حقوق بشراز ديدگاه امام على علیه السلام(3)

اميرالمؤمنين(ع) به مالك سفارش مى‏كند، كسى را براى جلسات خصوصى خود برگزيند كه سخن تلخ‏ حق را به او گوشزد كند و در آنچه انجام مى‏دهد و يا مى‏گويد و رضايت خداوند در آن نيست، كمتر يارى كند

Emam Ali

الف: سعه صدر حاكمان

على(ع) در يك بيان كوتاه اما پرمعنا، ابزار رياست را سعه صدر معرفى مى‏كند.35 سعه صدر هنگامى خود را به خوبى ‏نشان مى‏دهد كه فرد با داشتن قدرت و توان بر مجازات، اقدام به عفو نمايد.36 ريشه بسيارى از نابردبارى‏ها و عدم سعه صدرحاكمان، كبر و خود بزرگ‏بينى است، امام(ع) در خطبه مشهور قاصعه به شدت با آن برخورد كرده، مى‏فرمايد:«فلو رخّص الله فى الكبر لاحد من عباده، لرخّص فيه لخاصه انبيائه و اوليائه، و لكنه سبحانه كرّه اليهم التكابر و رضى لهم ‏التواضع:37اگر خداوند رخصت كبر ورزيدن را به يكى از بندگانش مى‏داد، به يقين چنين منتى را بر پيامبران گزيده و دوستانش‏ مى‏نهاد، لكن خداى سبحان بزرگ منشى را بر آنان ناپسند ديد و فروتني‌شان را پسنديد.»

على(ع) به معضل حاكمان به‌خوبى پى برده بود و در اين راستا مالك اشتر را سخت از كبر ورزيدن بر حذر داشته، ‏فرمود: «اياك و مساماه الله فى عظمته و التشبه به فى جبروته: بپرهيز كه در بزرگى فروختن، خدا را همنبرد خوانى و درك يا و عظمت خود را همانند او دانى.»38

حتى اين مقدار كافى نيست و بايد قدم را از اين فراتر گذاشت و حاكمان در منش خود بايد به گونه‏اى رفتار كنند كه مردم ‏احتمال فخردوستى آنان را هم ندهند. اميرالمومنين در خطبه‏اى فرمود: «و انّ من اَسخَفِ حالات الولاه عند صالح الناس اَن يُظَنَّ بهم حُبَّ الفخر و يُوضَعُ امرُهُم على الكبر:39در ديده مردم پارسا، زشت‏ترين خوى واليان اين است كه خواهند مردم آنان را دوستدار بزرگ‌منشى شمارند و كارهاشان را حساب كبر و خودخواهى بگذارند.»

اين كبر زدايى مى‏تواند زمينه مناسبى را براى گوش فرادادن به سخن ديگران مهيا سازد. در همين راستا امام(ع) به‏مالك اشتر تاكيد مى‏كند كه: «بخشى از وقت خود را خاص كسانى كن كه به تو نياز دارند. خود را براى كار آنان فارغ‏دار و در مجلس عمومى بنشين ‏و در آن مجلس برابر خدايى كه تو را آفريده، فروتن باش و سپاهيان و يارانت را كه نگهبانان‌اند يا تو را پاسبانان، از آنان بازدار تا سخنگوى آن مردم با تو گفتگو كند بى‏درماندگى در گفتار كه من از رسول صلى الله عليه وآله وسلم بارها شنيدم كه مى‏فرمود: «هرگز امتى را پاك نخوانند كه در آن امت بى آنكه [بترسند و] در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند!» و درشتى‏كردن و درست كردن سخن ‏نگفتن آنان را بر خود هموار كن و تنگ‌خويى بر آنان و خود بزرگ‏بينى را از خود بران، تا خدا بدين كار درهاى رحمت خود را بر روى تو بگشايد.»40

بالاتر از اين، اميرالمؤمنين(ع) به مالك سفارش مى‏كند، كسى را براى جلسات خصوصى خود برگزيند كه سخن تلخ‏ حق را به او گوشزد كند و در آنچه انجام مى‏دهد و يا مى‏گويد و رضايت خداوند در آن نيست، كمتر يارى كند.41 حتى به مالك نصيحت مى‏كند پارسايان و راستگويان را چنان پرورش دهد كه او را فراوان نستايند و با ستودن كار بيهوده‏اى كه نكرده است، خاطرش را شاد نكنند؛ زيرا ستودن فراوان خودپسندى آورد و به سركشى وادارد.42

تاكنون روشن شد چگونه على(ع) زمينه اعمال آزادى مردم را در حكومت خويش فراهم مى‏كند و با آسيب‏شناسى، ‏در رفع موانع تلاش مى‏كند. علاوه بر اينها، او مردم را نيز ترغيب به آزادمنشى مى‏كند كه در ادامه به آن اشاره مى‏كنيم.

ب: ترغيب مردم

روش ديگر زمينه‏سازى در استفاده از آزادى، نهى مردم از تبعيت بى‏چون و چراى متكبران است. امام على(ع) در خطبه قاصعه در يك هشدار شديد مى‏فرمايد: «اَلا فَاَلْحَذَرَ الحَذَرَ مِن طاعهِ ساداتِكُم و كُبَرائكُمُ الذين تَكَبَّروا عن حَسَبِهِم و تَرَفَّعُوا فوق نسبهم:43هان بترسيد! بترسيد! از پيروى مهتران و بزرگانتان كه به گوهر خود نازيدند و نژاد خويش را برتر ديدند.» در برابر اين سخن، مردم را دعوت به مشاركت و مشورت كرده، مى‏فرمايد: «فلا تُكلمونى بما تُكَلَّمُ به الجبابره، و لا تتحفّظوا منى بما يُتحفِّظُ به عند اهل البادره و لا تُخالطونى بالمصانعه:44با من چنان كه با سركشان گويند، سخن مگوييد و چونان كه با تيزخويان كنند، از من كناره مجوييد و با ظاهرآرايى‏آميزش مداريد!»

 

سپس مى‏فرمايد: «و لا تظُّنوا بى استثقالاً فى حق قيل لى، و لا التماس اعظام لنفسى؛ فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يُعرض عليه، كان ‏العمل بهما اثقل عليه. فلا تكُفّوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل؛ فانى لستُ فى نفسى بغوق ان اُخطِى‏ءَ و لا آمن ذلك من فعلى الا ّان يكفى الله من نفسى ما هو املكُ به منى:45شنيدن سخن حق را بر من سنگين مپنداريد، و نخواهم مرا بزرگ انگاريد؛ چه، آن كس كه شنيدن سخن حق بر او گران‏افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، كار به حقِ و عدالت كردن بر او دشوارتر است. پس، از گفتن حق يا راى‏زدن در عدالت باز مايستيد كه من نه برتر از آنم كه خطا كنم، و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر كه خدا مرا در كار نفس كفايت‏كند كه او از من بر آن تواناتر است.»

اينها همه حكايت از آن دارد كه على(ع) درصدد تربيت و ساختن جامعه‏اى است كه‏مردم در برابر حكمرانان راحت سخن گويند و بيم و هراس به دل راه ندهند.

جالب توجه آنكه اين سخنان را حضرت ‏امير(ع) در جنگ صفين اظهار كرده است؛ يعنى درست هنگامى كه مى‏بايد از اطاعت بى‏چون وچرا از فرماندهى گفتگوكرد، حضرت از حق مردم و آزادانديشى آنان سخن مى‏گويد. و مهمتر از همه اميرالمؤمنين(ع) طى دوران حكومت خودبه اين سخنان عمل نمود و اسوه‏اى از حاكم اسلامى را در تاريخ به يادگار گذاشت.

ج: نمونه‏ها

همان طور كه گفتيم، در دوران حيات حضرت على(ع) و به خصوص دوره زمامدارى آن مرد بزرگ به مواردى ‏برمى‏خوريم كه افراد مخالف حتى در مجلس سخنرانى وى به پا مى‏خاستند و سخن خود را مى‏گفتند و حتى به آن حضرت ‏اعتراض مى‏كردند. على(ع) در برابر حركت آنها، به اعتراضاتشان پاسخ مي‌گفت و گاه نيز دست به تبيين حقايق مى‏زند ودر مواردى از توطئه آنها پرده برمى داشت. آنچه اكنون مورد بحث است، بررسى اين موارد از لحاظ اِعمال آزادى است.

در موردى يكى از ياران وى از قبيله ‏بنى‏اسد پرسيد: «چگونه قومتان شما را از اين مقام باز داشتند، در حال كه بدان سزاوارتر بوديد؟» امام(ع) فرمود: «يا اخا بنى‏اسد انك لقَلقُ الوضين نرسلُ فى غيرسَدَد و لك بعد ذِمامَهُ الصَّهر و حق المسأله و قد استعلمت فاعْلَم:46اي برادر اسدى! نااستوارى و ناسنجيده گفتار؛ ليكن تو را حق خويشاوندى است و حق پرسش و آگاهى خواستن وكسب‏دانش...»

در اين بيان زيبا با آنكه حضرت على(ع) نكته تربيتى مهمى گوشزد مى‏كند، اما زيباتر حق سئوال و دانستن را براى فرد محفوظ مى‏دارد. و مهمتر از آن تفكيكى است كه ميان امر تربيتى و حقوقى صورت گرفته است. به اين‏ معني كه حضرت در برخورد اين فرد با اينكه در جاى مناسب پرسش نكرد و يا پرسشش شايسته نبود، اما به‏ او نفرمود: «تو حق حرف زدن نداري و بايد مجازات شوى»، بلكه سخنش را شنيد و پاسخش را داد و در ضمن، جهت تربيت او، تذكر مهمى داد كه ‏در سخن گفتن بايد مواظبت كرد. اين تفكيك در ديگر قضايا و برخوردهاى آن حضرت نيز مشاهده مى‏شود. حتى در بعضى ‏موارد على(ع) حقايقى در مورد افراد بازگو مى‏كند؛ اما با اين حال باز از جهت حقوقى، آنها را ممنوع از سخن گفتن ‏نمى‏كند. اين نمونه‏ها را مى‏توان در برخورد با خوارج مشاهده كرد؛مثلاً:

هنگامى كه حضرت مشغول سخن بود، برج بن مسهر طائى كه از خوارج بود، در اعتراض به آن امام‏گفت: «لاحكم الا لله!» امام در پاسخ وى شخصيت وى را نمايان ساخت و وضعيتش را بيان ‏داشت.47 عبارات به كار رفته ‏در اين جمله پيرامون شخص فوق بسيار تند است، امام فرمود: «خاموش باش! خدايت از خوبى دور گرداناد. اى دندانِ‏پيشين افتاده، به خدا حق پديدار شد، و تو ناچيز بودى و آوازت آهسته. تا آنكه باطل بانگ برآورد و تو سر برآوردى همانند شاخ بز برون‏ جسته.» امّا با اين حال نه وى را از سخن گفتن منع مى‏كند و نه به خاطر اين كلام مجازاتش كرد.

همين برخورد در مورد اشعث بن قيس نيز حكايت شده است. به اين تــرتيــب كه امير مؤمنان(ع) در مجلس ‏عمومى مشغول سخن بود كه اشعث به پا خاست و در اعتراض به آن حضرت گفت: «اين سخن به زيان توست نه به سودت!» امام(ع) در پاسخ، چهره منافقانه او را برملا كرد و به سابقه تيره‏اش در اسلام آوردن اشاره كرد؛48 اما سخنى از محروميت او از حرف زدن و يا مجازاتش بر زبان نياورد و به عبارت ديگر آزادى بيانش را از جهت‏ حقوقى محترم شمرد.

باز روايت شده است كه شخصى به آن جناب گفت: «پسر ابى‏طالب! تو بر امر حكومت حريص هستى.» امام(ع) با يك استدلال جوابش را داد،49 بدون اينكه توبيخش كند.

اينها همه نمايانگر آن است كه اميرالمؤمنين(ع) به عنوان حاكم اسلامى آزادى حقوقى كامل به افراد مى‏داد؛ اما با اين‏حال در مقام پاسخگويى و تربيت، بسيارى از حقايق را آشكار مى‏كرد. حتى گاه حضرت انحرافى را مشاهده مى‏كرد؛ اما با اين حال هشدار مى‏داد، بي آنكه آزادى حقوقى شخص را محدود سازد.

در تاريخ آمده است هنگامى كه لشكر على(ع) آهنگ جنگ خوارج كرد، يكى از اصحاب گفت: «اى اميرمؤمنان، از راه علم ستارگان گويم كه اگر در اين هنگام به راه ‏افتى، ترسم به مراد خويش نرسى!» امام پاسخش را داد و سپس رو به مردم كرد و فرمود: «اى مردم، از اخترشناسى روى بتابيد، جز آنچه بدان راه دريا و بيابان را يابيد، كه اين دانش به غيب‏گويى مى‏كشاند. منجم چون غيبگوست، و غيبگو چون جادوگر، و جادوگر چون كافر است، و كافر در آذر!»50 با اين شدت در بيان مى‏بينيم كه‏ سخنى از ممنوعيت سخن منجم نيست.

از مجموعه اين مطالب استفاده مى‏شود كه امام على(ع) به اصل آزادى احترام مى‏گذاشت. اينكه ما فقط به‏موارد آزادى بيان اشاره كرديم، به دليل آن است كه در حوزه حقوق سياسى از اهميت ويژه‏اى برخوردار است و بررسي ‏تك‏تك مواردش نياز به مقاله‏اى جداگانه دارد كه در اين مجال نمى‏گنجد. در ادامه اين نوشتار به يكى ديگر از حقوق بشر يعنى مساوات خواهيم پرداخت.

2ـ مساوات

واژه عدل در فرهنگ اسلامى، كلمه‏اى پر معناست كه مى‏تواند معناى مساوات را در شكل معقول آن، در بر بگيرد. بدين خاطر در بيانات على(ع) به فراوانى به كاربرد كلمه عدل برمى‏خوريم و نقش آن را در نظام حقوقى و اجرايى به‏روشنى مشاهده مى‏كنيم. على(ع) در سخنان گوناگون عدل را به «اقوى اساس،51 ميزان الله سبحانه الذى وضعه فى‏الخلق،52 قوام الرعيه،53 جمال الولاه،54 فضيله‌السلطان،55 جنه‌الدول،56 تصلح به الرعيه،57 نظام الامره،58 ياد مى‏كند. با اين حال ‏در بسيارى موارد مساوات نيز مصداقى از عدل است كه در اينجا فقط به همين قسمت اكتفا خواهيم كرد. قبل از ورود به‏ مباحث، اين نكته را بايد خاطرنشان كرد كه على(ع) در فرمانروايى به مساوات به منزله يك اصل مى‏نگريست. اگر به‏فرمان حكومتى آن حضرت به مالك اشتر نگاه گذرايى بيندازيم، درمى‏يابيم همه دستورهايى كه اميرالمؤمنين(ع) دراين فرمان مقرر فرموده، مربوط به همه انسان‏هايى است كه در جامعه اسلامى زندگى مى‏كنند و هيچ‏گونه تفاوتى در مليت، نژاد، رنگ، صنف و غير ذلك ميان مردم آن ملاحظه نشده است. اين تساوى در سى جمله از جملات فرمان‏ مشاهده مى‏شود؛ جملاتى كه در بردارنده يكى از واژه‏هاى زير هستند.

ناس: اسم جمع به معناى «عموم مردم» در نه مورد.

رعيت: عموم مردمى كه يك سياست آنان را اداره مى‏كند، در سيزده مورد.

 

نظير لك فى الخلق: يعنى همنوع تو در خلقت، در يك مورد.

عامه: در سه مورد.

كل امرى‏ء: يعنى هر انسانى، در دو مورد.

عبادالله: در يك مورد.

اكنون در تحليل مطلب، مساوات را در امور زير مورد بررسى قرار مى‏دهيم.

الف: مساوات در بهره‏مندى از بيت‏المال

ب: مساوات در برابر قانون

ج: مساوات در رجوع محكمه صالح و رسيدگى عادلانه.

علاوه بر موارد فوق، على(ع) در زدودن نابرابريهاى عملى و حمايت از ناتوانايان اقدام فراوان نموده است كه درپايان بدان اشاره خواهيم كرد.

الف: مساوات در بهره‏مندى از بيت‏المال: عصر زمامدارى على(ع)، دوره‏اى است كه حكومت اسلامى از جهت جغرافيايى بسيار وسعت يافته و بيت‏المال داراى درآمد فراوان گشته است. با توجه به همين موضوع، برگزيدن هر گونه راه تبعيض‏آميز در بهره‏مندى از بيت‏المال، شكاف طبقاتى عجيبى ميان ‏مسلمانان فراهم مي‌آورد. عده‏اى مي‌توانند فراوان از بيت‏المال استفاده كنند و عده‏اى نيز در حالت فقر و ناتوانى غوطه‏ورند. على(ع) در برقرارى مساوات در اين ناحيه با سخت‏ترين مشكل مواجه شد؛ زيرا تبعيض در بهره‏مندى از بيت‏المال با اينكه در دوره ابوبكر توسط عمر پيشنهاد شده بود، ولى ابوبكر آن را نپذيرفت.59 با اين حال خليفه دوم در دوره زمامداري‌اش ‏اين اصل را كنار نهاد و مبناى تبعيض را پذيرفت. ابن ابى‏الحديد در اين باره مى‏نويسد:

«وقتى او خلافت را در دست گرفت، بعضى از مردم را بر بعضى ديگر برترى بخشيد. لذا سابقين در اسلام را غير آنها برترى داد، مهاجرين قريش را بر مهاجرين غيرقريش، و تمام مهاجرين را نسبت به انصار برترى داد. و عرب را بر عجم ‏مزيت بخشيد...»60 ابن جوزى شيوه تمايز را به تفصيل از سمكه بن عبدالرحمن نقل كرده است و سهم هر طبقه را از بيت‏المال ذكركرده ‏است.61

برخورد با اين قضيه ساده نبود؛ زيرا نابرابرى چهره دينى و قانونى به خود گرفته بود و با گذشت بيست و دو سال از سابقه‏آن، مردم بدان خو گرفته بودند62 و عده‏اى با زدن رنگ دينى و تقوايى به آن، در مقابل اقدامات على(ع) مقاومت‏مى‏كردند. حال خواهيم ديد كه على(ع) چگونه به جوانب مختلف مسأله مى‏پردازد و تلاش مى‏كند تا با زدودن تبعيض‏و از بين بردن عواملش، سيره نبوى را بار ديگر در جامعه اسلامى حاكم سازد. از مهمترين بيانات آن حضرت تبيين ماهيت ‏بيت‏المال بود. قبل از ذكر سخن اميرالمؤمنين(ع) به دوره قبل يعنى زمامدارى خليفه سوم بازمى‏گرديم.

او برادرش وليد را به عنوان حاكم به كوفه فرستاد. در كوفه ابن مسعود متصدى بيت‏المال بود. وليد اموالى از بيت‏المال قرض گرفت و سپس در اين مورد نامه‌اي به عثمان نوشت. عثمان هم در پاسخ، به ابن مسعود نوشت: «انما انت خازن ‏لنا فلا يتعرض للوليد فيما اخذ من المال: تو خزانه‌دار ما هستى؛ بنابراين در آنچه وليد از بيت‏المال گرفته است، متعرض مشو.» گويند ابن مسعود چون اين نامه را خواند، برآشفت و گفت: «كنت اظن انى خازن للمسلمين فما اذا كنت خازناً لكم فلا حاجه لى‏ فى ذلك:63من تصور مى‏كردم خزانه‏دار مسلمان هستم. حال كه روشن شد خزانه دار شما هستم، نيازى بدان ندارم.»64

اين اظهار خليفه سخن ساده‏اى نيست، بلكه حكايتگر نگرش خليفه وقت به بيت‏المال است. در نتيجه به‌راحتى ‏مى‏توان حدس زد كه تقسيم آن نيز بايد با توجه به تصميم خليفه صورت گيرد. با اين مقدمه بازگرديم به اظهار على(ع) كه در نامه‏اى به اشعث بن قيس ـ عامل خود در آذربايجان ـ مى‏نويسد: «و فى يديك مال من مال الله عزوجل و انت من خزانه حتى تسلمه الّى:65 در دستان تو مالى از اموال خداوند است و تو خزانه‏دارش هستى تا آن را به من برگردانى.»

با اين بيان حضرت امير(ع) ماهيت بيت‏المال و وضعيت خزانه‏دار را به خوبى بيان مى‏كند. مال در دست عامل، مال‏خداست نه مال حاكم؛ اما در اينجا مشكل مهم ديگرى وجود دارد و آن عبارت از استنباط قانون است كه مى‏تواند خود سرچشمه تبعيض بوده، تبعيض را به صورت قانونى نهادينه كند و على(ع) زمينه‏هاى استنباط اين گونه قوانين را از بين مى‏برد. بدين منظور حضرت روز بعد از بيعت، براى مردم سخنرانى كرد و در قسمتى از بيانات خود فرمود: «الا و ايما رجل من المهاجرين و الانصار من اصحاب رسول‌الله صلى الله عليه وآله وسلم يرى ان الفضل له على من سواه لصحبته فان‏الفضل النير غداً عندالله و ثوابه و اجره على الله و ايما رجل استجاب الله و للرسول فصدق ملتنا و دخل فى ديننا و استقبل قبلتنافقد استوجب حقوق الاسلام و حدوده. فانتم عبادالله و المال مال الله يقسم بينكم بالسويه لا فضل فيه لاحد على احد. و للمتقين عندالله غداً احسن الجزا و افضل الثواب. لم يجعل الله الدنيا للمتقين اجراً و لا ثواباً و ما عندالله خير للابرار و اذاكان غداً ان شاء اللَه فاغدوا علينا فان عندنا مالا نقسمه فيكم و لا يتخلفن احد منكم عربى و لا عجمى كان من اهل العطاء او لم ‏يكن:66آگاه باشيد! هر فردى از مهاجرين و انصار از اصحاب رسول الله صلى‌الله عليه وآله وسلم خود را در برابر ديگران به خاطر مصاحبت باپيامبر(ص) داراى فضل بداند، [بايد دانست] كه فضل روشن در فرداى (قيامت) نزد خداست و ثواب و اجر و پاداش‏وى با خداست. و هر فردى كه به خدا و رسول پاسخ مثبت دهد و ملت ما را تصديق كرده و داخل در دين ما شود و بر قبله ما روى آورد، حقوق و حدود اسلام شامل وى خواهد شد. پس شما (مردم) بندگان خدا هستيد و مال مال خداست، ميان شما به صورت‏ مساوى تقسيم مى‏كنم. هيچ كس در برابر كس ديگر داراى برترى نيست و براى افراد پرهيزگار فردا (قيامت) اجر و ثواب ‏است و آنچه نزد خداست، براى نيكان بهتر است و فردا نزد ما آييد كه در نزدمان مالى است و ميانتان تقسيم خواهيم كرد و نسبت به هيچ يك از شما تخلف نخواهد شد، چه عرب باشد چه عجم، اهل عطا باشد و يا نه.»همان طور كه از اين سخن پيداست، حضرت على(ع) مصاحبت با رسول(ص) را در بهره‏بردارى از بيت‏المال‏نفى كرد و جايگاه پاداش به آن را در قيامت مى‏داند. از طرف ديگر ملاك بهره‌مندى را پذيرش اسلام دانست و حتى تقوا رادر اينجا ملاك قرار نمى‏دهد و امتيازى به كسى نمى‏دهد.

 

ادامه دارد

 

پي‌نوشتها:

 

35. كلمات قصار، ش 176.

 

36. كلمات قصار، ش 52.

 

37. نهج‏البلاغه، خطبه 192، ص 214.

 

38. همان، نامه 53، ص 327.

 

39. همان، خطبه 216، ص 250.

 

40. نهج‏البلاغه، نامه 53، ص 336.

 

41. همان، ن 53، ص 328.

 

42. همان، ن 53، ص 328.

 

43. همان، خطبه 192، ص 213.

 

44. همان، خ 217، ص 250.

 

45. همان، خ 217، ص 250.

 

46. همان، خ 162، ص 165.

 

47. همان، خ 184، ص 196.

 

48. همان، خ 19، ص 20.

 

49. همان، خ 172، ص 178.

 

50. همان، خ 79، ص 58.

 

51. غررالحكم و دررالكلم، عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى، 863.

 

52. همان ، 3464.

 

53. همان، 1954.

 

54. همان ، 584.

 

55. همان ، 1873.

 

56. همان ، 1437.

 

57. همان ، 774.

 

58. همان ، 386.

 

59. ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 4، ص 306.

 

60. همان.

 

61. همان.

 

62. همان، ج 2، ص 173.

 

63. البلاذرى، اسناب الاشراف، ج 5، ص 36.

 

64. همان.

 

65. نهج‏البلاغه، نامه 5.

 

66. ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 171.

 

حقوق بشراز ديدگاه امام على علیه السلام(2)


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31