورد و به عبارت ديگر آزادى بيانش را از جهت حقوقى محترم شمرد.
باز روايت شده است كه شخصى به آن جناب گفت: «پسر ابىطالب! تو بر امر حكومت حريص هستى.» امام(ع) با يك استدلال جوابش را داد،49 بدون اينكه توبيخش كند.
اينها همه نمايانگر آن است كه اميرالمؤمنين(ع) به عنوان حاكم اسلامى آزادى حقوقى كامل به افراد مىداد؛ اما با اينحال در مقام پاسخگويى و تربيت، بسيارى از حقايق را آشكار مىكرد. حتى گاه حضرت انحرافى را مشاهده مىكرد؛ اما با اين حال هشدار مىداد، بي آنكه آزادى حقوقى شخص را محدود سازد.
در تاريخ آمده است هنگامى كه لشكر على(ع) آهنگ جنگ خوارج كرد، يكى از اصحاب گفت: «اى اميرمؤمنان، از راه علم ستارگان گويم كه اگر در اين هنگام به راه افتى، ترسم به مراد خويش نرسى!» امام پاسخش را داد و سپس رو به مردم كرد و فرمود: «اى مردم، از اخترشناسى روى بتابيد، جز آنچه بدان راه دريا و بيابان را يابيد، كه اين دانش به غيبگويى مىكشاند. منجم چون غيبگوست، و غيبگو چون جادوگر، و جادوگر چون كافر است، و كافر در آذر!»50 با اين شدت در بيان مىبينيم كه سخنى از ممنوعيت سخن منجم نيست.
از مجموعه اين مطالب استفاده مىشود كه امام على(ع) به اصل آزادى احترام مىگذاشت. اينكه ما فقط بهموارد آزادى بيان اشاره كرديم، به دليل آن است كه در حوزه حقوق سياسى از اهميت ويژهاى برخوردار است و بررسي تكتك مواردش نياز به مقالهاى جداگانه دارد كه در اين مجال نمىگنجد. در ادامه اين نوشتار به يكى ديگر از حقوق بشر يعنى مساوات خواهيم پرداخت.
2ـ مساوات
واژه عدل در فرهنگ اسلامى، كلمهاى پر معناست كه مىتواند معناى مساوات را در شكل معقول آن، در بر بگيرد. بدين خاطر در بيانات على(ع) به فراوانى به كاربرد كلمه عدل برمىخوريم و نقش آن را در نظام حقوقى و اجرايى بهروشنى مشاهده مىكنيم. على(ع) در سخنان گوناگون عدل را به «اقوى اساس،51 ميزان الله سبحانه الذى وضعه فىالخلق،52 قوام الرعيه،53 جمال الولاه،54 فضيلهالسلطان،55 جنهالدول،56 تصلح به الرعيه،57 نظام الامره،58 ياد مىكند. با اين حال در بسيارى موارد مساوات نيز مصداقى از عدل است كه در اينجا فقط به همين قسمت اكتفا خواهيم كرد. قبل از ورود به مباحث، اين نكته را بايد خاطرنشان كرد كه على(ع) در فرمانروايى به مساوات به منزله يك اصل مىنگريست. اگر بهفرمان حكومتى آن حضرت به مالك اشتر نگاه گذرايى بيندازيم، درمىيابيم همه دستورهايى كه اميرالمؤمنين(ع) دراين فرمان مقرر فرموده، مربوط به همه انسانهايى است كه در جامعه اسلامى زندگى مىكنند و هيچگونه تفاوتى در مليت، نژاد، رنگ، صنف و غير ذلك ميان مردم آن ملاحظه نشده است. اين تساوى در سى جمله از جملات فرمان مشاهده مىشود؛ جملاتى كه در بردارنده يكى از واژههاى زير هستند.
ناس: اسم جمع به معناى «عموم مردم» در نه مورد.
رعيت: عموم مردمى كه يك سياست آنان را اداره مىكند، در سيزده مورد.
نظير لك فى الخلق: يعنى همنوع تو در خلقت، در يك مورد.
عامه: در سه مورد.
كل امرىء: يعنى هر انسانى، در دو مورد.
عبادالله: در يك مورد.
اكنون در تحليل مطلب، مساوات را در امور زير مورد بررسى قرار مىدهيم.
الف: مساوات در بهرهمندى از بيتالمال
ب: مساوات در برابر قانون
ج: مساوات در رجوع محكمه صالح و رسيدگى عادلانه.
علاوه بر موارد فوق، على(ع) در زدودن نابرابريهاى عملى و حمايت از ناتوانايان اقدام فراوان نموده است كه درپايان بدان اشاره خواهيم كرد.
الف: مساوات در بهرهمندى از بيتالمال: عصر زمامدارى على(ع)، دورهاى است كه حكومت اسلامى از جهت جغرافيايى بسيار وسعت يافته و بيتالمال داراى درآمد فراوان گشته است. با توجه به همين موضوع، برگزيدن هر گونه راه تبعيضآميز در بهرهمندى از بيتالمال، شكاف طبقاتى عجيبى ميان مسلمانان فراهم ميآورد. عدهاى ميتوانند فراوان از بيتالمال استفاده كنند و عدهاى نيز در حالت فقر و ناتوانى غوطهورند. على(ع) در برقرارى مساوات در اين ناحيه با سختترين مشكل مواجه شد؛ زيرا تبعيض در بهرهمندى از بيتالمال با اينكه در دوره ابوبكر توسط عمر پيشنهاد شده بود، ولى ابوبكر آن را نپذيرفت.59 با اين حال خليفه دوم در دوره زمامدارياش اين اصل را كنار نهاد و مبناى تبعيض را پذيرفت. ابن ابىالحديد در اين باره مىنويسد:
«وقتى او خلافت را در دست گرفت، بعضى از مردم را بر بعضى ديگر برترى بخشيد. لذا سابقين در اسلام را غير آنها برترى داد، مهاجرين قريش را بر مهاجرين غيرقريش، و تمام مهاجرين را نسبت به انصار برترى داد. و عرب را بر عجم مزيت بخشيد...»60 ابن جوزى شيوه تمايز را به تفصيل از سمكه بن عبدالرحمن نقل كرده است و سهم هر طبقه را از بيتالمال ذكركرده است.61
برخورد با اين قضيه ساده نبود؛ زيرا نابرابرى چهره دينى و قانونى به خود گرفته بود و با گذشت بيست و دو سال از سابقهآن، مردم بدان خو گرفته بودند62 و عدهاى با زدن رنگ دينى و تقوايى به آن، در مقابل اقدامات على(ع) مقاومتمىكردند. حال خواهيم ديد كه على(ع) چگونه به جوانب مختلف مسأله مىپردازد و تلاش مىكند تا با زدودن تبعيضو از بين بردن عواملش، سيره نبوى را بار ديگر در جامعه اسلامى حاكم سازد. از مهمترين بيانات آن حضرت تبيين ماهيت بيتالمال بود. قبل از ذكر سخن اميرالمؤمنين(ع) به دوره قبل يعنى زمامدارى خليفه سوم بازمىگرديم.
او برادرش وليد را به عنوان حاكم به كوفه فرستاد. در كوفه ابن مسعود متصدى بيتالمال بود. وليد اموالى از بيتالمال قرض گرفت و سپس در اين مورد نامهاي به عثمان نوشت. عثمان هم در پاسخ، به ابن مسعود نوشت: «انما انت خازن لنا فلا يتعرض للوليد فيما اخذ من المال: تو خزانهدار ما هستى؛ بنابراين در آنچه وليد از بيتالمال گرفته است، متعرض مشو.» گويند ابن مسعود چون اين نامه را خواند، برآشفت و گفت: «كنت اظن انى خازن للمسلمين فما اذا كنت خازناً لكم فلا حاجه لى فى ذلك:63من تصور مىكردم خزانهدار مسلمان هستم. حال كه روشن شد خزانه دار شما هستم، نيازى بدان ندارم.»64
اين اظهار خليفه سخن سادهاى نيست، بلكه حكايتگر نگرش خليفه وقت به بيتالمال است. در نتيجه بهراحتى مىتوان حدس زد كه تقسيم آن نيز بايد با توجه به تصميم خليفه صورت گيرد. با اين مقدمه بازگرديم به اظهار على(ع) كه در نامهاى به اشعث بن قيس ـ عامل خود در آذربايجان ـ مىنويسد: «و فى يديك مال من مال الله عزوجل و انت من خزانه حتى تسلمه الّى:65 در دستان تو مالى از اموال خداوند است و تو خزانهدارش هستى تا آن را به من برگردانى.»
با اين بيان حضرت امير(ع) ماهيت بيتالمال و وضعيت خزانهدار را به خوبى بيان مىكند. مال در دست عامل، مالخداست نه مال حاكم؛ اما در اينجا مشكل مهم ديگرى وجود دارد و آن عبارت از استنباط قانون است كه مىتواند خود سرچشمه تبعيض بوده، تبعيض را به صورت قانونى نهادينه كند و على(ع) زمينههاى استنباط اين گونه قوانين را از بين مىبرد. بدين منظور حضرت روز بعد از بيعت، براى مردم سخنرانى كرد و در قسمتى از بيانات خود فرمود: «الا و ايما رجل من المهاجرين و الانصار من اصحاب رسولالله صلى الله عليه وآله وسلم يرى ان الفضل له على من سواه لصحبته فانالفضل النير غداً عندالله و ثوابه و اجره على الله و ايما رجل استجاب الله و للرسول فصدق ملتنا و دخل فى ديننا و استقبل قبلتنافقد استوجب حقوق الاسلام و حدوده. فانتم عبادالله و المال مال الله يقسم بينكم بالسويه لا فضل فيه لاحد على احد. و للمتقين عندالله غداً احسن الجزا و افضل الثواب. لم يجعل الله الدنيا للمتقين اجراً و لا ثواباً و ما عندالله خير للابرار و اذاكان غداً ان شاء اللَه فاغدوا علينا فان عندنا مالا نقسمه فيكم و لا يتخلفن احد منكم عربى و لا عجمى كان من اهل العطاء او لم يكن:66آگاه باشيد! هر فردى از مهاجرين و انصار از اصحاب رسول الله صلىالله عليه وآله وسلم خود را در برابر ديگران به خاطر مصاحبت باپيامبر(ص) داراى فضل بداند، [بايد دانست] كه فضل روشن در فرداى (قيامت) نزد خداست و ثواب و اجر و پاداشوى با خداست. و هر فردى كه به خدا و رسول پاسخ مثبت دهد و ملت ما را تصديق كرده و داخل در دين ما شود و بر قبله ما روى آورد، حقوق و حدود اسلام شامل وى خواهد شد. پس شما (مردم) بندگان خدا هستيد و مال مال خداست، ميان شما به صورت مساوى تقسيم مىكنم. هيچ كس در برابر كس ديگر داراى برترى نيست و براى افراد پرهيزگار فردا (قيامت) اجر و ثواب است و آنچه نزد خداست، براى نيكان بهتر است و فردا نزد ما آييد كه در نزدمان مالى است و ميانتان تقسيم خواهيم كرد و نسبت به هيچ يك از شما تخلف نخواهد شد، چه عرب باشد چه عجم، اهل عطا باشد و يا نه.»همان طور كه از اين سخن پيداست، حضرت على(ع) مصاحبت با رسول(ص) را در بهرهبردارى از بيتالمالنفى كرد و جايگاه پاداش به آن را در قيامت مىداند. از طرف ديگر ملاك بهرهمندى را پذيرش اسلام دانست و حتى تقوا رادر اينجا ملاك قرار نمىدهد و امتيازى به كسى نمىدهد.
ادامه دارد
پينوشتها:
35. كلمات قصار، ش 176.
36. كلمات قصار، ش 52.
37. نهجالبلاغه، خطبه 192، ص 214.
38. همان، نامه 53، ص 327.
39. همان، خطبه 216، ص 250.
40. نهجالبلاغه، نامه 53، ص 336.
41. همان، ن 53، ص 328.
42. همان، ن 53، ص 328.
43. همان، خطبه 192، ص 213.
44. همان، خ 217، ص 250.
45. همان، خ 217، ص 250.
46. همان، خ 162، ص 165.
47. همان، خ 184، ص 196.
48. همان، خ 19، ص 20.
49. همان، خ 172، ص 178.
50. همان، خ 79، ص 58.
51. غررالحكم و دررالكلم، عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى، 863.
52. همان ، 3464.
53. همان، 1954.
54. همان ، 584.
55. همان ، 1873.
56. همان ، 1437.
57. همان ، 774.
58. همان ، 386.
59. ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 306.
60. همان.
61. همان.
62. همان، ج 2، ص 173.
63. البلاذرى، اسناب الاشراف، ج 5، ص 36.
64. همان.
65. نهجالبلاغه، نامه 5.
66. ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 171.
حقوق بشراز ديدگاه امام على علیه السلام(2)