حقارت جیش‌العدل در به آتش کشیدن پیکر بی‌جان مرزبانان

Mehran

گروهک تروریستی جیش‌العدل یک گروه شبه نظامی تروریستی و تندروی سلفی‌مذهب می‌باشد که با نظام جمهوری اسلامی ایران به مبارزه مسلحانه می‌پردازد. جیش‌العدل پس از فروپاشی گروهک تروریستی جندالله اعلام موجودی و شروع به فعالیت کرد. تروریست‌های جیش‌العدل با اهداف دروغین از جمله حمایت از مردم اهل تسنن بلوچستان دست به کشتار می‌زنند. در پی این مسأله علمای اهل تسنن نیز اعلام کرده‌اند: «عوامل گروهک تروریستی جیش‌العدل نه تنها اهل تسنن نیستند؛ بلکه مسلمان هم نیستند. ما از نیروهای مسلح می‌خواهیم، اعضای این گروهک را سرکوب و از بین ببرد. این‌گونه گروه‌ها که با اقدامات خود به دنبال تفرقه‌اندازی میان شیعه و سنی هستند، مسلمان نیستند.»

از جمله جنایات تروریستی این گروهک به شهادت رساندن 8 مرزبان  ایرانی و به آتش کشیدن پیکر بی‌جان آن‌ها بود.

در ادامه به شرح کوتاهی از زندگی‌نامه یکی از مرزبانان پاسدار، شهید مهران اقرع می‌پردازیم.

شهید مهران اقرع در تاریخ 18خرداد1371 در مشهد متولد شد و در خانواده‌ای پایبند به اصول اسلامی و انقلاب و طرفدار ولایت فقیه پرورش یافت. وی به خوش‌خلقی و شوخ‌طبعی زبان‌زد بود و بسیار به نماز اول وقت اهمیت می‌داد.

مهران اقرع پس از طی مدارج علمی، برای ادامه تحصیل به دانشگاه افسری رفته و فرمانده دسته شهدا، دانش‌آموختگان دوره ۲۲ دانشگاه علوم انتظامی امین ناجا شد.

وی در شهریورماه سال۱۳۹۳به منطقه نگور، حد فاصل میله مرزی ۲۳۹ پایین‌تر از جکیگور اعزام شد. هنوز ۷ ماه از اعزامش نمی‌گذشت که در تاریخ ۱۷فروردین۱۳۹۴ در این منطقه مرزی به همراه هم‌‌‌رزمانش با عوامل گروهک تروریستی جیش‌العدل که از داخل پاکستان وارد مرزهای ایران شده بودند، وارد درگیری شده و مهران اقرع به همراه تمامی هم‌رزمانش به شهات رسید.

آنچه در ادامه می‌خوانید شرحی‌است بر مصاحبه با مادر  شهید مهران اقرع:

Eghra

«شهید مهران اقرع نیز جزو نیک‌مردان روزگار است. به دیدار هریک از شهدای مرزبان این حادثه که رفتیم، عکس شهید اقرع را کنار عکس پسرشان بر دیوار منزلشان زده بودند. آن‌قدر از خوبی‌هایش می‌گفتند که بدون شناختنش، شیفته روح پاکش شدم.

پس با اشتیاق فراوان برای فهمیدن جزییات زندگی او به سوی خانه‌شان حرکت کردیم. مادر شهید، پس از استقبال گرمی از ما اینچنین صحبت‌هایش را شروع کرد:

آخرین باری که مهران برای مرخصی آمد، چند روز قبل از عید نوروز بود و مصادف با دهه فاطمیه شده بود. مهرانم لباس مشکی بر تن داشت. دهه فاطمیه که تمام شد، لباس مشکی‌اش را درآورد و لباس نو پوشید. با همان لباس‌ رفت و وقتی خبر شهادتش را آوردند، همان لباس‌ها را برایمان پس فرستادند. بعد از تیرباران کردن پسرم و بقیه مرزبانان، جنازه‌هایشان را به آتش کشیده بودند.

خداوند صبر زیادی در وجودم قرار داد. لحظه‌ای که خبر شهادتش را شنیدم ناگهان زانو زدم و سجده شکر به جا آوردم. همه اطرافیانم تعجب کرده بودند. در سال1382 برادرم به همراه فرزندانش تصادف کرد و من از غم آن‌ها به سر حد مرگ رسیدم؛ اما در شهادت مهران آرامش عجیبی داشتم. هر دفعه که برای مرخصی می‌آمد، کمکم می‌کرد. ظرف‌هایم را می‌شست، برایم خانه‌تکانی می‌کرد، وقتی پاهایم درد می‌کرد، آنها را ماساژ می‌داد. می‌گفت: «مادر! شما دستت درد می‌گیرد به من بگو کارهایت را انجام دهم.»

مونسم بود. سرش را بر روی پاهایم می‌گذاشت و با یکدیگر درد دل می‌کردیم. با شوخ‌طبعی و مهربانی کف پاهایم را می‌بوسید. هر وقت می‌رفت پشت سرش گریه می‌کردم و آش پشت پا برایش درست می‌کردم. فقط دعای خودش بود که خداوند مهربان اینچنین صبر عظیمی به من داد.

هم‌رزمانش اینچنین تعریف می‌کردند:

«وجود مهران بین ما صفای خاصی داشت که نمی‌توانم توصیفش کنم. مهران نماز جماعت بر پا کرده بود. بین نماز برایمان صحبت می‌کرد، از احترام به پدر و مادر می‌گفت. بچه‌ها که دلشان می‌گرفت، زیارت عاشورا می‌خواند. گاهی که به ما می‌گفت شما بروید به جماعت بایستید ما می‌گفتیم تا آب است تیمم جایز نیست. همیشه قبل اذان صبح بیدار می‌شد و نماز شب می‌خواند. در خوابگاه ما تخت‌ها کنار به کنار هم قرار داشت و فضای بسیار کوچکی بود. یک روز نصفه ‌شب بیدار شدم و دیدم مهران بین دو تخت ایستاده است و نماز شب به جا می‌آورد.

آن روز وقتی اعلام کردند که درگیری پیش آمده است و مهران آماده رفتن می‌شد، دید که دوستش هم در حال آماده شدن است. به او گفت: «نوبت شما نیست که بیایی؛ ولی خود مختار هستی.»

او در جواب مهران گفت: «مگر می‌شود تو را تنها بگذارم.»

اینچنین خداوند همه نیکان را گلچین کرد.»

من و همسرم در سال1367 ازدواج کردیم. همسرم نظامی است و به دلیل مأموریت‌ها و شرایط کاریش باید به شهرهای ‌متفاوت برود. در سال1371 همسرم برای مأموریت به شهر بانه رفته بود و من هم در آن زمان مهران را باردار بودم. می‌خواستم همراه همسرم به بانه بروم؛ اما او مدام می‌گفت: «سخت است خانم! کمین می‌زنند. من باید دائم مأموریت باشم. شما باردارید و در شهر غریب چگونه می‌خواهید زندگی کنید؟»

من هم خانه مادرم در مشهد ماندم. مهران در مشهد به دنیا آمد و شش ماه که گذشت، همگی برای زندگی به شهر سرخس رفتیم.

از کودکی مهربان و دلسوز بود و از زمانی که به دنیا آمد، وابستگی شدیدی به یکدیگر داشتیم. کوچک بود. وقتی از خانه بیرون می‌رفتم مادرم تعریف می‌کرد: «وقتی از خانه می‌روی مهران دمپایی‌های خانگی‌ات را پیدا می‌کند، می‌بوسدشان و اشک می‌ریزد.»

روزی که دانشگاه افسری قبول شد خیلی دلم گرفته بود؛ ولی مهرانم خوشحال بود و من هیچ مخالفتی نشان ندادم. دانشگاه افسری تهران بود. لباس‌های افسریش را که دیدم تا صبح گریه می‌کردم؛ اما نگذاشتم مهران بفهمد. حساس بود. اگر متوجه می‌شد من گریه می‌کنم خیلی ناراحت می‌شد. نشانه‌های روی لباسش را خودم برایش دوختم. روزی که می‌رفت، از حلقه یاسین ردش کردم. حرز جواد خودم را گردنش انداختم و به خدا سپردمش.

همیشه نگرانم بود و به من می‌گفت: «مادرم برای سلامتیتان باید ورزش کنید.» وقتی شهید شد می‌گفتم، کجایی مهران که ببینی از غمت خودبه‌خود بدون ورزش لاغر می‌شوم.

از همه جا برای تشییع پیکر مهرانم آمده بودند. کردستان، یزد، بندرعباس، سیستان و بلوچستان و خیلی جاهای دیگر. هم‌رزمان مهران آنقدر گریه می‌کردند و بی‌قرار بودند که من برای دل‌داری آنان رفتم.

من بیشتر اوقات دستم درد می‌کند؛ اما تمام مدت در تشییع پیکر مهران، هیچ دردی را احساس نکردم.

بعد از مراسم تشییع هم که به خانه ما آمدند به من می‌گفتند: «مادر جان! ما یک ساعت مهران را نمی‌دیدیم دلمان برایش تنگ می‌شد. هیچوقت تصور نمی‌کردیم که یک روز از میانمان برود.»

محبوبیت مهران بین همه به خاطر مهربانی بیش از حدش بود. برای همه دلسوزی می‌کرد. یک روز سرش را بر روی زانوانم گذاشته بود و می‌گفت: «مادر خیلی ناراحت هستم. با دو نفر از سربازان تند برخورد کردم؛ اما مجبور شدم. مادر رهبرمان مرزها را دست ما سپرده است. به ما اعتماد کرده است، مرز دست ما امانت است. من مسوولم که همگی کارشان را درست انجام دهند؛ ولی از طرفی از ناراحتی آن دو سرباز ناراحت هستم.»

روز تشییع پیکر مهرانم آن دو سرباز را دیدم که بیش از همه جلوی عکس مهران بی‌قراری می‌کنند.

‌‌‌‌مهران همیشه در دعای دستش ذکر شهادت می‌گفت. من مادر مهران بودم؛ ولی من باید از او چیزی یاد می‌گرفتم. حال پس از مهرانم من نیز در دعای دست، ذکر شهادت را می‌گویم.

همسرم مهران را خواب دید که روبه‌روی باغ باصفایی قرار دارد. نزد پدرش آمد و گفت: «پدر جان! من را می‌خواهند به بهشت ببرند، شما اجازه می‌دهید من به بهشت بروم؟»

پدرش تعریف می‌کرد: «به او گفتم این چه حرفیست که می‌زنی؟ چه جایی بهتر از بهشت؟ من که باشم که به تو اجازه ندهم به بهشت بروی؟»

در جوابم گفت: «من بهشت هم باید با اجازه شما بروم.» روز بعد خبر شهادتش را برایمان آوردند.»

خاطره‌ای از اسماعیل ادهمی، دوست شهید:

«سال دوم دانشگاه بود. یک شب داخل آسایشگاه بودیم، شوخی می‌کردیم و می‌خندیدیم. هنوز نشسته بودیم که مهران از راه رسید. لبخندی زد و پس از مدتی صحبت با ما نگاهی دور تا دور آسایشگاه انداخت و خیلی ناراحت شد. به او گفتیم: «کسی حرکت بدی انجام داده است؟»

گفت: «نه، می‌دانید امشب چه شبی است؟ امشب شب شهادت یکی از ائمه معصومین است. اسم خودمان را گذاشته‌ایم شیعه در حالی که شب شهادت است و ما حواسمان پرت از همه چی، دور هم نشسته‌ایم و می‌خندیم. امام‌زمان(عج) دلشان خوش است که شیعه دارند.»

اشک از چشمان مهران جاری شد. ناگهان بی‌اختیار اشک از چشمان همگی جاری شد. آن شب تا دیر وقت دور هم نشستیم. مهران برایمان صحبت می‌کرد و احادیث می‌خواند.

در آخر گفت: «نگذاریم به لذت‌های دنیا دچار شویم که یادمان برود امشب شب شهادت است.»

 

 

 


مطالب پربازدید سایت

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛

ترور شهید عشرت اسکندری بر سر سفره صبحانه

روایتی از ترور شهید گودرزی به دست منافقین؛

ابراز امیدواری درباره نتایج دادگاه

امیدوارم دوستانم بعد از شهادتم راهم را ادامه دهند

وصیت نامه شهید جعفر نعمت زاده

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

روایتی از ترور شهید گودرزی به دست منافقین؛

ابراز امیدواری درباره نتایج دادگاه

مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛

ترور شهید عشرت اسکندری بر سر سفره صبحانه

امیدوارم دوستانم بعد از شهادتم راهم را ادامه دهند

وصیت نامه شهید جعفر نعمت زاده

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان