از هیچ تهدیدی نمی‌هراسید

Kazemabadi Lead

بنیاد هابیلیان(خانواده شهدای ترور کشور) در راستای رسالت خود مبنی بر پیگیری وضیعت خانواده شهدای مظلوم ترور اقدام به ایجاد واحد سرگذشت پژوهی کرده است. این واحد، با بازدید منظم از خانواده محترم شهدا در فضایی عاطفی به جمع‌آوری خاطرات خانواده شهید از نحوه زندگی، کار و چرایی شهادت می‌پردازد. این هفته، میهمان خانواده شهید «شهید محمود پایدار کاظم‌آبادی» بودیم.

شهید محمود پایدار کاظم‌آبادی در سال 1334 در مشهد مقدس متولد شد. پدرش خادم حضرت رضا(ع) بود و در دوران کودکی در خانواده‌ای مذهبی پرورش یافت.

تحصیلات خود را تا دبیرستان ادامه داد رساند. شهید، با اخلاق، با ایمان و بسیار با اخلاص بود. وی در سال 1356 ازدواج نمود.

در سالی که امام خمینی(ره) فرمان فرار از سربازخانه‌ها را دادند، او نیز به فرمان امامش لبیک گفت و خودش را به انقلاب عظیم مردم ایران پیوند زد. در دوران انقلاب بسیار فعال بود، شب‌ها در سنگر مساجد و روزها دوشادوش مردم انقلابی در راهپیمایی‌ها به عنوان سرگروه تظاهرات و سازمان‌دهنده راهپیمایی‌ها و شعارهای ضد شاه شرکت می‌نمود.

هفتم آذرماه سال 1357 که گارد شاه به بیمارستان امام رضا(ع) یورش برده بودند، به کمک کودکان و بیماران بیمارستان امام رضا(ع) شتافت و از ناحیه دست مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد.

با پیروزی انقلاب و پس از آنکه به فرمان امام(ره) کمیته انقلاب تشکیل شد، او به خدمت کمیته در آمد؛ یکی از فعالیت‌هایش در کمیته این بود که به مدارس و مساجد می‌رفت و به مردم کار با اسلحه را آموزش می‌داد.

چندین بار منافقین به وی اخطار دادند که دست از فعالیت خود بردارد اما این شهید که جز برای رضای خدا خدمت نمی‌کرد از هیچ تهدیدی نهراسید و دست از فعالیت و تلاش خود برنداشت. در تاریخ 12اردیبهشت1359 در سه راه کاشانی مشهد، منافقین کوردل با شلیک 5 گلوله به ناحیه دست، پا، قلب، زانو و صورت، او را به شهادت رساندند.

حاشیه‌نگاری تیم سرگذشت پژوهی بنیاد هابیلیان از دیدار با خانواده شهید محمود پایدار کاظم‌آبادی:

در حالی‌که باران شدیدی می‌بارید، به خانه شهید رسیدیم. زنگ در را زدیم و وارد حیاط شدیم. همسر شهید به استقبالمان آمد، با خوش‌رویی تعارفمان کرد. خانه کوچک و ساده‌ای داشتند. گوشه‌ای نشستیم و حاج‌خانم هم آمد و کنارمان نشست. آنقدر دلش پُر بود که اجازه صحبت به ما نداد. حتی نپرسید از کجا و برای چه آمده‌ایم همین قدر که احساس کرد به خاطر همسرش آن‌جا هستیم صحبت را شروع کرد:

«محمود سال 1334 در مشهد به دنیا آمد. بچه هفتم خانواده بود؛ شش برادر و دو خواهر بودند. پدرش خادم حرم بود. مادرش هم زن مهربان و صبوری بود. سواد نهضتی داشت و گاهی توی جلسات قرآن شرکت می‌کرد.»

دوران کودکی محمود خیلی آرام سپری شد. بچه آرامی بود. خوب هم درس می‌خواند. تا سوم دبیرستان درس خواند وکنار درس سرکار هم می‌رفت، نقاشی و تاکسی‌رانی. هجده ساله بود که پدرش از دنیا رفت و شرایط زندگیش طوری شد که دیگر محمود نتوانست ادامه تحصیل بدهد. رفت سربازی. اما آنجا نیز دوام نیاورد. با یکی از افسرای مافوقش دعوایش شده بود. آن افسر زورگویی کرده بود و محمود طاقت شنیدن حرف زور نداشت. خلاصه از سربازی فرار کرد. بعد هم که امام فرمان فرار سربازها را دادند دیگر محمود به خدمت برنگشت.

Kazemabadi

سال 56 با هم ازدواج کردیم. می‌گفت ملاکش برای انتخاب من حجابم بوده. محمود خیلی چابک بود وخیلی هم مسئولیت‌پذیر. اگر کسی کاری را به او می‌سپرد، به بهترین شکل ممکن انجامش می‌داد. فکرمی‌کنم به همین دلیل هم سرش خیلی شلوغ بود.

قبل از انقلاب با چند نفر ازدوستانش یک کمیته تشکیل داده بودند و برای تظاهرات و تبلیغ انقلاب برنامه می‌ریختند. بعد از انقلاب هم وارد سپاه شد و آن‌جا فعالیت می‌کرد. علیه منافقین خیلی فعالیت داشت. آن زمان هم که فعالیت منافقین اوج گرفته بود، محمود دیگه خواب و خوراک نداشت و مدام بیرون بود. به من نمی‌گفت چه‌کار می‌کند اما هر وقت برمی‌گشت، لباس‌هایش پر از خون بود. کم‌کم که باهاش صحبت می‌کردم می‌فهمیدم با منافقین درگیر شدند. چند بار تهدیدش کردند ولی گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود. انگار واژه ترس برایش معنا نداشت.

مادرشوهرم همیشه می‌گفت: «مادرجان حواست به شوهرت باشه، محمود آخر شهید می‌شه.» من تازه عروس بودم. شنیدن این حرف‌ها برایم سخت بود. ما تازه رفته بودیم منزل خودمان، اما چه بگویم؟ کل دوران زندگی من با محمود دو سال و نیم بود. وقتی محمود شهید شد من شش ماهه باردار بودم.

12اردیبهشت1359 بود که خبر شهادتش را آوردند. محمود مثل همیشه رفته بود مأموریت. دیگر این مأموریت‌هایش برایم عادی شده بود. اکثر اوقات در خانه تنها بودم. کم‌کم داشتم به این وضعیت عادت می‌کردم اما فکر نمی‌کردم این بار برای تمام عمر تنها بشوم. اصلا آمادگی شهادتش را نداشتم. این‌طور که برایم تعریف کردند، ظاهراً مأموریتشان تموم شده و محمود در حال برگشت به خانه بود. در راه خانه نزدیک بوستان کودک سه نفر از منافقین را می‌بیند و سریعاً شناسایی‌شان می‌کند. اما آن‌ها از قبل آماده بودند و هدفشان ترور محمود بود. محمود فرار می‌کند و وارد یکی از خانه‌های اطراف می‌شود. زنگ می‌زند به سپاه و درخواست نیرو می‌کند، اما قبل از آنکه نیروها به محل برسند بین آن‌ها درگیری پیش می‌آید و منافقین پنج گلوله به او می‌زنند. محمود همان‌جا به شهادت می‌رسد.

در این 33 سال تنهایی، هربار که به عکس محمود نگاه کردم به منافقین لعنت فرستادم. امیدوارم حتی یک روز خوش نداشته باشند. ان شاءالله خدا نابودشان کند. بچه من چه گناهی کرده بود که اصلاً در زندگی سایه پدر بالای سرش نبود؟ مگر این مسعود رجوی انسان نیست؟ اگر حرفی برای گفتن دارد بیاید حرفش را بزند. چرا این همه آدم بی‌گناه را می‌کشد؟ چرا سازمان ملل در مقابل منافقین هیچ اقدامی نمی‌کند؟


مطالب پربازدید سایت

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

جدیدترین مطالب

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

سعید کریمی از مجروحان حمله تروریستی راسک و چابهار عیادت کرد

وضعیت مجروحان حمله تروریستی چابهار و راسک

محمود عباس‌زاده مشکینی عضو کمیسیون امنیت ملی

ورود کمیسیون امنیت ملی به حمله تروریستی راسک و چابهار

معاون امنیتی و انتظامی وزیر کشور:

عناصر تروریستی راسک و چابهار ملیت غیر ایرانی دارند

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان