سن و سالی نداشت اما برخوردهایش چندسالی بزرگتر از خودش بود

Sadeghinejad Lotfabad2

بنیاد هابیلیان(خانواده شهدای ترور کشور) در راستای رسالت خود مبنی بر پیگیری وضیعت خانواده شهدای مظلوم ترور اقدام به ایجاد واحد سرگذشت پژوهی کرده است. این واحد، با بازدید منظم از خانواده محترم شهدا در فضایی عاطفی به جمع‌آوری خاطرات خانواده شهید از نحوه زندگی، کار و چرایی شهادت می‌پردازد. این هفته، میهمان خانواده شهید «محمد صادقی نژاد لطف آباد» بودیم:

شهید محمد صادقی نژاد فروردین ماه سال 1342 در محله دریادل مشهد بدنیا آمد. تنها فرزند پسر یک خانواده هشت نفری بود. در شش ماهگی از نعمت پدر محروم شد و سرپرستی خانواده به دست مادرش افتاد. زندگی با تمام خوشی و ناخوشی هایش سپری شد و دخترها ازدواج کردند و تنها عصای پیری مادری که رنجهای کودکان یتیم را با امید فراوان روشن سپری ساخت پس از 19 سال زحمت به دست عده ای خدا بی خبر شکست.
روزی که امام فرمان تشکیل بسیج مستضعفین را دادند گویی به تمام آرزوهایش رسید. هر چه سریعتر فرمان امامش را لبیک گفت و دوره نظامی بسیج را به پایان رساند. روزها نان آور خانه و شبها نگهبان همشهریانش بود. هر لحظه آرزوی پرواز داشت. پرواز به سوی محبوبش و رسیدن به مقصودش. در روزهایی که بعنوان اولین سالگرد جنگ تحمیلی عکس ها و پوسترهای جنایات بعثیان به نمایش گذاشته شد، او نیز بعنوان یک خدمتگزار بسیجی در حال خدمت بود. مزدوران کافر و این عاملان ابرجنایتکار آمریکا از این که جنایات همفکرانشان به نمایش گذاشته شده، احساس خشم کردند و جوانی را که حاصل 19 سال زحمت مادرش بود را به ضرب گلوله از پای در آوردند و خون پاکش را در عصر جمعه 27شهریور1360 ریختند.

حاشیه نگاری تیم سرگذشت پژوهی شهدای ترور بنیاد هابیلیان از دیدار با خانواده شهید محمد صادقی نژاد لطف آباد:

خانه شان جنوبی بود. بعد از حدود 4-5 پله وارد منزل شدیم. رقیه خانم، خواهر شهید، به استقبالمان آمده بود. یک راهروی کوچک و بعد اتاق پذیرایی. هر کدام گوشه ای نشستیم و خواهر شهید شروع کرد:

« محمد بچه آخر بود. بچه ششم و تنها پسر خانواده. پدرمان بنا بود. محمد شش ماهه بود که آقاجان از دنیا رفت. تا کلاس سوم راهنمایی درس خوند و بعد از اون رفت سرکار؛ تو یک مغازه مکانیکی کار می کرد. اون زمان اوایل انقلاب بود . روزهای جمعه محمد و شوهرم می رفتن راهپیمایی؛ چون محمد کارگر بود صاحبکارش اجازه نمی داد روزهای دیگه بره. بعد انقلاب  کم کم با بچه های بسیج آشنا شد و پاش به مسجد محلمون باز شد. محمد تک پسر بود و مادر اجازه نمی داد خیلی فعالیت کنه؛ اما داداش مدام می گفت: «دوست دارم اینقدر فعالیت کنم تا شهید بشم.» حتی وقتی جنگ شروع شد خیلی اصرار کرد بره جبهه ولی مامان اجازه نداد.

Sadeghinejad Lotfabad1گاهی بهم می گفت: «کاش یک داداش دیگه داشتم؛ اون میموند مشهد و من می رفتم منطقه.» خلاصه که آخر مامان حریفش نشد. جبهه نرفت اما پایه ثابت بسیج شده بود. با بچه ها برای گشت می رفتن. گاهی چند شب پشت سرهم نمی اومد خونه. سن و سالی نداشت اما برخوردهاش چندسالی بزرگتر از خودش بود. همه این موضوع رو تایید می کردن. محمد بچه آرومی بود. خیلی مهربون بود. تازه به سن تکلیف رسیده بود. از همون اول حواسش به نماز و روزه هاش بود. با اینکه فعالیتش تو بسیج زیاد شد بود اما مراقب بود یک وقت خدای نکرده کاری نکنه که  مامان برنجه.

اردیبهشت سال 60 در یک مدرسه سمت خیابان طبرسی نمایشگاه کتاب زده بودن. محمد همراه یکی از دوستاش و یک پاسدار تو نمایشگاه بودن و کارهای اونجا رو انجام می دادن. نمایشگاه نزدیک خونه مون بود. روز 27 شهریور بود. من و مامان تو خونه تنها بودیم. هرکدوم سرمون به کاری گرم بود که یکدفعه صدای رگبار بلند شد. مامان گفت: «رقیه این صدای چی بود؟ نکنه دوباره برای علی آقا اتفاقی افتاده باشه؟» علی آقا شوهر من بود. مکانیک بود اما فعالیت های مذهبی و انقلابی زیادی داشت. چند روز قبل منافق ها می خواستن ترورش کنن که موفق نشدن. گفتم: «نه، فکر نمی کنم و... .»

مامان با نگرانی گفت: «محمد... » خندیدم و گفتم: «مادر من، محمد که کار خاصی نمی کنه. بعدم شما اون روزکه اجازه دادی بره بسیج ، محمد رو در راه اسلام دادی دیگه.»

صدای زنگ خونه بلند شد. شوهرم بود. گفت: «محمد مجروح شده. باید آروم آروم به مامان بگیم.» رفتم پیش مامان. چهره ام نگران بود. نمی دونستم چطور باید بهش بگم هنوز با خودم درگیر بودم که باید چکار کنم. مامان گفت: «محمد شهید شده؟ خب عیبی نداره. خودت الان گفتی در راه خدا دادی. حالا بلند شین بریم ببینیمش.»

محمد مجروح نشده بود. همون جا به شهادت رسیده بود. سه تا گلوله بهش زده بودن. اون پاسدار و دوست محمد هم به شهادت رسیدن.

با اینکه تحمل دوری محمد برامون خیلی سخته اما این فکر که در راه خدا و به خاطر اسلام رفته آروممون می کنه. بعد شهادت محمد مادر دوست داشت زیاد به یادش باشیم و راهش رو ادامه بدیم. الان که دیگه مامان تو جمع ما نیست، من از مردم می خوام راه شهدا رو ادامه بدن و گوش به فرمان رهبر باشن. منافق ها هنوز از ما کینه دارن. اون ها دشمن دین هستن و می خوان اسلام رو نابود کنن. می خوان بین مسلمون ها تفرقه بندازن. نمی دونم از این کارها چی گیرشون میاد؟! این دنیا زندگی نکبت بار و اون دنیا هم زندگی ای بدتر از اینجا. »


مطالب پربازدید سایت

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

مردم سایر کشورها باید خواستار تعیین تکلیف نهایی برای منافقین باشند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

مردم سایر کشورها باید خواستار تعیین تکلیف نهایی برای منافقین باشند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان