شهادت، خودش به استقبال سیدحسین آمد

Javidasadzade1 2بنیاد هابیلیان(خانواده شهدای ترور کشور) در راستای رسالت خود مبنی بر پیگیری وضیعت خانواده شهدای مظلوم ترور اقدام به ایجاد واحد سرگذشت پژوهی کرده است. این واحد، با بازدید منظم از خانواده محترم شهدا در فضایی عاطفی به جمع‌آوری خاطرات خانواده شهید از نحوه زندگی، کار و چرایی شهادت می‌پردازد. این هفته، میهمان خانواده شهید «سید حسین جاوید اسدزاده» بودیم

شهید سید حسین جاوید اسد زاده در سال 1313 در شهر مشهد به دنیا آمد. هنوز مدتی ازعمرش نگذشته بود که پدرش را از دست داد و در دامان پر مهرمادر پرورش یافت. به خاطر مشکلات مالی مجبور بود که روزها کار کند و شبها درس بخواند. در همین سالها ازدواج کرد و خدواند 6 فرزند به او داد.


بعد از ازدواج، در شرکت واحد (اتوبوسرانی) استخدام و به عنوان کمک راننده مشغول به کار شد. سالها مستأجر بود تا این که سرانجام با مساعدت تعدادی از خیرین قطعه زمینی خرید و به مرور آن را ساخت و صاحب خانه شد .
بعد از 13 سال خدمت در اتوبوسرانی به خاطر مریضی اش بازنسشته شد. با شروع جنگ تحمیلی، به خاطر آسیبی که از ناحیه پا دیده بود، از حضور درجبهه محروم شد، لذا بیشتر وقتش را در مسجد و پایگاه بسیج می گذراند.
در شهریور ماه 1360 به مناسبت دومین سال آغاز جنگ نمایشگاه کتابی در دبیرستان طبرسی خیابان گاز مشهد دایر گردید. دکه روزنامه فروشی ای داشت که در نزدیکی این مدرسه واقع بود. 27 شهریور 1360 بود. ساعت 6 بعد ازظهر. تروریست های وابسته به گروهک منافقین با یک موتور سیکلت از جلوی نمایشگاه رد شدند و همه را به رگبار بستند. در این میان دو نفر از کارکنان حاضر در نمایشگاه و یک پسر بچه 7 ساله که زائر امام رضا(ع) بود به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند.

 

حاشیه نگاری تیم سرگذشت پژوهی شهدای ترور بنیاد هابیلیان از دیدار با خانواده شهید سیدحسین جاوید اسدزاده:

 

همه دوستان جمع شدند. زنگ در را فشردیم. یک سالن خیلی باریک و در ورودی منزل. وقتی وارد شدیم همسر شهید و دخترش به استقبالمان آمده بودند. تعارف کردند و گوشه ای نشستیم. کمی منتظر ماندیم تا همسر شهید هم آماده شود. کسالت داشت. پا به سن گذاشته بود. برایش از گروهمان گفتیم و از فعالیت هایمان.آشناتر که شد خودش شروع کرد.

 

« سید حسین سال 1313 در مشهد دنیا اومد. من از بچگیش زیاد نمی دونم؛ فقط همینقدر میدونم که تو همون دوران پدرش رو از دست داد. خواهر و برادر زیاد داشت اما همه فوت کردن. مادرش هم  یکسال بعد شهادت سید حسین از دنیا رفت.  نمی دونم چرا هیچ وقت ازش در مورد دوران مجردیش نپرسیدم، شاید به خاطر اینکه خودش هم زیاد اهل حرف زدن نبود.

 

هردومون کارگر یک کارگاه قالی بافی بودیم. سید حسین اونجا من رو دیده بود. یک مدت که گذشت با مادرش اومدن خواستگاری. می گفت: «حجاب و متانتت برام خیلی اهمیت داشت.» وقتی داماد خانواده ما شد از کارگاه اومد بیرون و تو شرکت واحد مشغول به کار شد. اونجا گفته بودن حتما باید درس بخونه برای همین تا کلاس ششم بطور شبانه ادامه تحصیل داد؛ اما بخاطر ناراحتی اعصابی که داشت سریع بازنشسته شد. یادمه بهم گفته بود ناراحتی اعصابش به علت حادثه ای بوده که تو دوران مجردیش براش پیش اومده بود. اون طور که تعریف می کرد با خواهرزاده هاش رفته بودن سفر که  تصادف میکنن. پاش آسیب می بینه و به خاطر مشکلی که براش پیش میاد 20 ماه تو بیمارستان بستری می شه و همین موضوع باعث شده بود یک پاش کوتاه تر از پای دیگه اش بشه.

Javidasadzade1 1

وقتی انقلاب اوج گرفت خیلی دوست داشت فعالیت کنه. چون پاهاش مشکل داشت نمی تونست؛ حتی رفتن به تظاهرات هم براش سخت بود. گاهی با دوستان و آشنایان بحث می کرد و از امام و انقلاب می گفت. عاشق امام بود. اگه کسی جلوش از امام بد می گفت خیلی داغ میکرد.

 

حقوق و درآمد چندانی نداشت اما همونی هم که بود به فقرا می بخشید. همین کارها عزیزش کرده بود. خیلی ها دوستش داشتن. بعد که از شرکت واحد بازنشسته شد یک دکه روزنامه فروشی سر کوچه مون زد. شوهرم برای کارش به کمک  نیاز داشت برای همین هردومون باهم کار می کردیم.

 

وقتی جنگ شروع شد حاج آقا خیلی بی قرار شده بود. فکر رفتن به جبهه از ذهنش بیرون نمی رفت. می گفت: «الان درهای رسیدن به مقام شهادت بازه. کاش من هم شهید بشم.» هیچ وقت شرایط مهیا نشد که جبهه بره. شهادت، خودش به استقبال سیدحسین اومد.

 

27شهریور1360 بود. رفته بودیم دکه روزنامه فروشی رو باز کنیم. یکی از بچه هامون به بهش گفت براش کتاب بخره. آخه هفته کتاب و کتابخوانی بود و یک نمایشگاه کتاب تو مدرسه ای که کنار دکه ما بود راه اندازی شده بود. مدرسه طبرسی خیابون گاز. سید از مغازه اومد بیرون و رفت سمت نمایشگاه. مدتی نگذشت که صدای تیراندازی شنیدم. سریع دویدم بیرون. دیدم سید رو زمینه و اطرافش پر از خون. بهم نگاه کرد و چشماش رو آروم بست. ماشین گرفتیم و بردیمش بیمارستان؛ اما به بیمارستان نرسیده شهید شد. باورم نمی شد اینطوری به آرزوش برسه. رفتنش برام خیلی سخت بود. نمی تونستم باور کنم؛ آخه سید حسین فعالیت خاصی نداشت. اون هایی که ترورش کردن 2نفر بودن، سوار یک موتور. می خواستن پاسداری که مسئول نمایشگاه کتاب بود ترور کنن اما علاوه بر اون پاسدار، یک نوجوان 7،8 ساله، یک جوان بی گناه دیگه و سید حسین منو کشتن.

 

از منافق ها بیزارم. مردم بی گناه رو بی هیچ بهانه به شهادت رسوندن. این ها باید جواب بدن. باید در مقابل همه خانواده های شهدای ترور پاسخگو باشن. به چه جرمی این همه انسان رو به شهادت رسوندن. تک تک شون باید محاکمه بشن.»

 


مطالب پربازدید سایت

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

جدیدترین مطالب

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت

باید اعترافات و اسناد جنایات منافقین منتشر شود

دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛

روایت خانواده‌های شهدای ترور از جنایت‌های فرقه نفاق

دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان