روایتی از شهادت جوان 17ساله زیر شکنجه‌های منافقین

27

وجود اختلافات قومی و مرزی برای هر دشمن و بیگانه‌پرستی غنیمت است. دشمنان همیشه سعی می‌كنند چنین اختلافاتی را به‌عنوان یك اهرم فشار در آستین روابط خارجی خود نگاه‌ ‌دارند. در جریان جنگ ایران و عراق شاهد بهره‌برداری کشورهای متجاوز از احزاب و گروهک‌های كرد ضد انقلاب، علیه جمهوری اسلامی بودیم.
مهمترین این موارد، تحریك سرکردگان گروهک تروریستی کومله به سرکردگی عبدالله مهتدی و ابراهیم علیزاده می‌باشد كه در بهمن سال 1357 و به تبع برهم‌خوردن ثبات سیاسی ایران، به‌عنوان سران کومله به تشکیل سازمان و تقویت آن پرداخت؛ اما نکته‌ای که بسیار حائز اهمیت است این است که این حزب در طول سال‌های دفاع مقدس با همکاری صدام با انسداد جاده‌ها، تهدید و آدم‌ربایی، مین‌گذاری و اعزام تیم‌های ترور و حمله به بسیجیان، حمله به مراکز دولتی و عمومی، حمله به شهرها از جمله دیواندره و مریوان و سقز و کامیاران و به شهادت رساندن بسیاری از هموطنان کرد نقش زیادی در کمک به رژیم بعث عراق داشت.

شهید رسول آذری در تاریخ 7بهمن1346، در شهرستان اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش حسينعلي، در بازار کار می‌کرد و مادرش صديقه نام داشت. وی فرزند اول خانواده بود و تا چهارم ابتدايي درس خواند. نزد دایی‌ خود در بازار به میوه فروشی می‌پرداخت. فردی مردم‌دار بود و همیشه دوست داشت تا جایی که در توان دارد به دیگران کمک کند. در جلسات بسیج و قرآن حضوری فعال داشت و گاهی جلسات قرآن را در خانه برگزار می‌کرد. دوازده ساله بود که انقلاب شد. در درگیری‌ها و تظاهرات‌های قبل از انقلاب حضور داشت. به همراه داییش که در جهاد سازندگی مشغول بود برای جبهه کردستان بار می‌بردند و از این طریق با جبهه‌های نبرد حق علیه باطل آشنا شد. وی دوران آموزشی خود را به مدت شش ماه درکردستان سپری کرد. با اینکه سن کمی داشت؛ اما به خاطر شجاعت بی‌نظیرش او را مسوول گروهان کرده بودند. در عملیاتی موفق می‌شوند تپه حسن‌آباد را یک شب پس بگیرند؛ اما در همان شب منافقان کوردل کردستان، فرمانده عملیات رسول و شهید محمد رسولی را  شناسایی کردند و فردای آن روز آن‌ها را به اسارت بردند و سرانجام پس از شکنجه فراوان در یازدهم شهریور ماه 1363 تیر خلاص را زدند و آنان را به شهادت رساندند. مزار او در گلستان شهدای اصفهان واقع است.

آنچه می‌خوانید شرحی است بر مصاحبه با مادر شهید(صدیقه داوری):

رسول فرزند اول من بود. در زمان بارداری خواب دیدم منزل دایی‌ام روضه است و من در حال حاضر شدن برای رفتن به روضه بودم. همین‌طور که جلو می‌رفتم روشنایی که شبیه ماه شب چهارده بود به من نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد.

آقایی به سمت من آمد و دو زیرپوش مردانه به من داد و گفت: یکی از این زیرپوش‌ها برای این فرزندت و یکی هم برای همسرت. این فرزند نزد تو امانت است؛ اما هر زمانی که خواستیم باید او را به ما پس بدهی. از خوابی که دیده بودم خیلی خوشحال بودم.

خداوند بعد از ده سال رسول را به من هدیه داد.

هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که نماز می‌خواند. شش ساله بود، در ایوان خانه ایستاده و مشغول  نمازخواندن بود که یکی از همسایه‌ها نماز خواندنش را دیده بود و برای فرزندش تعریف می‌کرد: «رسول با سن کمی که دارد چه زیبا نماز می‌خواند.»

بچه‌ها را دور خودش جمع می‌کرد و برایشان روضه می‌خواند. دوست داشت مرشد شود.

ما هنوز حج مشرف نشده بودیم که رسول پدرش را حاج حسین صدا می‌زد. اسفند ماه که می‌رسید همسرم دوست داشت مشهد باشد. همین که اوایل  اسفند می‌شد رسول به پدرش می‌گفت: «حاج حسین بلیط مشهد را بگیر که انشاالله سال تحویل آنجا باشیم.» مشهد که بودیم همیشه موقع نماز فرش‌های امام‌رضا را به کول می‌گرفت و پهن می‌کرد.

دوران قبل از انقلاب  با دوستانش به تظاهرات می‌رفتند.

روزی یکی از اهالی محل که ضد انقلاب بود، رسول را کلی کتک زد و می‌گفت: «چرا تو در تظاهرات‌ها علیه شاه شعار می‌دهی؟ باید بگویی زنده باد شاهنشاه.» رسول هم به تمسخر  می‌گفت: «شما اگر توانستید شاه را برگردان.» آنقدر لگد به پایش زده بود که پایش سیاه شد. آن روزی که می‌خواستند مجسمه شاه را پایین بکشند پابرهنه تا سبزه‌میدان رفته بود.

چهل‌وپنج روز از رفتنش می‌گذشت. پسر دیگرم تازه از مدرسه برگشته بود که فرستادمش پی نامه‌ای از رسول تا شاید از او خبری رسیده باشد.

دلشوره غریبی به جانم افتاده بود، نگران و چشم به راهش بودم.

همه جا را آب و جارو کشیده بودم حتی شب‌ها در خانه را باز می‌گذاشتم تا اگر نصف شب رسید اذیت نشود.

روز عید قربان فرا رسید. نزدیکی‌های ظهر بود که برادرم آمد و همسرم را صدا زد. با هم تا دم در خانه رفتند، من هم جلو رفتم. عکس رسول را می‌خواست.

جلوتر رفتم، شنیدم که برادرم به حاج‌حسین می‌گفت: «باید برویم  بیمارستان کهندژ رسول آنجاست.» حاج‌حسین دوید سمت خانه و لباس‌هایش را پوشید. من هم پابرهنه به سمت برادرم دویدم و دو دستش را گرفتم. گفتم داداش از هیچ چیز نترس، اگر رسول شهید شده است به من بگو. من خودم می‌دانم، خواب دیده‌ام، رسول چهار روزی است که شهید شده است. سرم را بلند کردم و با صدای بلندگفتم چرا چیزی نمی‌گویی؟ مگر باعث سرافکندگی شده است؟ او ما و شما را سربلند کرد.

برادرم سرم را گرفت و گفت: «قربان تو مادر شهید بشوم.» همانجا فریاد زدم شهیدان زنده‌اند الله اکبر شهیدان زنده‌اند الله اکبر. همسایه‌ها از صدای فریاد من از خانه‌هایشان بیرون آمدند.

چهار روز قبل از شهادتش خواب دیده بودم که انگار از یه بلندی در حال افتادن هستم. مادرم در حالی که دو چراغ در دست داشت به سمت من آمد و گفت: این‌ها را برای تو آورده‌اند. نگاهم را چرخاندم و  آقایی را با قدی بلند و موهای تراشیده دیدم و امام خمینی هم پشت سرش بود. دو چراغ  را به من داد و من از خواب بیدار شدم.

همان شب حاج‌حسین هم خواب دیده بود که از یک بلندی به پایین افتاده است. به دلمان افتاده بود که رسول شهید شده است و همان هم شد.

بعد از شهادتش خیلی گریه می‌کردم پیش خودم فکر می‌کردم که آیا در آن کوه و کوهسار آب خورده است؟ نکند لب تشنه شهید شده باشد؟ تا اینکه خواب دیدم رسول وارد خانه شد و یک پارچ آب دستش بود، بنا کرد به ریختن آب. گفتم چرا آب را می ریزی؟ گفت: «مادر جان! آبی که ریخته شده است دیگرجمع نمی‌شود. دیگر چشم انتظار من نباشید که بیایم.»

 به یقین حضرت سیدالشهدا به او آب دادند.

برادر شهید(محمود آذری) می‌گفت:

«رسول به ما درس شجاعت داد. همیشه به ما سفارش می‌کرد برای اینکه بتوانید در جامعه زندگی کنید نباید بترسید. جمله  همیشگی اش این بود: « از ترس نباید ترسید.»

 جایی را انتخاب کرد که هر لحظه و مکانش خطر در کمین بود، کمین‌گاه کومله‌ها و  دمکرات‌ها.»

هم‌رزم رسول در ادامه اینچنین بیان کرد:

«آقا رسول خیلی دوست داشت شهید شود. او عاشق شهادت بود و در عین حال نترس و شجاع؛ به همین خاطر همیشه در خط مقدم حضور داشت. همه همرزمان یکی پس از دیگری  شهید می‌شدند. برای رسول عجیب بود با اینکه در دل خطر است چرا نوبت او نمی شود! تا اینکه روزی خودش شاهد اتفاقی بود.

یکی از بچه‌ها جواب نامه‌ای که برای پدر و مادرش فرستاده بود را دریافت کرد. رسول هم پیش او بود. او از پدر و مادرش خواسته بود تا به شهادتش رضایت دهند. وقتی جواب نامه اش را خواند، نماز شکر به جا آورد. بعد از ظهر همان روز به آرزوی خود رسید.»

مادر شهید ادامه داد:

بلافاصله رسول چند روز مرخصی اجباری گرفت و به خانه آمد.

از او پرسیدم: «چه شده است؟ تو که تازه به مرخصی آمده بودی! او گفت: «کاری هست که حتما باید انجام دهم.»

 نماز شبش را خواند و صبح هم با پدر برای صبحانه عدسی گرفتند.

آمدن رسول به این شکل برایمان عجیب بود. رسول چند روز قبل پیش ما بود! چرا دوباره به مرخصی آمده است؟!

تا اینکه شروع به حرف زدن کرد و گفت: «آمده‌ام حلالیت بطلبم از همه کسانی که با آنها تند برخورد کردم.» اول به سراغ دوستان و آشنایان رفت و بعد از من و پدرش طلب حلالیت کرد.

وقتی می‌خواست برود خیلی من و پدرش را می‌بوسید. می‌گفت که من عاشق شهادت هستم؛ اما تا شما رضایت ندهید نمی روم. بالاخره رضایت گرفت و سوار شد؛ اما دوباره پیاده شد و من را در آغوش گرفت و بوسید.

جواد داوری دایی شهید در ادامه گفت:

«همراه پیکر بی‌‌جانش وصیت‌نامه و 16 هزار تومان پول آوردند. وصیت کرده بود که این پول برای جبهه خرج شود.»

و در آخر اکرم آذری خواهر شهید گفت:

«وقتی شهید شد 17ساله بود، همیشه تاکید می‌کرد که حجاب  خود را رعایت کنید. تکالیف عبادیتان را به موقع انجام بدهید.  پنج شش ماه پیش خواب دیدم به من گفت که هر چه می‌خواهی از خود خدا بخواه. نماز را اول وقت بخوان. هر کس نماز اول وقت بخواند از خدا هر چه بخواهد خداوند به او می‌دهد. این را به همه فامیل هم بگو.»

 

 

 

 

 

 

 

 


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛

ترور شهید عشرت اسکندری بر سر سفره صبحانه

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛

ترور شهید عشرت اسکندری بر سر سفره صبحانه

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان